[۶/۲۰، ۰:۳۱] مهدی نعمتی مصاحبگر: سلام خاطره آرپی جی خوردن موتور شهید مصطفی یوسفی از زبان
جناب آقای میرزایی عزیزم👇
[۶/۲۰، ۰:۳۲] مهدی نعمتی مصاحبگر: همین خاطره از زبان جناب آقای محسن علیبیگی عزیزم👇
AUD-20220620-WA0015.opus
زمان:
حجم:
824.6K
فایل صوتی از طرف سبوی خاطره
AUD-20220620-WA0016.opus
زمان:
حجم:
800.7K
فایل صوتی از طرف سبوی خاطره
AUD-20220620-WA0018.opus
زمان:
حجم:
678.5K
فایل صوتی از طرف سبوی خاطره
AUD-20220620-WA0019.opus
زمان:
حجم:
944K
فایل صوتی از طرف سبوی خاطره
ضبط خاطره توسط نویسنده کتاب سرداررشیداسلام مصطفی یوسفی یکی از فرماندهان واحذاطلاعات عملیات لشکر17 علی بن ابیطالب هست که بعداز چند روز منتشر کردند
طی عملیاتی در سوریه، دو نفر در خانهای زخمی بودند و نزدیک بود داعشیها آنها را بعنوان اسیر ببَرند، جواد سمت نیروها داد زد چه کسی با ما برای نجات آنها میآید؟ من و دو نفر دیگر با او رفتیم، همین که رفتیم، پای جواد تیر خورد و زخمی شد، من داشتم داد و فریاد میزدم که آهای بیائید نجاتش دهید، الان برادرم شهید میشود، جواد گفت: چِته؟ اینقدر داد میزنی؟! بعد با لبخندی به شوخی گفت: سیدحسن نصرالله خالی بست؛ این تیره درد داره! (سیدحسن در یکی از سخنرانیهایش گفتهبود شهادت مثل نوشیدنِ آبِ خنک است).
جواد هیچوقت سلاح گرم با خود در مناطق عمومی عراق حمل نمیکرد، هرچه هم به او میگفتیم خطرناک است، جواب میداد لازم نیست، هروقت زمان و دقیقه شهادت من برسد، شهید خواهم شد؛ چه باسلاح، چه بیسلاح.
جواد متواضع بود و خود را جدا از شهروندان نمیدانست؛ حتی در پستهای ایست بازرسی هم در نوبت میماند تا مانند سایر مردم غیرنظامی، بازرسی شود.
🌷 شهید جوادعلی حسناوی🌷
📎 به روایت برادر شهید
💠 بسم رب الشهدا 💠
🌷#شهیدسیدعلی_اصغرحسینی🌷
بیست و پنجم تیر 1338، در روستای محمدآباد از توابع شهرستان خمین به دنیا آمد. پدرش سید حسین، کشاورز بود
دوران کودکی باوجود فقر خانواده, برای یادگیری قران به مکتب رفته و گاهی پدرش او را به روستاهای مجاور می برده است.
بعد از گرفتن دیپلم,دروس حوزوی را تا سطح سه در حوزه علمیه فرا گرفت.
سال 1361 ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
بیست و نهم دی 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد.🥀
❤️مادر شهيد ميگويد وقتي ماههاي آخر دوران بارداري را طي مينمودم
يك نوع غذا هوس كردم امكان فراهمش براي من نبود به علت فقر در روستا ;
شب خوابيدم وقتي صبح بيدار شدم ظرفي از همان نوع غذا برايم مهيا شده بود و
من بدون اينكه به كسي بگويم از آن غذا خوردم و بعد متوجه شدم مسئله تولد اين بچه يك مسئله عادي نيست...👌👌
⭕️ ايشان در حد خودش به درجهاي رسيده بود كه بيشتر اختلافات را با وساطت حل مينمود در كمك به مردم پيش قدم بود.
شهيد حسيني به صله رحم اهميت ميدادند ودر برخوردهاي اجتماعي خيلي خوش برخورد بودند
✨شهيد حسيني در همه مراحل به حالت يقين رسيده بود و اين حالت يقين پيوسته او را دل كنده از دنيا كرده بود و يقين او باعث ميشد شبها بيدار شود و با خداي خود
راز و نياز غيرعادي داشته باشد و روزهاي گرم او را به روزه وا ميداشت. يقين او به درجهاي رسيده بود كه دلش از دنيا پراكنده و آنچه در دنياست نزد او ناپسند گرديده بود.
✨یاد همه شهدا با ذکر صلوات✨
اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم🌹🌹
نوروز ١٣۶٢ رسید...
محمد گفت : مادر میخواهم سرم را اصلاح کنی.
رفت شانه و قیچی را آورد و داد دستم.
بغضی راه نفسم را بسته بود، هم نوازشش می کردم هم موهایش را با قیچی کوتاه می کردم.
تمام که شد گفت:
برای سلامتی تنها مادر شهید ژاپنی #صلوات.
و خودش بلند #صلوات فرستاد.
از روی صندلی بلند شد و تمام قد مقابلم ایستاد... دلم گواهی می داد این پسر را دیگر نمیبینم و این آخرین دیدار ماست...
✍🏻 راوی خانم کونیکو یامامورا مادر شهید محمد بابایی
📕 مهاجر سرزمین آفتاب صفحات ١۶٩ و ١٧٠
شادی روح این مادر فداکار که تازگی به رحمت خدا رفتند و فرزند شهیدش صلوات
💥💥کانال اختصاصی صلوات را دنبال کنید :
@sallavat
دامشهر
🌱شب تولد حضرت زینب س بود. دخترم با رفقاش قرار گذاشته بودند به یک مادر شهید سر بزنند. مادر شهید دفاع از حرم. من و همسرم هم او را تا دم در خانه مادر شهید بردیم. در یکی از مناطق محروم قم.
🌱نگاهی به خیابانها کردم اطرافم سطلهای آشغال وارونه شده بود و معتادهایی با قیافه های عجیب و غریب که نگاه کردن به آنها هم دلهره آور بود. آدمهایی با ظاهرهایی فقیر و مفلوک میچرخیدند. منزل شهید بسیار کوچک بود و من و همسرم بیرون منتظر ماندیم داخل ماشین.
🌱ناگهان دیدم دو تا خانم چادری افغانستانی که یکیشان بچه ای در آغوش داشت، کنار خیابان ایستاده اند، سرآسیمه و نگران. پیاده شدم گفتم خانمها جایی میروید؟ کاری دارید؟ کمکی میخواهید؟ گفتند بچه تب شدید دارد میخواهیم ببریمش دکتر. سوارشان کردم.
🌱تا مطب پزشک رساندیمشان، منتظر ماندیم تا برگردند. وقتی برگشتند پرسیدیم کجا میروید؟ گفتند دامشهر. شهرکی بیرون قم. بیشتر گاوداری و مکانهای نگه داری انواع دام درش هست. خانمی که دختر کوچکش بیمار بود گفت خدا خیرتان دهد. خانمم پرسید چرا پس تنهایید؟ خانم گفت پدرم که باید در گاوداری سر کار بایستد، شوهرم هم سوریه رفته برای دفاع از حرم، حرم خانم زینب س.
🌱امروز شنیدم یک پسر شش ساله در دامشهر خوراک گله سگها شده. دو روز پیش هم پسری چهار ساله خوراک سگها شد. دائم تصویر آن زنهای مظلوم و مجاهد جلوی چشمم میآید. یاد این جمله که میگفتند میترسیم از کوچه عبور کنیم اینجا پر سگ است. شما را نمیدانم اما من همه این وقایع را استعاری میفهمم.
🌱 قصه سگهای ولگرد نماد خیلی از موضوعاتی است که مقابل جماعت همیشه طلبکار غربدوست منفعلیم، ماجرای سگهای ولگرد استعاره است. سالهاست تاوان ادا و اطوار مسخره این جماعت آویزان به غربیها را که از دانشگاه تا سیاست و تا کف اقتصاد و فرهنگ را پر کرده اند، مردمی مظلوم و محروم میدهند. لعنت به ما که همیشه منفعلیم و تماشاچی.
🌱تاوان برهنگیشان را، تاوان تعبد پنهانی به بیست سی شان را، تاوان جنبشهای خاک بر سری می تو و اتهام زنیهایشان را، تاوان سخنرانیهای بیشرمانه در جشنواره های خارجیشان را، تاوان سبک زندگی خودشان و فرزاندان خارج نشینشان را ، تاوان طرح و برنامه توسعه غربی فقر افزایشان را، تاوان روحانی مچکریم و بعد رای ندادنهایشان را ، تاوان سگ بازی و سگ گردانیشان را. لعنت به آن غرب و لعنت به این همه خودحقیر پندار، و لعنت به من طلبه ای که نمیفهمم کنار گوشم چطور جماعتی که حتما بیش از خیلی ها مورد توجه امام زمانند، در فقر و محرومیت و مظلومیت غوطه ورند و اینطور شکار سگهایی میشوند که این فرهنگ سراسر نجس در اقتصاد و فرهنگ و سیاست کشور پاکم آزاد گذاشته.
علی مهدیان