5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت شهادت شهدای مظلوم و غریب سیران بند
http://eitaa.com/sayarimojtabas
http://t.me/sayarimojtabas
طنز جبهه 😂
فرمانده گردانمون شهید حاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت،سکوت،سکوت🤐
کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه
باید سکوت رو تمرین کنیم
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:😱
در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟🙄
بخندند؟🤕
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😱😱
لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😳😳
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...😡
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد:
سلامتی فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر...😱
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه😂😂😂
[۶/۲۰، ۰:۳۱] مهدی نعمتی مصاحبگر: سلام خاطره آرپی جی خوردن موتور شهید مصطفی یوسفی از زبان
جناب آقای میرزایی عزیزم👇
[۶/۲۰، ۰:۳۲] مهدی نعمتی مصاحبگر: همین خاطره از زبان جناب آقای محسن علیبیگی عزیزم👇
AUD-20220620-WA0015.opus
زمان:
حجم:
824.6K
فایل صوتی از طرف سبوی خاطره
AUD-20220620-WA0016.opus
زمان:
حجم:
800.7K
فایل صوتی از طرف سبوی خاطره
AUD-20220620-WA0018.opus
زمان:
حجم:
678.5K
فایل صوتی از طرف سبوی خاطره
AUD-20220620-WA0019.opus
زمان:
حجم:
944K
فایل صوتی از طرف سبوی خاطره
ضبط خاطره توسط نویسنده کتاب سرداررشیداسلام مصطفی یوسفی یکی از فرماندهان واحذاطلاعات عملیات لشکر17 علی بن ابیطالب هست که بعداز چند روز منتشر کردند
طی عملیاتی در سوریه، دو نفر در خانهای زخمی بودند و نزدیک بود داعشیها آنها را بعنوان اسیر ببَرند، جواد سمت نیروها داد زد چه کسی با ما برای نجات آنها میآید؟ من و دو نفر دیگر با او رفتیم، همین که رفتیم، پای جواد تیر خورد و زخمی شد، من داشتم داد و فریاد میزدم که آهای بیائید نجاتش دهید، الان برادرم شهید میشود، جواد گفت: چِته؟ اینقدر داد میزنی؟! بعد با لبخندی به شوخی گفت: سیدحسن نصرالله خالی بست؛ این تیره درد داره! (سیدحسن در یکی از سخنرانیهایش گفتهبود شهادت مثل نوشیدنِ آبِ خنک است).
جواد هیچوقت سلاح گرم با خود در مناطق عمومی عراق حمل نمیکرد، هرچه هم به او میگفتیم خطرناک است، جواب میداد لازم نیست، هروقت زمان و دقیقه شهادت من برسد، شهید خواهم شد؛ چه باسلاح، چه بیسلاح.
جواد متواضع بود و خود را جدا از شهروندان نمیدانست؛ حتی در پستهای ایست بازرسی هم در نوبت میماند تا مانند سایر مردم غیرنظامی، بازرسی شود.
🌷 شهید جوادعلی حسناوی🌷
📎 به روایت برادر شهید