eitaa logo
روایت انقلاب وحریم وحرم مقدس
3 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
15 فایل
این کانال ،روایت شهدای انقلاب ودفاع مقدس ومدافعین حرم،امنیت،خدمت،سلامت،پیشرفت،و...هست که سبک زندگی شهدایی وایثارگریهای این شهداورزمندگانش راتبیین و ارائه خواهدکرد. تامشمول آنکه فرمودزنده نگه داشتن یادشهداکمترازاجرشهادت نیست قرارگیریم ان شاءالله.
مشاهده در ایتا
دانلود
طنز جبهه 😂 فرمانده گردانمون شهید حاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد : برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه ! سکوت،سکوت،سکوت🤐 کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه باید سکوت رو تمرین کنیم گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:😱 در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟🙄 بخندند؟🤕 بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند و بعضی ها هم آرام اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡😡 و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که، این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😱😱 لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😳😳 حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...😡 هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد: سلامتی فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر...😱 خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه😂😂😂
[۶/۲۰،‏ ۰:۳۱] مهدی نعمتی مصاحبگر: سلام خاطره آرپی جی خوردن موتور شهید مصطفی یوسفی از زبان جناب آقای میرزایی عزیزم👇 [۶/۲۰،‏ ۰:۳۲] مهدی نعمتی مصاحبگر: همین خاطره از زبان جناب آقای محسن علی‌بیگی عزیزم👇
ضبط خاطره توسط نویسنده کتاب سرداررشیداسلام مصطفی یوسفی یکی از فرماندهان واحذاطلاعات عملیات لشکر17 علی بن ابیطالب هست که بعداز چند روز منتشر کردند
طی عملیاتی در سوریه، دو نفر در خانه‌ای زخمی بودند و نزدیک بود داعشی‌ها آنها را بعنوان اسیر ببَرند، جواد سمت نیروها داد زد چه کسی با ما برای نجات آنها می‌آید؟ من و دو نفر دیگر با او رفتیم، همین که رفتیم، پای جواد تیر خورد و زخمی شد، من داشتم داد و فریاد می‌زدم که آهای بیائید نجاتش دهید، الان برادرم شهید می‌شود، جواد گفت: چِته؟ اینقدر داد می‌زنی؟! بعد با لبخندی به شوخی گفت: سیدحسن نصرالله خالی بست؛ این تیره درد داره! (سیدحسن در یکی از سخنرانی‌هایش گفته‌بود شهادت مثل نوشیدنِ آبِ خنک است). جواد هیچوقت سلاح گرم با خود در مناطق عمومی عراق حمل نمی‌کرد، هرچه هم به او می‌گفتیم خطرناک است، جواب می‌داد لازم نیست، هروقت زمان و دقیقه‌ شهادت من برسد، شهید خواهم شد؛ چه باسلاح، چه بی‌سلاح. جواد متواضع بود و خود را جدا از شهروندان نمی‌دانست؛ حتی در پست‌های ایست بازرسی هم در نوبت می‌ماند تا مانند سایر مردم غیرنظامی، بازرسی شود. 🌷 شهید جوادعلی حسناوی🌷 📎 به روایت برادر شهید
💠 بسم رب الشهدا 💠 🌷🌷 بیست و پنجم تیر 1338، در روستای محمدآباد از توابع شهرستان خمین به دنیا آمد. پدرش سید حسین، کشاورز بود دوران کودکی باوجود فقر خانواده, برای یادگیری قران به مکتب رفته و گاهی پدرش او را به روستاهای مجاور می برده است. بعد از گرفتن دیپلم,دروس حوزوی را تا سطح سه در حوزه ‏علمیه فرا گرفت. سال 1361 ‏ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و نهم دی 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد.🥀 ❤️مادر شهيد مي‌گويد وقتي ماههاي آخر دوران بارداري را طي مي‌نمودم يك نوع غذا هوس كردم امكان فراهمش براي من نبود به علت فقر در روستا ; شب خوابيدم وقتي صبح بيدار شدم ظرفي از همان نوع غذا برايم مهيا شده بود و من بدون اينكه به كسي بگويم از آن غذا خوردم و بعد متوجه شدم مسئله تولد اين بچه يك مسئله عادي نيست...👌👌 ⭕️ ايشان در حد خودش به درجه‌اي رسيده بود كه بيشتر اختلافات را با وساطت حل مي‌نمود در كمك به مردم پيش قدم بود. شهيد حسيني به صله رحم اهميت مي‌دادند ودر برخوردهاي اجتماعي خيلي خوش برخورد بودند ✨شهيد حسيني در همه مراحل به حالت يقين رسيده بود و اين حالت يقين پيوسته او را دل كنده از دنيا كرده بود و يقين او باعث مي‌شد شبها بيدار شود و با خداي خود راز و نياز غيرعادي داشته باشد و روزهاي گرم او را به روزه وا مي‌داشت. يقين او به درجه‌اي رسيده بود كه دلش از دنيا پراكنده و آنچه در دنياست نزد او ناپسند گرديده بود. ✨یاد همه شهدا با ذکر صلوات✨ اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم🌹🌹
نوروز ١٣۶٢ رسید... محمد گفت : مادر میخواهم سرم را اصلاح کنی. رفت شانه و قیچی را آورد و داد دستم. بغضی راه نفسم را بسته بود، هم نوازشش می کردم هم موهایش را با قیچی کوتاه می کردم. تمام که شد گفت: برای سلامتی تنها مادر شهید ژاپنی . و خودش بلند فرستاد. از روی صندلی بلند شد و تمام قد مقابلم ایستاد... دلم گواهی می داد این پسر را دیگر نمیبینم و این آخرین دیدار ماست... ✍🏻 راوی خانم کونیکو یامامورا مادر شهید محمد بابایی 📕 مهاجر سرزمین آفتاب صفحات ١۶٩ و ١٧٠ شادی روح این مادر فداکار که تازگی به رحمت خدا رفتند و فرزند شهیدش صلوات 💥💥کانال اختصاصی صلوات را دنبال کنید : @sallavat