eitaa logo
روایتگـــــــر
315 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.5هزار ویدیو
29 فایل
روایتگر 👈کانالی متفاوت در موضوعات کمتر دیده شده در زمینه های مختلف فرهنگی، مذهبی، سیاسی، شهدایی و... 🌹ما را به دیگران هم معرفی کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روایتگـــــــر
❤️داستانی عجيب از پيش‌بينی حضرت‌امام‌خمينی از آينده خوب يک جوان لااُبالی و ناباب ✅آيت الله احدی از اساتيد حوزه علميه قم و صاحب تفسیر فروغ می‌گوید: حدود ۲۰ سال است که در شهر بابل به مدّت ده روز، بعد از نماز صبح، جلسه داریم. يک بار وقتی از منبر پايين آمدم، دیدم آقایی که همیشه جلوی منبر می‌نشست و اهل اشک و ناله بود، آمد و گفت: حاج آقا يک وقتی به من می دهی!؟ گفتم: اتفاقاً خیلی دلم می خواهد با هم حرف بزنيم. شما چند سال است پای منبر من می‌آيی، امّا خیلی آرام و ساکت هستيد. آن روز ايشان به منزل ما که در روستایی در بابل است آمد. بعد از کمی صحبتهای اوليّه، شروع کرد به گفتن: حاج آقا! من جوانی لات بودم توی این شهر، همه گونه اشتباه از من سر می‌زد. تا اینکه انقلاب پيروز شد. یک بار اهالی محل داشتند با مینی‌بوس به جماران خدمت امام می رفتند. به من گفتند تو هم بيا. با خودم گفتم: بابا، ما و اين همه معصيت!...امّا باشد، من اين سيّد را دوست دارم. به هر حال ما هم آمدیم جماران. امّا امام آن روز ملاقات نداشت. مردم پشت در آنقدر شعار دادند که حاج احمد آقا آمد وگفت: شما صبر کنید، ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه به بعد، بیایید دست امام را ببوسید و بروید. ما هم به صف برای دستبوسی امام ایستادیم. همه دست امام را بوسیدند و رفتند. نوبت به من رسید. تا آمدم دست امام را ببوسم، ایشان دستشان را کشيدند!!! خیلی حالم گرفته شد، امام هم این موضوع را فهمید. توو همان حال و هوای لوطی گری و لاتی با خودم گفتم: بابا مرد حسابی، برای همه داشتی، امّا برای من دست کشیدی!؟ خب اگر می‌دانستم نمی‌آمدم. آمدم از در بروم بیرون که محافظ امام دوید و آمد و گفت: آقای فلانی! شما بیرون نرو! با خودم گفتم: نکند می‌خواهند من را بازداشت کنند!؟ گفتم: من کاری نکردم! مجدداً محافظ امام گفت: به شما می‌گویم نرو! امام با شما کار دارند! منتظر ماندیم تا همه رفتند. من رفتم داخل اتاق، دیدم امام و حاج احمد آقا نشسته‌اند. امام با اشاره به حاج احمد آقا فرمود: برو بیرون! بعد امام دستم را گرفت و فرمود: ناراحت شدی!؟ گفتم: بله. آقا این ها همشهری های من بودند. همه دست شما را بوسیدند، امّا من...!!! امام با حالتی خیر خواهانه فرمود: پسرم چرا نماز نمی‌خوانی!؟ چرا گناه می‌کنی!؟ خدا چه بدی‌ به تو کرده!؟ تعجّب کردم. گفتم: حاج آقا! شما از کجا می‌دانید!؟ امام فرمودند: شما هم به دین خودت عمل کن، به این مقام می‌رسی. بعد انگشترشان را در آوردند و گفتند: این انگشتر مال شما. حضرت امام ادامه داد: تو خوب می‌شوی! خوب می‌شوی! با دختر یک آیت‌الله ازدواج می‌کنی، امّا بچّه‌دار نمی‌شوی، بعدها راه کربلا باز می‌شود. در سفر اوّل کربلا نه، در سفر دوّم، پايين پای حضرت عبّاس سلام‌الله‌عليه ایست قلبی می‌کنی و از دنیا می‌روی و تو را کنار قبر حضرت عبّاس دفن می‌کنند. ولی این مطلب را به کسی نگو! حاج آقای احدی! همه مطالب امام تا اینجا درست بود. من داماد یکی از آیات عظام شدم. بچّه دار هم نشدم. سفر اوّل کربلا رفتم، حالا عازم دومين سفر کربلا هستم. آيت‌الله احدی ادامه داد: ایشان رفت کربلا و ما منتظر بودیم. کاروان برگشت. امّا دوست ما همراه کاروان نبود! اهل کاروان گفتند: درست کنار قبر حضرت عبّاس، در حال خواندن زیارت‌نامه، ایست قلبی کرد و از دنیا رفت. آمدند او را برای دفن از حرم بیرون ببرند، خدّام حرم حضرت آمدند و گفتند: کجا!؟ حضرت عبّاس در عالم خواب به ما پيغام داده که این مرد با این مشخّصات را پایین پای من دفن کنید! الان جلوی کفشداری حرم ایشان، قسمت پایین پای حضرت، سنگی است که روی آن نوشته: مرحوم عبّاس مرندی. آیت الله احدی ادامه داد: من کل مطلب را روی نوار ضبط کردم، و بعدها این نوار، به نشر آثار امام فرستاده شد. ✍پی‌نوشت: و متأسفانه مؤسّسه نشر آثار حضرت امام خمینی، از کنار اين مورد و موارد ديگر به سادگی گذشته است. 📚منبع: کتاب راهيان علقمه، کاری از گروه شهید ابراهیم هادی eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از روایتگـــــــر
چهل روایت از دلدادگی شهدا به حضرت‌اباالفضل‌العباس‌ علیه‌السلام 📚کاری از گروه شهید‌ابراهیم‌هادی eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیا مزار شهیدپلارک، بوی عطر می دهد!؟ eitaa.com/revaayatgar👇
آیا مزار شهید پلارک بوی عطر می‌دهد!؟ 1⃣بخش اولمحمدمهدي حقاني، رزمنده و جانباز، و هم‌رزم شهيدپلارک آقای حقانی! شهيد پلارک را از چه زمانی می‌شناسيد و چطور با ايشان آشنا شديد؟ حقانی: از سال ۶۱ در بسيج مسجد علی‌بن‌موسی‌الرضا واقع در خيابان ۱۷شهريور، با ايشان آشنا شدم. در يک محل زندگی می‌کرديم. خانه‌شان به خانه ما نزديک بود؛ بسيج هم به خاطر جنگ فعال‌تر شده بود و ما خيلی اوقات در پايگاه با هم بوديم. مدت کوتاهی هم در گردان عمار بودم كه بعدها به گردان حبيب رفتم و تا آخر در گردان حبيب ماندم. اين زماني بود كه فرمانده گردان ما آقای «پايا» بود و هنوز حاج آقای طائب نيامده بودند. ساختمان گردان عمار هم در دوکوهه کنار ساختمان گردان ما بود و تنها در عمليات‌ها از هم جدا می‌شديم؛ بنابراين خيلی وقت‌ها می‌شد كه اعضای اين گردان‌ها با هم بودند. من و شهيد پلارک خيلی با هم صميمی بوديم، طوری كه صيغه اخوت خوانده بوديم. من هنوز عکس‌هايمان در پايگاه بسيج را دارم. آيا به منزلشان هم رفت‌وآمد مي‌کرديد؟ از آنجا که رفيق بوديم، رفت‌وآمد داشتيم. يادم هست که يک بار با «منوچهر» در منزل‌شان نشستيم و فيلم سينمايی «قانون» را نگاه کرديم. منوچهر؟! بله! يادم نمی‌آيد كسی «احمد» صدايش بکند. البته آن موقع‌ها مرسوم بود كه خيلی‌ها اسمشان را عوض می‌کردند؛ ولی ما «منوچهر» صدايش می‌کرديم. در بسياری از سايت‌ها و وبلاگ‌ها، مطالبی از فوت پدرش در سنين کودکی او نقل شده و موارد ديگری که حتی از يک ناظر غسال‌خانه نقل شده يک روز چند کارشناس به همراه پدر و مادر شهيد پلارک به سازمان آمدند تا درباره‌ی چگونگی غسل دادن شهيد پلارک و اينکه چه کسی او را شسته، تحقيق کنند. اين موارد صحيح نيست. منزل‌شان که می‌رفتم پدرش مريض بود و روي تخت افتاده بود. تا اينكه تقريباً يک‌سال قبل از شهادت منوچهر پلارک، پدرش مرحوم شد. منوچهر هم در کربلای۸ شهيد شد. از ويژگی‌های خاص آن شهيد، چيزی در ذهن داريد؟ ايشان خيلی شجاع بود و سر نترسی داشت. چند باری مجروح شده بود. شهدای محله را هم معمولاً ايشان درون قبر می‌گذاشت. يادم هست والفجر۸ رفتم گردان عمار تا به او سری بزنم. عراق شيميایی زد. من هم ماسک همراهم نبود؛ بنابراين چفيه را بستم جلوی صورتم. ناگهان يک نفر چفيه را از صورتم باز کرد و ماسک زد و بعد چفيه مرا به صورتش بست. آن شخص پلارک بود. ايشان چگونه شهيد شدند؟ از نحوه شهادتش اطلاعی ندارم؛ چون همراهش نبودم. ولی چند باری مجروح شده بود. فکر کنم شب عمليات کربلای۵، ما سه‌راهی شهادت بوديم. روز اول ما پشت دژ بوديم. روز بعدش گردان عمار يا مالک رفت پشت دژ. ولي عراق خيلي تانک آورده بود كه بچه‌ها هم خيلي از آنها را زده بودند، اما خط نشکسته بود. ديدم موقع برگشتن، پلارک تير خورده بود. رفت بيمارستان و خوب شد و در کربلای۸ شهيد شد. بعد از شهادتش آرام‌آرام متوجه شدم که مادرش ادعا می‌کند که حضرت زهرا را می‌بيند و از ايشان عطر می‌گيرد و خانواده‌ی شهدا به خانه‌ی ايشان می‌آمدند و ايشان از حضرت زهرا عطر می‌گرفت و به آنها می‌داد! اين بود كه تصميم گرفتم به خانه‌شان بروم و ببينم داستان از چه قرار است. به همراه آقای نهاوندی، آقای صادقی فرمانده گردان ابوذر، و حاج حسن طائب، تصميم گرفتيم اين قضيه را ريشه‌ای حل کنيم. يک‌ ماه به تحقيق و بررسي پرداختيم که متوجه يک سری ماجراها شديم. بعد با دوربين و تشکيلات رفتيم منزل پلارک و از مادر ايشان سؤالاتي کرديم. اين ديدار نزديک به ۲ ساعت طول كشيد. از ايشان جريان ملاقات با حضرت زهرا را پرسيديم که ايشان گفت: «من حضرت زهرا را می‌بينم. ايشان الان اينجا هستند!» گفتيم: «خب ايشان را توصيف کنيد». گفت: «کفش‌هايش از اين کفش‌هايی است كه نوکش بالاست و شال سبز دارد و…». عکس آورد و گفت: «امروز نماز صبح را در دمشق، ظهرم را در کربلا و عصر را در نجف خواندم و حضرت از من عکس هم گرفتند. اين هم عکسم در نجف!» که البته عکس شاه عبدالعظيم بود! کارهاي عجيب غريبي مي‌کرد. دستش را بالا مي‌برد و مي‌لرزاند و اداهايي درمي‌آورد، جيغ و داد مي‌کرد. مهم‌ترين کاري که ايشان انجام مي‌داد، گرفتن عطر بود. دستش را مي‌برد بالا و وقتي پايين مي‌آورد، دستش عطري بود و موقع گرفتن عطر هم حالش بد مي‌شد و خودش را به غش و ضعف مي‌زد. وقتي ايشان براي ما عطر گرفت، ما گفتيم: فيلمبرداري نشده. ايشان گفت: «اينجا يک نفر شک‌آور است!» فيلمبردار بيچاره که در جريان نبود، شروع كرد به التماس كردن که من به خدا شک نکردم، من آدم خوبي‌ام و… . بعد آقاي فهيم‌پور قيافه مظلومانه‌اي به خودش گرفت و گفت: «من بودم». ايشان گفت: «من بايد شما را توبه دهم». به راهرو رفت و کارهاي عجيب و غريب کرد و حين برگشتن پشت پرده رفت. حدس زدیم که رفته است عطر بردارد. ادامه دارد ... eitaa.com/revaayatgar
آیا مزار شهید پلارک بوی عطر می‌دهد!؟ 2⃣بخش دوم وقتی از پشت پرده بيرون آمد، عطر ريخته بود روی چادرش و يک لکه بزرگ روی چادرش ايجاد شده بود که حتی در فيلمبرداری هم معلوم است. آمد و گفت: «خب دوباره می‌توانم عطر بگيرم!» اين فيلم را آماده کرديم و برای آقای موسوی‌خوئينی‌ها فرستاديم که آن وقت دادستان كل كشور بود. احتمالاً اين فيلم هنوز در قوه‌ی‌قضاييه باشد. يک‌بار از جلوی در خانه شهيد پلارک رد می‌شدم که متوجه شدم تعدادی بسيجی درِ خانه ايشان ايستاده بودند. يكی از آشنايان شهيد پلارک به بنده اشاره کرد و گفت: «آره اين بود». يک بسيجی آمد جلو و يک سيلی به من زد! چيزی به او نگفتم؛ چون می‌دانستم گول خورده است. شب در منزل ما آمد و من هم توجيهش کردم. يک روز بعد احضاريه آمد و ما را بردند اوين! يک آقای «اصفهانی» نامی شروع به بازجويی کرد و حاج آقای طائب هم با بنده آمد و همه سؤالات را ايشان پاسخ می‌گفت، تا اينكه سرانجام قانع شدند. در حين بازجويی فردی آنجا بود كه دادخواست را تنظيم کرده بود. روزی که من از آن بسيجی سيلی خوردم، ايشان هم آنجا بود. اين فرد مسئله خانم پلارک را باور داشتند که البته بعدها شهيد شد. همه‌ی اين جريانات در زمان جنگ بود. چند سال بعد، اين جريان عطر به بهشت زهرا و بر سر مزار منوچهر پلارک هم کشيده شد كه متأسفانه خيلی‌جاها با خانواده شهيد پلارک هم همکاری ‌کردند! شما در صحبت‌هايتان فقط از نام منوچهر استفاده می‌کنيد، در حالی که روی سنگ قبر ايشان نوشته شده: «سيد» شايد به علت علاقه‌ای باشد که منوچهر به سادات داشت يا شايد هم به علت سيادت مادرش باشد؛ نمی‌دانم. ولی از طرف پدر سيد نبود. توحيدی، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک آقای توحيدی، گويا شهيد پلارک هم مثل شما در گردان عمار بود؟ بله. من فرمانده گروهان شهيد بهشتی بودم و ايشان هم تا زمان شهادتشان مسئول دسته بنده بودند. کمي از ويژگی‌های شخصی ايشان بگوييد. انسان شجاع و بااخلاصی بود. به خاطر دارم كه يک بار با بچه‌های گروهان رفته بوديم پابوسی حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضاعليه‌السلام. ايشان هم بودند. ديدم خيلی خوشحال دارد می‌آيد به سمت من. پرسيدم: «پلارک چه شده؟» گفت: «رفته بودم بهشت رضا. خواب شهيدي را ديده بودم و در خواب نشانی مزارش را به من داده بود». ايشان هم رفته بود به همان نشانی و ايشان را در همان‌جا پيدا كرده بود و از اين بابت خيلی خوشحال بود. از اينكه مزار ايشان بوی عطر می‌دهد، اطلاعی داريد؟ اين جريان ساختگی و دروغ است. در گذشته يک جرياناتی اتفاق افتاده که اگر می‌خواهيد به طور دقيق پيگير باشيد، سراغ آقای طائب برويد. اين جريان ساختگی است و من مطمئن هستم که الان خود شهيد پلارک هم از اين بابت ناراضی است؛ چرا که نفس شهادت و شهيد تقدس دارد و نيازی به چنين كار‌هايی برای اثبات حقانيت‌شان نيست. حسن شكری، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک آقای شكري برای ما از شهيدپلارک تعريف كنيد. پلارک از بچه‌های خيلی خوب محله بود. ايشان مسئول دسته عمار بود. چند بار مجروح شد، اما نهايتاً در علميات کربلای۸ به درجه شهادت نائل شد. يادم است روزی كه می‌خواستيم برادرم شهيد «محمد شكری» را دفن كنيم، شهيد پلارک گفت: «اجازه بده من او را دفن كنم». گفتم: «چرا؟» گفت: «روز دفنِ من، تو مرا در قبر بگذار». کمتر از يک ماه بعد پلارک هم شهيد شد و كنار قبر محمد به خاک سپرده شد. پلارک پسر بسيار خوبي بود، ولي خانواده‌اش کارهايی کردند که اين کارها او را ناراحت می‌کند. كدام كارها؟ کار اشتباهی صورت گرفت که از ابتدا جلويش گرفته نشد، تا کار به اينجا کشيده شد و الان با مطرح کردنش شايد اوضاع بدتر شود. دوستانی که از ماجرا مطلع بودند، می‌دانند که مادرش راه غلطی را رفت که شايد به علت مشکلات روانی ناشی از شهادت فرزندش بود. اوايل، مادرش ادعا می‌کرد که با حضرت زهرا در ارتباط است، و از ايشان عطر می‌گيرد. منزل مادرش رفتيم و صحبت کرديم و مادرش را متقاعد کرديم که ديگر اين کارها را نکند و ايشان هم قبول کرد. ولی متأسفانه بعدها ديديم كه عطر، از قبر سر درآورد! متأسفانه در نشريات هم درج شد و برخی از نهادها هم در قبال آن سكوت كردند و حتی باعث گسترش آن شدند. يکی از دوستان شهيد پلارک می‌گفت که منزل ايشان رفته و دوربين فيلمبرداری هم برديم. شما از اين جلسه اطلاعي داريد؟ بله، اين کار را خودم انجام دادم. مادرش با ما رفت‌وآمد داشت و من را پسر خود مي‌دانست و مي‌گفت: تو پسر من هستي. ماجراي عطر گرفتن از حضرت زهرا (س) چه بود؟ مادر ايشان در دستش عطر تيروز خالي نموده و غش مي‌کرد. مي‌گفت حضرت زهرا(س) آمده و به او عطر داده است. يک بار هم شيشه عطر شکست! به ايشان گفتيم: اين کارها را نکن. ادامه دارد ... eitaa.com/revaayatgar
آیا مزار شهید پلارک بوی عطر می‌دهد!؟ 3⃣بخش سوم يک مدت هم اسانس عطر در دهانش می‌گذاشت و زبانش را به دستش می‌زد و غش می‌کرد! يک بار به حاج مهدی‌طائب اين قضيه را گفتم. حاج مهدی با ايشان صحبت کرد و قرار شد که ديگر اين کارها را نکند؛ اما متأسفانه شايد برخی دوست نداشتند که اين ماجرا تمام شود. علت تغيير نام شهيد پلارک چه بود؟ منوچهر دوست داشت اسمش را عوض کند. يک روز با بچه‌ها در خانه ما جمع شده بوديم و اسم ايشان را تغيير داديم و گذاشتيم سيداحمد. البته اسم شناسنامه‌ای ايشان منوچهر پلارک است. چرا سيداحمد؟ مگر ايشان سيد بود؟ مادرش سيد بود؛ به همين دليل ايشان را هم سيد خطاب می‌کرديم. شما بايد با خود بنياد‌شهيد صحبت کنيد. بنياد به اين مسائل ساختگی دامن می‌زند؛ سی‌دی و مجله منتشر می‌کند. بعضی وقت‌ها از مجلات وابسته به بنياد شهيد با من تماس می‌گيرند و دنبال اين‌اند که بدانند اين شهيد چه‌کار کرده که قبرش بوی عطر گرفته است! نهاوندي، رزمنده و جانباز، همرزم شهيد پلارک آقای نهاوندی! با توجه به اينکه شما يکی از دوستان صميمی شهيدپلارک بوده‌ايد، بفرماييد با ايشان چگونه‌ آشنا شديد؟ منوچهرپلارک از بهترين دوستان من بود و ايشان با من خيلی صميمی بودند. خب بچه‌محل هم بوديم. ايشان يک فرد متدين،‌ انقلابي و ‌متعهد بود و در خانواده نسبتاً متوسط به پايين زندگي می‌کرد. از‌ بچه‌های مسجد علی‌بن‌موسی‌الرضا و ‌جزء‌ بسيجی‌های فعال پايگاه بود. اصليت‌شان آذری بود و در يک خانه نسبتاً محقر در خيابان بازار سقاباشی عباس‌آباد زندگی می‌کرد. از آن بچه‌هایی بود که يافته‌هايی هم برايش حاصل شده بود. احساس خوش معنوی داشت. قد رشيد و کشيده و صورت سفيدرو. خيلی بچه باصفا و مخلصی بود. يادم است در يکی از عمليات‌ها، آن‌قدر آر.پي.جی زده بود که از گوشش خون می‌آمد. در گفت‌وگوهايی که با برخی از دوستان نزديک ايشان داشتيم، متوجه شدم که ايشان را منوچهر پلارک می‌شناسند، ولی روی سنگ قبرش «سيداحمد‌پلارک» حک شده است. خب ايشان اسمش را عوض کرد و گذاشت احمد. بعد يکی از دوستان به ايشان گفت: سيد احمد. البته ايشان سيد نبود و نمی‌دانم به چه واسطه‌اي به او سيد گفتند. بعد از آن معروف شد به سيداحمد پلارک. البته اهل اينکه بخواهد خودش را خاص نشان دهد، نبود. يک بسيجی عادی خالص و باصفا بود. شما با خانواده ايشان هم آشنا بوديد؟ بله، خانواده ايشان، از لحاظ اقتصادی، يک خانواده متوسط به پايين بودند. اين‌طور نبود که از لحاظ طبقاتی يا علمی يا عرفانی، خانواده‌ی خاصی باشند. يادم است مادر شهيد را چندين نوبت با ماشين براي کارهای بنياد شهيد بردم. تا اينکه مطرح شد مادر پلارک ادعاهايی در خصوص ارتباط با حضرت زهرا دارد، و وقتی اراده می‌کند، از يک ناحيه‌ای، عطر دريافت می‌کند و به مردم می‌دهد. اولش، باور نمی‌کرديم اين کار را انجام دهند، اما بعدها ديديم که ايشان فرياد می‌زند: «يا زهرا» و بلند می‌شود و دستشان را بلند می‌کند و غش می‌کند، و بعد در دستشان عطر است، به صورتی که انگار از عالم ديگر به دستشان عطر داده شده است! داستان به همين صورت ادامه پيدا کرد. يک بار مادرم و مادر پلارک را، با ماشين سر قبر پلارک بردم و ايشان آنجا غش کرد و اتفاق‌هايي از اين‌دست افتاد. من از ايشان در همين اثنا پرسيدم: «اين اتفاق‌ها برای چی می‌افتد و شما چه می‌بينيد؟» گفتند: «حضرت زهرا بر من وارد می‌شود. يک خانم سبزپوشی. من حضرت زهرا را می‌بينم». و مطالبی از اين قبيل می‌گفتند و با حالت غش و ضعف بر زمين می‌افتادند! اين ماجرا کم‌کم رونق گرفت و تعداد زيادی از بچه‌ها آنجا مراسم ذکر و توسل برگزار می‌كردند. اما برای اينکه حريم اين خانواده حفظ شود، بچه‌ها خيلی مماشات می‌كردند. يک روز در خانه‌شان بوديم که گفت: «من امروز طی‌الارض کردم، و در يک مکانی قرار گرفتم، و حضرت زينب و حضرت زهرا آنجا بودند». بعد حرفی زدند كه باعث شد به فكر بيفتيم، كه بايد يک مقداری کار را جدی‌تر تعقيب کنيم تا جلوی آن را بگيريم. مثلاً می‌گفتند: «حضرت، از من در کربلا (يا نجف) عکس گرفتند». ادامه دارد ... eitaa.com/revaayatgar
آیا مزار شهید پلارک بوی عطر می‌دهد!؟ 4⃣بخش چهارم(پایانی) آن وقت‌ها راه عتبات باز نبود. ايشان عکسی به ما نشان داد که به قسمت پشتی حرم حضرت عبدالعظيم مربوط می‌شد که الان ساخت‌و‌ساز كرده‌اند و باز شده است. اين بار ديگر تصميم گرفتيم تا جلوی اين کار را بگيريم. آن شب با حاج مرتضی نعيمی و چند نفر از دوستان ديگر قضيه را مطرح کرديم. بعد يک سری تحقيقات انجام شد! و ماجراهايی پيش آمد. يادم می‌آيد يک بار سر قبر پلارک بودم. مرحوم حاج سيدعلی آقای نجفی که آدم اهل دل و وارسته‌ای بود، عبايش را کنار گذاشت و آمد قبر را بو کرد. بعد رو كرد به افرادی که آنجا ايستاده بودند و گفت: «اين مسئله صحت ندارد!» اين مسئله آن‌قدر بين مردم پيچيده بود که اين عالم وارسته اين کار را انجام داد تا به اطرافيان بگويد مراقب باشند. من الان می.شنوم که کاروان‌های دانشجويی و … به خاطر بوی عطر، سر قبر ايشان می‌روند و هر سال اين اتفاق می‌افتد، و نمی‌دانم اين مسئله از کجا و به چه نحوی در بين مردم پخش می‌شود. از نظر ما انگيزه اين اتفاق بايد روشن شده شود. چرا در بين اين همه شهدا، فقط بايد قبر منوچهر پلارک بو بدهد؟ اينها چه چيزی مي‌خواهند بگويند؟ آيا مگر قبر شهيدی بو نداد، دچار نقيصه‌ای است؟ مگر قبر امام سجادعليه‌السلام بو می‌دهد؟ و آيا اگر بو ندهد نقيصه است؟ اين کارها دستاوردی ندارد. اهداف معنوی و معرفتی و روحانی که آدم دنبال می‌کند، بايد با يک سری از اصول و مبانی سازگار باشد. شهدا نيازی به اين قضايا ندارند. منوچهر آن‌قدر لطافت داشت و به‌قدری صاف و ساده بود که نيازی به اين کارها ندارد. البته کمالات شهدا سر جاي خود. تازه اگر هم چنين چيزهايی وجود داشته باشد، به قول شاعر: «مُهر کردند و دهانش را دوختند». برای منی که همراه منوچهر بودم، اگر قبرش هم بو نمی‌داد، باز هم شهيدپلارک عزيز خواهد بود. فکر نمی‌کنم برای انتقال شجاعت و رشادت امثال پلارک به اين نسل و نسل‌های آينده، به اين کرامت‌سازی‌ها نياز داشته باشيم. بايد جلوی اين مسائل گرفته شود و از پردازش‌های خرافی جلوگيری كنيم. ما نبايد کار بزرگ شهدا را خيلی آسماني و دست‌نيافتنی تعريف کنيم؛ چراکه در اين صورت نمي‌توانيم از آنها برای نسل جوان‌مان الگويی ايجاد کنيم. ✍پی‌نوشت: با تحقیق مختصری که بنده(روایتگر) از خانه‌ی شهید در بهشت‌زهرا، که متعلق به بنیاد شهید است انجام دادم هم، به همین نتایج مصاحبه‌های فوق رسیدم. به امید خرافه‌زدایی از همه‌ی شؤون دین و مقدسات‌مان، ان شاءالله. 🕊شادی روح پاک شهیدان، بالاخص شهید منوچهرپلارک، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
جوابیه‌ی دفتر تنظیم و نشر آثار مرحوم آیت‌الله‌العظمی بهجت، در مورد جمله‌ی دروغینی که راجع‌به شهید پلارک، به آن معظم‌له نسبت داده بودند. eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایتگـــــــر
جوابیه‌ی دفتر تنظیم و نشر آثار مرحوم آیت‌الله‌العظمی بهجت، در مورد جمله‌ی دروغینی که راجع‌به شهید پل
متأسفانه خیلی‌ها، به جای نوشتن راجع‌به، کاملاً غلط می‌نویسن: راجب 😐. یعنی عین تلفظ کلمه در حالت گفتار و محاوره رو، در نوشتار می‌نویسن. حضرت امام خامنه‌ای: من خیلی نگران زبان فارسی‌ام، خیلی نگرانم‌‌‌....
شهید هوارد باسکرویل، شهید آمریکایی جنبش مشروطه‌ی ایران 🌸قرار نیست همه‌ی آمریکایی‌ها مثل ترامپ، پمپئو، بولتون، بایدن و ... جنایت‌کار باشند، افرادی مثل «هوارد باسکرویل» هم پیدا می‌شوند که کیلومترها دور از وطن، و در صف اول آزادی‌خواهی برای نجات ملتی دیگر جنگیده و در نهایت شهید هم می‌شوند. در گورستان ارامنه‌ی تبریز، جوانی به خاک سپرده شده که خاطره‌ی جان‌فشانی‌اش در راه آزادی ایرانیان، چیزی است که از صفحه‌ی تاریخ این سرزمین محو نخواهد شد. داستان شهادت این جوان آمریکایی، به ۱۱۴ سال پیش باز می‌گردد، به روزهای دهشتناک و دلهره‌آور تبریز در دوران مبارزات مشروطه‌خواهی. باسْکِرْویل، معلم مدرسه آمریکایی تبریز و از مبارزان نهضت مشروطیت ایران بود. وی در دوره‌ی حصر تبریز و کشتار مردم این شهر توسط سلطنت‌طلبان و قزاقان، به جانبداری از مشروطه‌خواهان، کنسول آمریکا را ترک کرد و به صف مبارزان مشروطه پیوست. باسکرویل، فرمانده فوج‌ نجات بود و فرماندهی ۱۵۰ سرباز را برعهده داشت که وظیفه‌شان دفاع از استحکامات شهر تبریز در مقابل نیروهای دولتی بود، و پس از ۳ هفته در ۱۹ آوریل ۱۹۰۹ (۳۰ فروردین ۱۲۸۸)، و زمانی که در حال رهبری مأموریتی برای شکستن محاصره‌ی نیروهای سلطنتی و آوردن غذا به درون شهر بود، گلوله‌ای به قلبش اصابت کرد و در دم جان سپرد. وی در آن زمان ۲۴ ساله بود. مقبره‌ی شهید هوارد باسکرویل، در خیابان آزادی شهرستان تبریز، پذیرای گردشگران داخلی و خارجی است، و عملاً به یکی از میراث‌های فرهنگی و بین‌المللی این شهر تبدیل شده است. 🕊شادی روح پاکش حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar
ارتباط با مدیر کانال روایتگر: @smmah1979
روایتگـــــــر
سلام. به بعضی از همراهان در کانال گویا این متن تلخ اما واقعی برخورده... بعضی ها انگار دوست دارن شهید رو تحریف‌شده و با همون حالتی که معروف شده بشناسن نه با واقعیت... جای تعجب نیست، بالاخره هرکسی یه ظرفیتی داره، ولی در مسیر روشنگری باید از چهره‌ی مظلوم شهدا خرافه‌زدایی کرد و قطعاً خود شهید هم از این عوام‌فریبی‌ها بسیار ناراضیه. یاعلی.
می‌نویسند که: دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است: السلام علیك یا اباصالح‌المهدی در حالی که این ماییم که به سلام او داریم پاسخ می‌دهیم ... eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عصر پنج‌شنبه ۱۸خرداد۱۴۰۲، قطعه‌ی ۵۰بهشت زهرا که بودیم، بعد از زیارت قبور شهدای مدافع حرم و امنیت در آن‌جا مثل شهید آرمان علی‌وردی و... در برگشت به سمت ماشین بودیم و هوا هم طوفانی شده بود، خانمی گفت نمی‌خواهید این شهید تازه‌دفن شده‌ی مدافع حرم افغانستانی را زیارت کنید؟ روزی امروز شماست. وقتی سر مزارش رفتیم، تازه متوجه شدم که چند ساعتی است دفن شده و مراسم تشییع و خاک‌سپاری پیکر شهید ۱۶ ساله‌ی مدافع حرم فاطمیون "شهید محمدجعفری‌گنجی" با حضور باشکوه مردم و مداحی حاج محمود کریمی و علی پورکاوه برگزار شده و ما بعد از مراسم به حضور شهید رسیده بودیم. شهید "محمدجعفری‌گنجی" ۳۱فروردین۱۳۹۴ در نبرد با تکفیری‌ها به شهادت رسید. این شهید در عملیات بصیری‌الحریر توسط جبهةالنصره، اسیر، شکنجه و به شهادت نائل آمد و پیکرش مفقود ماند. این شهید ۱۶ساله شهادتی با اقتدار داشت؛ به طوری که تکفیری‌ها زنده‌زنده انگشت‌هایش را قطع کردند تا از او اعتراف بگیرند که موفق نشدند و با شکنجه زیاد سرش را از بدن جدا و به شهادت رساندند. پیکر این شهید پس از تفحص در سوریه، از طریق آزمایش DNA شناسایی و پس از ۸سال به کشور بازگشت. تصویر دردناک آن مادر که جلوی مزار شهید جعفری‌گنجی را هم خوب ببینید، تصویر عجیبی شده، شهیدی که تازه تفحص و دفن شده، ولی قبر مقابلش، یادبود مزار شهید مدافع حرم حسین‌رضایی است که پیکرش هنوز بازنگشته و مادرش منتظر بازگشت فرزندش است و هربار گفتم برایمان دعا کنید، می‌گفت عاقبتتون ختم به خیر بشه. 🕊شادی روح شهدا، بالاخص شهیدان محمدجعفری‌گنجی و حسین‌رضایی حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم. eitaa.com/revaayatgar