شهید بینشان حجةالاسلاموالمسلمین احمد ترکان
شهید جاویدالاثری که دلباختهی کریم اهلبیت، حضرت امام حسنمجتبی علیهالسلام بود
✅بخش دوم(پایانی)
در مواردی از نظم و استحکام سخنانش، میپنداشتم که به هوش آمده و با تعمق و اراده سخن میگوید، اما وقتی او را مورد خطاب قرار میدادم درمییافتم که بیهوش است. او در لابهلای سخنان خود به احادیثی از معصوم علیهمالسلام استناد میکرد و گاهی منبعی که حدیث را از آن نقل کرده بود نام میبرد.
عطشش به شدت افزایش یافته بود. با صدای نحیفی همراه با نفسهای تند، آب-آب میکرد. بدنش به شدت به رعشه افتاده بود و صدای نفسهای تند او به راحتی شنیده میشد، در این لحظات نوع صحبتهایش نیز فرق کرده بود. او دیگر از احکام و قرآن نمیگفت، بلکه مثل اینکه با کسی سخن بگوید و به سوالاتش پاسخ دهد، حرف میزد. پس از مقداری مکث بله و خیر میگفت، انگار که کسی از او چیزی میپرسد.
بار سومی که برای آب دادن بالای سر ترکان رفتم، وقتی آب را در دهانش ریختم با وجودی که چشمانش بسته بود با لحنی تند گفت: بی انصاف، اینقدر آب میدهی، امام حسنمجتبی بالای سر من ایستاده و قدحی از آب در دست دارد و میخواهد به من آب بدهد، آن وقت تو اینقدر به من آب میدهی.
از اینکه ترکان اکنون از اماممجتبی یاد میکرد تعجب نکردم، چرا که به خاطرم بود که در پادگان محمدرسولالله در سنندج، هنگام سخنرانیها، بیش از همه از امام حسنمجتبی یاد میکرد و ارادتی خاص به ایشان داشت و وقتی از آن امام نام میبرد، منقلب میشد. بارها سجایای اخلاقی امام حسن و مظلومیت ایشان را از زبان برادر ترکان در ضمن سخنرانیهایش شنیده بودم. او در پایان اکثر سخنرانیهایش روضه امام حسن را میخواند و به شدت میگریست و همه مجروحینی که در کنار او افتاده بودند اکنون مطمئن بودند که امام حسن از شیخ احمد ترکان پرستاری میکند.
ترکان همچنان صحبت میکرد و همهی مجروحان با دقت سعی میکردند به سخنان او گوش دهند. لحظاتی بعد دوباره لحن سخن ترکان تغییر کرد، مثل وقتی که کسی از او سوالی کرده باشد، گفت: خیر نخواندهام و لحظاتی بعد گفت: چشم الان میخوانم و بعد شروع به خواندن نماز کرد در همان حالی که خوابیده بود. به سختی اذکار نماز را قرائت میکرد، گاهی در بین نماز خاموش میماند و به نظر میآمد که کلمات را فراموش کرده است، اما لحظاتی بعد در حالی که سر خود را به نشان تصدیق تکان میداد دوباره به قرائت نماز میپرداخت. مجروحان میگفتند که کسی کلمات نماز را به او تلقین میکند. ترکان در حالی که هیچ ارادهای از خود نداشت به طور دقیق و بدون غلط دو نماز دو رکعتیی شکسته به جا آورد. حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر بود که گفت: چشم الان. سپس شهادتین را بر زبان آورد و آنگاه ذکر لاالهالاالله را به طور مکرر بر زبان آورد و در این هنگام دست راستش را بر سر گذاشت و خاموش شد.
📚منبع: کتاب حماسهی تپهی برهانی
🕊شادی روح پاک شهدا، بالأخص شهید جاویدالاثر حجةالاسلاموالمسلمین شیخ احمد ترکان، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
بخشی سوزناک از کتاب "حماسهی تپهی برهانی" از عطش یک نوجوان ۱۶ساله
🔷در کنار من برادر محمد اسماعیل صیادزاده که نوجوانی۱۶ساله بود وقبلاً نیز از او یاد کردم بستری بود.وقتی درپادگان سنندج بودیم همه میگفتند،صیادزاده،نمک گردان است.نوجوانی فوق العاده پرشور،بذله گو و خوش اخلاق بود.خنده از روی لبانش محو نمیشد...
در پادگان سنندج،شبی همپاس او بودم و در کنار هم،در اطراف پادگان کشیک میدادیم.در ضمن قدم زدن به من گفت:
«برادر طالقانی، فکر میکنید من چند ساله باشم؟»
گفتم:«حدود۲۰ساله»
خندید و گفت:«همه خیال می کنند که من۲۰ساله ام، قد وقواره ام همه را به اشتباه می اندازد، اما اگر راستش را بخواهید من۱۶سال بیشتر ندارم...»
صیادزاده نسبت به سن کمش،از قد بلند و هیکلی رشید و مردانه برخوردار بود.او در آن شب،خیلی برای من درد و دل کرد و حتی از زندگی شخصی اش سخن گفت.میگفت:«پدرم ارتشی است و در زمان شاه،در ارتش با دستگاه مبارزه می کرد و به همین جهت او را اذیت می کردند.»از تبعید پدرش برایم تعریف کرد و از ستمی که در تبریز و اصفهان از طرف دستگاه بر او رفته بود و...
اکنون صیاد که از ناحیۀ ران و مچ پا و سر و صورت،زخمی شده بود،درست در کنار من بستری بود.گهگاه به چهرۀ معصومش نگاه میکردم تا بلکه از تبسم همیشگی او روحیه بگیرم.لکه های خشک شدۀ خون،تقریباً تمام چهره اش را پوشانیده بود،امدادگران سر او را پانسمان کرده بودند.ضعف و بی حالی و عطش شدید،چهرۀ شاداب همیشگی او را پژمرده کرده بود و تلاش می کرد چشم برهم بگذارد و بخواب رود تا کمتر،درد و عطش را احساس کند.
گفتم:«صیاد،چه خوب بود یک چیزی می گفتی تا همه بخندند!» با صدایی ضعیف در حالی که لبخند سردی بر چهره اش نشست گفت:«من حرفی ندارم،اما هیچ کس رمق خندیدن ندارد.» خود او هم رمق حرف زدن نداشت.خدا می داند که این نوجوان۱۶ساله،چقدر مخلص ومعصوم بود.من معتقدم که هیچ منظره ای در جهان خلقت،زیباتر و دیدنی تر ازچهرۀ یک جوان پاک و مخلص نیست.خاطرۀ سیما و کردار صیاد،اکنون سالهاست که مرا به هیجان می آورد و هر گاه او را به یاد می آورم مثل این که از مطالعۀ یک کتاب اخلاقی و عرفانی،به هیجان آمده باشم،نفس خویش را به محکمۀ عقل میبرم.
عطش صیاد قابل توصیف نیست.او از مجروحینی بود که خون زیادی از او رفته و وضع بدی را برای او فراهم آورده بود.آن روز صبح،دفعۀ اولی که می خواستم به تقسیم آب بین برادران اقدام کنم،با کمک زانوانم به طرف در سنگر رفتم تا از برادری که در کنار در خوابیده بود شروع کنم.ناگهان متوجه شدم که برادر صیاد نیز به سختی در حالی که خود را بر زمین می کشید،پشت سر من می آید! گفتم:«صیاد!تو چرا از جایت حرکت کردی؟»در حالی که معصومانه در چهره ام نگاه میکرد گفت:«هیچی،همینطوری،شما مشغول کار خودتان باشید.»سر از کار او در نیاوردم،اما نخواستم با تجسس بیشتر،او را ناراحت کنم،مطمئن بودم که دلیلی دارد که همپای من می آید.بالای سر مجروح اول رفتم و یک در قمقمه آب در دهان او ریختم و سپس به طرف مجروح دوم رفتم. در این حال صیاد که در پشت سر من بود به آرامی مرا صدا کرد.بلافاصله بر گشتم و گفتم:«چی شده صیاد؟»او در حالی که با نگاهی معصومانه و تردیدآمیز در چشمان من زل زده بود گفت:«ببینید برادرطالقانی،اگر اشکال ندارد،به هر مجروح که آب دادید،بعد در قمقمه خالی را به من بدهید تا اگر قطره ای در ته آن باقی مانده بود،من بخورم.»
همانطور که با تعجب به صورت او خیره شده بودم،ناگهان بغضم ترکید و بی اختیار اشکم ریخت. ۲دستم را بر صورت گذارده و در حالی که سعی میکردم صدای خود را کنترل کنم،گریستم.صیاد که شرمنده شده بود با لحنی معصومانه و با دستپاچگی گفت:«خوب، چرا ناراحت شدید،اگر اشکالی دارد ندهید.»و من با حرکت سر به او نشان دادم که نه،ناراحت نشده ام و بعد در قمقمۀ خالی را به او سپردم.با دستهایی لرزان،در قمقمه را از من گرفت و در حالی که با دقت در آن نگاه می کرد،در را بالای صورتش برد و دهان خود را در زیر آن قرار داده و گشود و لحظاتی صبر کرد تا قطرۀ باقیمانده در ته در،بر زبانش چکید و بعد با اشتهایی زایدالوصف،زبانش را در داخل در قمقمه کرد و آن را چرخانید و بعد در حالی که مزه مزه می کرد،در را به من داد.او بالای سر هر مجروح،این کار را تکرار می کرد.
وقتی نوبت آب خوردن،به خود صیاد رسید،سریعاً سر جایش نشست.من آب را درون در قمقمه ریختم و او با ۲ دست گرفت و بعد آهسته گفت:«اگر شمااجازه بدهید،من آهسته آهسته آب رابخورم.»گفتم:«اشکال ندارد».او سپس با کمک زبانش،قطره قطره آب راآشامید و هر بار با لذتی خاص فرو میداد و درست مثل کسی که لیوانی آبِ سرد می آشامد،مضمضه می کرد.صیاد،این آب محدود را حدوداً ظرف چنددقیقه آشامید.این صحنه درطول روز،هرگاه هنگام تقسیم آب،بین برادران مجروح می شد،تکرار گردید.
📚منبع:کتاب "حماسهی تپهی برهانی" صص۱۰۳تا۱۰۶. نویسنده:دکترسیدحمیدرضاطالقانی.
eitaa.com/revaayatgar
آخوند واقعی
خبر رسید که ضد انقلاب با حمله به روستایی نزدیک سنندج، دکتر جهاد سازندگی را به اسارت برده است.
صبح اول وقت راه افتادیم. مصطفی، عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیر بار دور کمر، قوت قلب همه بود.
پیشمرگهای کرد که در کنار ما با دشمن میجنگیدند، چپچپ به مصطفی نگاه میکردند، باور نمیکردند او اهل رزم و درگیری باشد.
همان صبح زود، ضد انقلاب، دکتر را به شهادت رسانده بود، اما درگیری تا عصر ادامه داشت.
وقت برگشتن، پیشمرگها تحت تأثیر شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند.
یکی از آنها بلند، طوری که همه بشنوند گفت:
- اینو میگن آخوند، اینو میگن آخوند!
مصطفی میخندید. دستی کشید به سبیلهای تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت:
- اینو میگن سبیل. اینو میگن سبیل.
🕊شادی روح پاک شهیدان مصطفی و رسول ردانیپور، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ☘پرویز جان ☘
برادر عزیزم دلم برایت تنگ شده است..
تنگ که میگویم، نه مثل تنگی پیراهن…
دلتنگی من، شبیه حال نهنگی است که
به جای اقیانوس او را در تنگ ماهی انداختهاند…
دلم برایت تنگ شده است…
این یعنی ریههای من،
دم و بازدم نفسهای تو را کم آوردهاند…
امروز بیست و سومین سالگرد آسمانی شدن برادر عزیزم ، بسیجی جانباز، پرویز بیات هست.
مردی که مظهر صفا ، سادگی ، محبت ، عشق ، مهربانی و صبر بود.
از آن جنس آدمهایی که انگار خدا برای خوب کردن حال دیگران آفریده است.
برای بذل محبتش، هیچ شرطی قایل نبود: خانواده ، فامیل ، همسایگان، دوستان ، همکاران ، همشهریان ، ایرانیان ، با هر قومیت و مذهبی، اگر سر راهشان قرار می گرفت ، بی دریغ محبت نثارشان می کرد.
روحش شاد و مشمول رحمت و مغفرت واسعه الهی باد.
انشاءالله به برکت صلوات بر محمد و آل محمد علیهم السلام:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
انتشارمطالب بدون ذکرمنبع هدیه به بقیه الله الاعظم ارواحنافداه بلامانع است
@janbaz_shimiaee
مشهد ..
صحن آزادی ...
و سه قبری که باید به آنها سری زد، و فاتحهای در کنارشان خواند.
eitaa.com/revaayatgar
【روایتگر】
😔😭
حاج حسین خرازی نشست ترک موتورم، بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش میسوخت.
فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛ من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهخدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو سه متری، میپاشیدیم روی آتش.
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با اینکه داشت میسوخت، اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد میزد: خدایا... الان پاهام داره میسوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا!
الان سینهام داره میسوزه،
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س) نمیرسه...
خدایا! الان دستهام سوخت،
میخوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم... نمیخوام دستهام گناهکار باشه!
خدایا! صورتم داره میسوزه! این سوزش برای امام زمانه، برای #ولایته
اولین بار حضرت زهرا اینطوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم، دارم تموم میکنم.
خدایا! خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم،
آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا(سردار شهید حاج حسین خرازی) از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و هایهای گریه میکرد و میگفت:
ما جواب اینا را چه جوری بدیم!؟ما فرمانده ایناییم!؟ اینا کجا و ما کجا!؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی!؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیس شد.
🕊شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از دادشهر | حمزه شکریان
.
🔺 جریانشناسی و دشمنشناسی موهبتی است الهی!
گاه منحصر میشود به یک عده خاص و گاه به یک شخص خاص!
#توییت
@dadshahr_iranian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬اعتراف انسیه خزعلی(معاون امور زنان و خانوادهی رئیسجمهور)، به اجرای سند ۲۰۳۰ در دولت سیزدهم_۱۴۰۱/۱۱/۰۸.
#آیورا
#سند2030
#تحفظ
👈حضرت امامخامنهای_۱۳۹۶/۰۳/۱۲:
«اینکه ما برویم سند را امضا کنیم و بعد هم بیاییم شروع کنیم بیسروصدا اجرائی کردن، نخیر، این اصلاً مطلقاً مجاز نیست!
eitaa.com/revaayatgar
🍃🍃🍃🍃
🍃
🌹سالها قبل تصویری از یک ایرانی در رسانه ها منتشر شد...
فردی که در زمان صدام در حلقهی نظامیانی که پرچم عراق را در دست داشتند در حال قدم زدن بود،
او طوری با صلابت قدم بر میداشت که گویا فرمانده جمع است...
ماجرا برعکس بود!
تصویر مربوط به یک قهرمان بود که ۱۶ سال در اسارت صدام به سر میبرد...
امروز سالگرد شهادت قهرمان اسلام، #امیرسرلشکرحسینلشکری است.
ایران، چنین مردانی را به خود دیده
و مادر چنین قهرمانهایی بوده است.
ما به این سرزمین و فرزندانش افتخار میکنیم.
✍️ آقای تحلیلگر
#سیدالاسراء
ولادت: ۲۰ اسفند ۱۳۳۱ ضیاءآباد تاکستان در استان قزوین.
شهادت: ۱۹ مرداد ۱۳۸۸.
🕊 شادی روح پاکش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نماهنگ فوقالعاده زیبای «زیر نور ماه».
🎤با صدای: ابوالفضل بختیاری.
#شبجمعهشبزیارتیامامحسین
#شبجمعهبهیادحاجقاسم
eitaa.com/revaayatgar
هدایت شده از با شهدا گم نمی شویم
🌷حسین لشکری ۱۸ سال در عراق اسیر بود، تا ۱۴ سال کسی از او خبری نداشت و نام او جزو مفقودالاثرها بود، چون دولت عراق اجازه نداده بود، صلیب سرخ جهانی اعلام کند که خلبان ایرانی زنده است.
🌷در همه این سالها فقط یک مصاحبه کوتاه تلویزیونی که مورد درخواست عراقیها بود، میتوانست بهترین شرایط را برای خلبان ایرانی دوره دیده در آمریکا و مسلط به سه زبان زنده دنیا فراهم کند؛ اینکه جلوی دوربینها بیاید و اقرار کند ایران آغازگر جنگ بوده است و او بیستوهفتم شهریورماه سال ۱۳۵۹ در خاک عراق پرواز کرده است. عراقیها حتی پس از گذشت هفت سال از آغاز جنگ از او مکرر بازجویی میکردند و او را به سختی شکنجه میکردند تا تن به این مصاحبه بدهد و با این حربه در جوامع بینالمللی اعلام کنند که ایران آغازگر جنگ بوده است.
🌷روحیه این خلبان ایرانی برای نمایندگان صلیب سرخ جهانی حیرتانگیز بود، اینکه چگونه حسین پس از سپری کردن دوران طولانی اسارت در زندانهای انفرادی هنوز تعادل روحی و روانی خود را حفظ کرده بود و حافظ کل قرآن مجید شده بود.
#سید_الاسراء
"شهید حسین لشگری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
هدایت شده از نشریه عبرتهای عاشورا
🌹خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سرلشگر شهید, خلبان حسین لشگری
🌹آنقدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی بهش گفته بود تو که دیگه به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!...
🌹همسر شهید لشگری می گفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی شود برای همگان ...او اولین کسی بود که رفت (اولین اسیر بود) و آخرین نفری بود که از اسارت برگشت
🌹 اسیر که شد پسرمان علی۴ ماهه بود و هنگامی که آزادشد, علی پسرمان دانشجوی دندانپزشکی شده بودوقتی بازگشت ازش پرسیدم, این همه سال اسارت راچگونه گذراندی؟
🌹 حسین گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور میکردم. سالها در سلول انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشم، قرآن را کامل حفظ کردم، زبان انگلیسی ام را کامل کردم و برای ۲۶ سال نماز قضا خواندممن هم بهش گفتم منم ۱۸ سال در بی خبری و مفقود بودن تو صبر کردم, منم ۱۸ سال صبر کردم
🌹حسین میگفت: از ۱۸ سال اسارتم را دوازده سالش را توی انفرادی بودم و سالها با یک "مارمولک" صحبت بودم تا هوش و حواسم را از دست ندم
🌹 بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد و می خواست باقی مانده آنرا دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم
🌹 این را بگویم که من مدت شش سال از ۱۲سال انفرادی را (نه ۱۲ روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک فضای سبز یک منظره و حسرت ۵ دقیقه نور خورشید را داشتم...
#کتاب_خاطرات_دردناک..
#ناصرکاوه
🌍 @ebratha_ir
【روایتگر】
🍃🍃🍃🍃 🍃 🌹سالها قبل تصویری از یک ایرانی در رسانه ها منتشر شد... فردی که در زمان صدام در حلقهی نظامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظهی ورود سیدالاسرای ایران، امیر سرلشکر شهید حسین لشکری، به وطن.
وی در ۱۷فروردین۱۳۷۷، و پس از تحمل ۶۴۱۰ روز اسارت به آغوش خانواده بازگشت.
eitaa.com/revaayatgar
روایت همسر امیر سرلشکر خلبان، شهید حسین لشکری، از لحظات شهادت همسرش:
لحظه شهادتش تلخترين لحظه زندگیام بود.
۱۹ مرداد سال ۱۳۸۸ بود. شام خورده بوديم و حسين میخواست نوهمان محمدرضا را به بيرون ببرد. حالش خوب بود و ظاهراً مشكلی نداشت. رفت و بعد از دقايقی به خانه بازگشت. گفت میخواهم توی سالن كنار محمدرضا بخوابم. من هم شببخير گفتم و از پلهها بالا رفتم. آخرين پله كه رسيدم، ديدم صداي سرفهاش بلند شد. بهخاطر شكنجههايی كه شده بود حالت بدی داشت و هميشه سرفه میكرد، اما اين دفعه صدايش متفاوت بود.
پايين را نگاه كردم ديدم به پشت افتاده. نمیدانم چطور خودم را به او رساندم. حالت خفگی پيدا كرده بود. به سختی نفس میكشيد. دستش در دستم بود و نگاهمان به هم گره خورده بود. دنيا برايم تيرهوتار شد. چشمان حسين ديگر نگاهم را نمیديد، و لحظاتی بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمی سرد را لمس میكرد.
🕊شادی روح پاکش، حمد و سوره و صلواتی قرائت کنیم.
eitaa.com/revaayatgar
لایحه عفاف و حجاب متن 70 ماده ای نهایی-نقد.pdf
343.4K
💠 متن لایحه ۷۰ ماده ای حجاب
🔗 به کانال خبرگزاری زنان عفیفه جهان مُحصَنات بپیوندید
🆔 @mohsanat_ir
پی نوشت:
این لایحه حقیقتا #برجام_فرهنگی است ❗️
⛔️ پیش از اینکه نمایندگان مجلس در غفلت شما این #لایحه_ننگین را طبق اصل 85 به تصویب برسانند و به مدت 5 سال در کشور به اجرا در آورند، صدای خود را در روز یکشنبه ساعت #ساعت۹صبح
مقابل مجلس شورای اسلامی به گوش مسئولین برسانید تا جلوی این #برجام_فرهنگی گرفته شود.
♨️ اگر دیر به کربلا برسید سرها را بر نیزه خواهید دید....
🔰وعده ما فردا یکشنبه #۲۲مرداد ۱۴۰۲ ساعت #ساعت۹صبح
مقابل مجلس شورای اسلامی
#برجام_فرهنگی
#اندلس_سازی
#انقلاب_جنسی
#لایحه_عفافوحجاب
#قوانین_بر_زمین_مانده
#ترک_فعل_مسئولین
#سند_توسعه_پایدار2030
💠لیلةالقدرانقلاباسلامی💠
💠 با ریختن خون عزیز ما، تأیید شد انقلاب ما.
این انقلاب باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند و زنده ماندنش به این خونریزیها است.
بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا میکند.
🔶🔹 بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر میشود.
امام خمینی (ره)
📚 صحیفهی امام، جلد ۷، صفحهی ۱۸۳
🏴 #شاهچراغ
🏴 #ایران_تسلیت
✍️ تمدننگار | شکوهیانراد
@SHRChannel
🌐 لینک:
https://eitaa.com/joinchat/2793996420C418ac5a508