✍شلخته تر از سرباز ها ندیده ام
از جنگ که بر میگردند
یکی دستش را
یکی پایش را
یکی دلش را
و حواس پرت ترین آنها
خودش را جا میگذارد...🌷
#شهدا_خاص_ترین_ها
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
19.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘ شهید محمدرضا تورجی زاده ⚘
◽سالگرد شهادت ۱۳۶۶/۲/۵
#شهدا_زنده_اند
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده
یا صاحب الزمان(عج)
راوی:نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان
ساعت چهار صبح بود. روز سه شنبه. با صدای یک انفجار از خواب پریدم. بقیه بچه ها هم از خواب پریدند. بالای تپه را نگاه کردم. دو افسر عراقی ایستاده بودند. متوجه ما نشده بودند. بلند بلند حرف می زدند.
هوا هنوز روشن نشده بود. ما هیچ سلاحی نداشتیم. سریع مخفی شدیم. بعد با بچه ها حرکت کردیم. یک ارتفاع بلند در منطقه وجود داشت. ما کار را از آنجا شروع کرده بودیم.
من برای اینکه مسیر را گم نکنیم آنجا را نشان گذاشته بودم. در مسیر آب و از کنار رودخانه یک ساعت راه رفتیم. دیگر از عراقی ها و صدای شلیکهایشان خبری نبود. هوا در حال روشن شدن بود. نماز صبح را همانجا خواندیم.
بسیجی نابینا همراهان بود. با کمک رفقا تا اینجا آمده بود. او بعد از نماز به کنار آب رفت. پوتین هایش را در آورد. بعد پاهایش را داخل آب گذاشت. از شدت گرسنگی می لرزید. بعد هم همانجا خوابش برد. بچه ها پرسیدند: حالا چه کار کنیم. به کدام سمت برویم؟!
نگاهی به اطراف انداختیم. هیچ اثری از آن ارتفاع بلند نبود! بچه ها با تعجب به من نگاه می کردند.کمی مکث کردم و گفتم: راه را گم کردیم به کمک یکی از بچه ها رفتم بالای تپه. هیچ اثری از آن ارتفاع بلند دیده نمی شد. دوباره خوب به اطراف نگاه کردم. شاید نشانه ای پیدا کنم. اما به جز صداهای انفجار که لحظه به لحظه نزدیکتر می شد چیز دیگری نبود.
آمدیم پایین. راه را گم کرده بودیم. همه ابزارهای مادی از کار افتاده بود! دیگر هیچ امیدی نداشتیم. بچه ها مضطرب به سمت من آمدند.پرسیدند: تورجی راه رو پیدا کردی!؟
کمی نگاهشان کردم. چیزی نگفتم. اما گویی کسی در درونم حرف می زد. کسی که راه درست را نشان می داد.گفتم: بچه ها فقط یک راه وجود دارد!
همه نگاهها به من بود. بعد ادامه دادم: ما یک امام غایب داریم. ایشان فرمودند: در سخت ترین شرایط به داد شما می رسم. فقط باید از همه جا قطع امید کنیم. با خلاص کامل حضرت را صدا بزنیم. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورند یا یکی از یارانشان را می فرستند. شک نکنید.
بعد مکثی کردم و گفتم: الان هر کسی به سمتی حرکت کند. همه فریاد بزنیم: یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ادرکنی
بیشتر بچه ها حرکت کردند. همه اشک می ریختند. از عمق جان مولایشان را صدا می زدند.
رفتم به سراغ بسیجی نابینا.آماده حرکت شدیم. دیدم بنده خدا پوتین هایش را در آورده. پایش را هم در آب گذاشته. بعد چون چشمش نمی دید، پوتینها را داخل آب گذاشته بود.آب هم آنها را برده بود.
زمین سنگلاخ بود. با سختی به همراه مجروح نابینا حرکت کردیم. مسیر آب را ادامه دادیم. ما هم از عمق جان آقا را صدا می زدیم. ساعتی گذشت. دوباره به هم رسیدیم. کنار آب نشستیم.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
#شهید_تورجی_زاده
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
AUD-20220724-WA0011.opus
3.42M
🍂خاطرات اسارت/کمبودها
محمدعلی نوریان
🔵 با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفــی_شـــهــدا
شهید_سیدحسین_صادقی
تولد : نهم آبان 1339
شهادت :چهاردهم آبان 1361
در عملیات محرم توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت تركش گلوله تانک به شهادت رسید.
پیکرش در مزار پایین زادگاهش به خاک سپرده شد.
🌷 #خـــاطـــره_شـــهــیـــد
جانباز محمدحسین شهبازی از شهید سید حسین صادقی چنین روایت میکند؛
روزی در جبهه دیدم که سید حسین صادقی یک کاغذی در دست دارد و نام بچه ها را در آن نوشته است از او پرسیدم که این چه کاغذی است و تو در داخل آن چه می نویسی ؟
وی در جواب گفت: که من در این کاغذ اتفاقی که برای بچه ها در جبهه خواهد افتاد می نویسم( شهید جانباز اسیر).
از وی پرسیدم که حسین من در کدام گروه قرار دارم ؛وی در جواب گفتم تو جانباز خواهی شد من در جواب گفتم که می شود اسم مرا هم در گروه شهدا بنویسی ؟
حسین در جواب گفت: من نام تو را در گروه شهدا می نویسم ولی تو جانباز خواهی شد.
وقتی من به کاغذی که در دست داشت نگاه کردم اسم خودش را در گروه شهدا نوشته بود و خودش هم در عملیات محرم به درجه رفیع شهادت نایل آمد. من نیز به درجه رفیع جانبازی نایل آمدم.
جالب اینکه هرچه حسین درباره دیگر بچه ها داخل آن نوشته بود درست بود.
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
#شهید_سیدحسین_صادقی صـلوات🌼
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 پهلوان کوچک
در میدانهای بزرگ نبرد...
عشق در باغ ها نمی روید
عشق در بازار فروخته نمی شود
هر آنکو آن را می طلبد،
شاه یا گدا
سرش را می دهد تا بستاندش
چه بسا که کتابهای بزرگ را خواندند و مردند
هیچ یک هرگز نیاموختند دو حرف و نیم در عشق
هر که می خواند می آموزد
باریک است راه عشق:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند....
#شهید_نورالله_اختری
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60