«روایتی از ایثار خاندان شهیدپرور کاوند، آنان که دلدادگان مکتب عاشورایند»
آنجائی که یاد شهادت، یاد و ذکر شهیدان و تمجید از عظمت شهیدان وجود دارد، هر انسانی، هر دلی، احساس عظمت و استغنای از غیر خدا میکند.
مقام معظم رهبری
#شهدا_زنده_اند
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
«روایتی از ایثار خاندان شهیدپرور کاوند، آنان که دلدادگان مکتب عاشورایند»
🌷شهید حاج جواد آزما
بسیجی مخلص، بی ریا و بزرگتر جمع شهدای ما و مطلع کلام ماست. (شاید بشود گفت شهید جواد آزما و برادرزاده اش شهید حامد آزما، در قلب خاندان کاوند جای گرفته اند و از همه سو با دیگر اقوام ارتباط فامیلی دارند.)
ایمان قلبی، اراده، گذشت و خیرخواهی حاج جواد در بین همه اقوام مشهور بوده و هست، آنچنان که شیوه زندگی و مرام خالصانه او در زمان حیات الگویی برای اطرافیانش ساخته بود. این شهید عارف در عملیات حاج عمران (خرداد ۱۳۶۵)، در حالی که پنج فرزندش چشم به راه دیدار دوباره اش بودند، در سن ۴۷ سالگی به شهادت رسید. هشت سال در گمنامی و چشم انتظاری و بی خبری خانواده گذشت و سرانجام با چند تکه استخوان خبر آسمانی شدنش در بین ما پیچید....
🌷فرمانده شهیدآرش (حامد) آزما،
برادرزاده ی جوان حاج جواد، عاشقی تمام عیار بود. همرزمانش از مسلک عارفانه او حرفها برای گفتن دارند ....فرمانده جوان گردان تخریب تیپ انصارالحسین در عملیات کربلای پنج (دی ماه ۱۳۶۵) با رمز یا زهرا، از ناحیه صورت و پهلو آسیب شدید دیده و به شهادت رسید. دفن شبانه و مظلومانه اش قصه غریبی دارد....
🌷سردار شهید جلال کاوند
فرمانده تیپ ۱۴۵ مصباح الهدی، که شهیدی شناخته شده از شهدای لرستان است، همسر خواهر حاج جواد بود. منش و مرام خالصانه او در یادها همچنان ماندگار است. فرمانده جوان و باصفای ما در عملیات حاج عمران مثل مولای بی سرش امام حسین، بی سر به دیدار معبودش شتافت (خرداد ۱۳۶۵)؛ در حالی که دختر کوچکش سه ماه بعد از شهادت او چشم به جهان گشود ....
🌷سردار شهید جمال کاوند،
برادر کوچکتر جلال بود اما در گذشت از جان، پیش دستی کرد و در تیر ۱۳۵۹ توسط اشرار کردستان (کرند غرب) اسیر شده و پس از تحمل شکنجه های سنگین به شهادت رسید. خبر عروج عارفانه او با بدنی شرحه شرحه، بعد از پنج ماه بی خبری به خانواده صبورش داده شد. جمال عزیز که در اوج گمنامیست، عضو گروه موسس و فرمانده سپاه کردستان و اولین شهید استان لرستان است.
🌷فرمانده شهید محمدرضا گودرزی
دایی شهید حامد آزما ،
ستاره دیگری از این خاندان حسینی است. دارنده مدال قهرمانی در ورزش کشتی که روحیه ی جوانمردی و مرام پهلوانیش همیشه در یادهاست .
سرانجام در عملیات حاج عمران (خرداد ۱۳۶۵) در حالی که جانشین فرمانده گردان ثارالله بود، آسمانی شد.... اما پدر و مادر غمدیده اش چهارده سال در بی خبری انتظار کشیدند تا از فرزند برومندشان چند تکه استخوان به دستشان برسد.
🌷شهید محمدرضا قاسمی،
جوان دیگری از جمع شهدای ماست. عموزاده حاج جواد بود. پرتلاش، مهربان و خستگی ناپذیر! محمدرضای جوان از سنین پایین در مبارزات انقلابی شرکت داشت و بارها توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده بود و سرانجام در حالی که بیست سال بیشتر نداشت، در فروردین ۱۳۶۲ در منطقه شرهانی ، به آرزویش نائل شد.
🌷بسیجی شهید محمدرضا کاوند یکی دیگر از دایی زاده های حاج جواد بود. او هم جوانی از این جمع بود که حسینی شد و ماندگار! جوان خوش قلب و فداکاری که در سن نوزده سالگی و در اوج جوانی، در مسلک یک بسیجی از جان گذشته، در منطقه گیلان غرب آسمانی شد ( تیر ۱۳۶۰).
خاندان کاوند بیش از سی شهید پرافتخار تقدیم به مکتب حسین (ع) کرده است.
زندگی هر یک از این شهدا قصه ایست پر از حرفهای ناب...
در این فیلم و نوشتار تنها به معرفی چند تن از نزدیکترینها به شهید حاج جواد آزما پرداخته شده است .
پدران و مادران عزیز شهدایی که تصویرشان را در فیلم می بینید و همچنین همسر صبور شهید جلال کاوند که دیگر در جمع ما نیستند؛ صلواتی نثار روح بزرگشان کنیم....
لازم به ذکر است این اثر به بهانه ی
سی و هفتمین سالگرد شهدای عملیات حاج عمران در رمضان ۱۳۶۵، تهیه شده است.
به امید گوشه چشمی 🍃
#شادی_روحشان_فاتحه_باصلوات
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
✍شلخته تر از سرباز ها ندیده ام
از جنگ که بر میگردند
یکی دستش را
یکی پایش را
یکی دلش را
و حواس پرت ترین آنها
خودش را جا میگذارد...🌷
#شهدا_خاص_ترین_ها
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
19.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘ شهید محمدرضا تورجی زاده ⚘
◽سالگرد شهادت ۱۳۶۶/۲/۵
#شهدا_زنده_اند
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
🌷🇮🇷
🇮🇷🌷
بسم ربِّ زهـــرا سلام الله
#خاطرات_شهیدتورجی_زاده
یا صاحب الزمان(عج)
راوی:نوار مصاحبه شهید تورجی و خاطرات دوستان
ساعت چهار صبح بود. روز سه شنبه. با صدای یک انفجار از خواب پریدم. بقیه بچه ها هم از خواب پریدند. بالای تپه را نگاه کردم. دو افسر عراقی ایستاده بودند. متوجه ما نشده بودند. بلند بلند حرف می زدند.
هوا هنوز روشن نشده بود. ما هیچ سلاحی نداشتیم. سریع مخفی شدیم. بعد با بچه ها حرکت کردیم. یک ارتفاع بلند در منطقه وجود داشت. ما کار را از آنجا شروع کرده بودیم.
من برای اینکه مسیر را گم نکنیم آنجا را نشان گذاشته بودم. در مسیر آب و از کنار رودخانه یک ساعت راه رفتیم. دیگر از عراقی ها و صدای شلیکهایشان خبری نبود. هوا در حال روشن شدن بود. نماز صبح را همانجا خواندیم.
بسیجی نابینا همراهان بود. با کمک رفقا تا اینجا آمده بود. او بعد از نماز به کنار آب رفت. پوتین هایش را در آورد. بعد پاهایش را داخل آب گذاشت. از شدت گرسنگی می لرزید. بعد هم همانجا خوابش برد. بچه ها پرسیدند: حالا چه کار کنیم. به کدام سمت برویم؟!
نگاهی به اطراف انداختیم. هیچ اثری از آن ارتفاع بلند نبود! بچه ها با تعجب به من نگاه می کردند.کمی مکث کردم و گفتم: راه را گم کردیم به کمک یکی از بچه ها رفتم بالای تپه. هیچ اثری از آن ارتفاع بلند دیده نمی شد. دوباره خوب به اطراف نگاه کردم. شاید نشانه ای پیدا کنم. اما به جز صداهای انفجار که لحظه به لحظه نزدیکتر می شد چیز دیگری نبود.
آمدیم پایین. راه را گم کرده بودیم. همه ابزارهای مادی از کار افتاده بود! دیگر هیچ امیدی نداشتیم. بچه ها مضطرب به سمت من آمدند.پرسیدند: تورجی راه رو پیدا کردی!؟
کمی نگاهشان کردم. چیزی نگفتم. اما گویی کسی در درونم حرف می زد. کسی که راه درست را نشان می داد.گفتم: بچه ها فقط یک راه وجود دارد!
همه نگاهها به من بود. بعد ادامه دادم: ما یک امام غایب داریم. ایشان فرمودند: در سخت ترین شرایط به داد شما می رسم. فقط باید از همه جا قطع امید کنیم. با خلاص کامل حضرت را صدا بزنیم. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورند یا یکی از یارانشان را می فرستند. شک نکنید.
بعد مکثی کردم و گفتم: الان هر کسی به سمتی حرکت کند. همه فریاد بزنیم: یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ادرکنی
بیشتر بچه ها حرکت کردند. همه اشک می ریختند. از عمق جان مولایشان را صدا می زدند.
رفتم به سراغ بسیجی نابینا.آماده حرکت شدیم. دیدم بنده خدا پوتین هایش را در آورده. پایش را هم در آب گذاشته. بعد چون چشمش نمی دید، پوتینها را داخل آب گذاشته بود.آب هم آنها را برده بود.
زمین سنگلاخ بود. با سختی به همراه مجروح نابینا حرکت کردیم. مسیر آب را ادامه دادیم. ما هم از عمق جان آقا را صدا می زدیم. ساعتی گذشت. دوباره به هم رسیدیم. کنار آب نشستیم.
#ادامه_دارد......
📚 کتاب یازهرا
#شهید_تورجی_زاده
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60
AUD-20220724-WA0011.opus
3.42M
🍂خاطرات اسارت/کمبودها
محمدعلی نوریان
🔵 با لهجه شیرین نجف آبادی
فرمانده گروهان در گردان های
انبیاء و چهارده معصوم (ع)
لشکر ۸ نجف اشرف
#خاطرات_اسارت
#خاطرات_صوتی
#علمدار_روایتگری
https://eitaa.com/joinchat/3639148838C86c083fb60