eitaa logo
جشنواره روایت جهاد
392 دنبال‌کننده
136 عکس
80 ویدیو
0 فایل
جشنواره هنری، ادبی و خبری روایت جهاد استان قم ادمین: @jahaad_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره چهل و پنجم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
31.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره چهل و ششم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | مادر چقدر به فکر ما بود! گفت: "بابا اگر مهریه همه دختران درهم و دینار باشد و مهریه من هم، پس فرق دخت نبی(که باید الگو باشد) با دیگران چیست؟" فرمود: "دخترم می خواهی مهرت چه باشد؟"  گفت: "از خدا می خواهم اذن شفاعت شیعیان امتتت را مهرم قرار دهد" و وقتی بابا تأیید خدا را به او ابلاغ می کند، دختر سراپا شوق و شور می شود . . امشب هم وقتی می خواهد برود، از همسرش می خواهد برگ شفاعت را با او به خاک بسپارد تا روز محشر با مدرک نزد خدا حاضر شود و شیعیان را گلچین کند؛ مادر چقدر به فکر من و تو بود، پیش از خودش و بیش از خود ما!!!    🏅اثر سرکار خانم زهرا شریعتی ▫️شماره چهل و هفتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | خاطره ای به طعم فقر (بخش اول) برق آفتاب اول صبح بدجوری می‌زند توی چشمم. بنرایستاده شهید رهنمون را می‌گذارم جلوی در مسجد. امروز اولین بار است که پرستار گروه بسیج جامعه پزشکی هستم. همیشه از بچگی دوست داشتم پرستار شوم و به مردم کمک کنم مخصوصا به افراد مستمند. افرادی که مزه فقر زیر زبانشان جا خشک کرده، مثل دیروزهای خودم. تا دکتر برسد جمعیت زیادی دور تا دور اتاق مسجد نشسته اند. اسم تک تک پیرمردها و پیرزن‌ها را می‌نویسم. کنارشان می‌روم. تک به تک فشار می‌گیرم. می‌رسم به سید پیرمردی که کلاه سبز روی سرش گذاشته است. مثل بچه‌ها خنده ای می‌کند و با ذوق قبایش را به سختی بالا می‌کشد. تا بگویم حاج آقا از روی قبا هم می‌توانم فشارت را بگیرم، با تبسمی روی لب از من تشکر می‌کند. پارچه را دور بازوی نازکش می‌پیچم. فشارش 15 است. می‌گویم: «آقا شما قرص فشار می‌خورید. قبلا فشارتون چند بوده؟» سید می‌خندد و می‌گوید: «والا نمی دونم چند سال پیش یه بار یکی از فامیلامون که دکتر بود اومد خونمون گرفت و من بعد از اون نرفتم دکتر.» دلم می‌گیرد. کاش آنقدر تعداد نیروهای جهادی زیاد بود که هر روز چند کوچه را برای مراقبت از مردم می‌رفتیم، ولی حیف! وقتی می‌خواهم فشار پیرزنی را بگیرم، می‌گوید: «ننه تروخدا برای چشام یه کاری کن.» از مسئول جامعه پزشکی سراغ دکتر متخصص چشم را می‌گیرم. زن سرش را تکان می‌دهد و با حالت غمگینی می‌گوید: «نمی دونم چرا دکتر توفیق‌دار راضی نمی شه باهامون همکاری کنه. این چندمین باره که ازش خواهش می‌کنم ولی نمی آد.» همین که به به پیرزن می‌گویم، وقت می‌گیرم برایش و روز دوشنبه صبح به درمانگاه بیاید، جواب می‌دهد: «ننه جون من بیمارستانتون رو بلد نیستم. کسی رو هم ندارم من رو بیاره و ببره.» شماره اش را که می‌خواهم، دفترچه کوچکی را از توی کیفش درمی آورد. شماره تلفن خانه پیرزن را بر می‌دارم و به او می‌گویم: «مادرجان، خودم هماهنگ می‌کنم ماشین بیارتتون بیمارستان و می‌برمتون پیش دکتر و برمی گردونمتون.» به آخرین پیرزن که می‌رسم پزشک عمومی هم از راه می‌رسد.   🏅اثر سرکار خانم سیده طاهره موسوی ▫️شماره چهل و هشتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | خاطره ای به طعم فقر (بخش دوم) همین که شرح حال سید را به دکتر می‌گویم، زن میانسالی پشت سر من می‌ایستد و می‌گوید: «آقادکتر تروخدا به داد من برسید، دو هفته پیش دستم شکسته، خیلی درد می‌کنه.» دکتر از او می‌پرسد: «گچ گرفتی؟» زن چادرش را صاف می‌کند و می‌گوید: «نه.» دکتر از او می‌پرسد: «عکس که گرفتی؟ چند سالته؟» زن به کناری نگاه می‌کند و می‌گوید: «اصلا دکتر نرفتم. 35 سالمه» از تعجب می‌پرم میان حرف‌های دکتر و می‌گویم: «چرا؟ مگه ساکن قم نیستید؟» چشم‌های زن پر از اشک می‌شود و می‌گوید: «پول نداشتم برم بیمارستان.» از حرف نداری به هم می‌ریزم و می‌گویم: «آخه دردش رو چطور تحمل کردید؟ خیلی وحشتناکه دردش. خوب می‌اومدید بیمارستان یه کاریش می‌کردیم.» دکتر همین طور که دست زن را معاینه می‌کند می‌گوید: «خوب بچه‌هات می‌بردنت.» زن اشک‌هایش را پاک می‌کند و می‌گوید: «من تنها زندگی می‌کنم، کسی رو ندارم. تروخدا یه کاری کنید دستم زود خوب بشه. اینجوری نمی تونم قالیبافی کنم. همه زندگیمو با همین قالی بافتن می‌چرخونم.» دکتر بعد از معاینه می‌گوید: «تورم و کبودی دستت نشون می‌ده که حتما ترک خورده. ولی باید عکس بگیری و دکتر متخصص ببینه تا گچ بگیره و فیزیوتراپی شاید نیاز بشه. چون معلوم نیست درمان نشدنش باعث چه مشکلاتی شده.» زن سری تکان می‌دهد و می‌رود. دلم خون شده است از دیدن آن زن. وقتی فکر می کنم با کوچکترین تکانی در دست، هر بار تا مغز استخوانش تیر کشیده است، سرم سوت می کشد. فکرهایم را توی سرم و غم هایم را توی دلم امانت می گذارم و سراغ وظایفم می رود. قرص های زیرزبانی را برمی دارم و گفته دکتر به فشاربالاها می‌دهم و سِرُم را آماده می‌کنم تا به پیرزن بدحال بزنم. ناگهان زن میانسال پشت سرم می‌ایستد و می‌گوید: «نمی شه شما دستم رو گچ کنید؟ به خدا من پول ندارم برم دکتر دستم رو گچ کنه.» دلم می‌گیرد و رو به زن می‌کنم و می‌گویم: «باید دکتردستتون رو ببینه. اینجوری اگه بخواید سرسری بگیرید خدایی نکرده بعدا آسیبش جدی می‌شه.» تا زن بخواهد حرفی بزند، صورت رنجورش همه چیز را می‌گوید. نفس عمیقی می‌کشم و می‌گویم: «شماره تون رو بدید، همه هزینه‌ها رو براتون فراهم می‌کنم. حتی هزینه رفت و آمدتون به بیمارستان رو.» نمی دانم چقدر از فقر و سختی مردم می‌شنوم، همان فقری که تا به حال بارها تجربه اش کرده ام. فقط می‌دانم اذان ظهر را که می‌شنوم، انگار کویر تشنه دلم، سیراب می‌شود و از خداوند می‌خواهم مرا پرستار روسفیدی گرداند در روز قیامت و همیشه پیشرو در جهاد.   🏅اثر سرکار خانم سیده طاهره موسوی ▫️شماره چهل و نهم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره پنجاهم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
33.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره پنجاه و یکم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅جناب آقای علی پایی صادقی ▫️شماره پنجاه و دوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | این یک داستان واقعی است. سه سال پیش ویروسی آمد به نام کرونا. هیچ کس حتا جرأت نزدیک شدن به بیمارستان ها را هم نداشت. در این میان عده ای داوطلب شدند تا به کمک کادر درمان از نفس افتاده بروند، از هر سن و با هر سیلقه و دیدگاهی؛ دانش آموز، دانشجو، خانه دار، طلبه، استاد دانشگاه ... . بیمار بی شمار بود، با گویش ها و فرهنگ های گوناگون؛ بیایید همه شان را ایران جان بنامیم. ایران جان ها از خانواده هایشان دور افتاده بودند و مانده بودند بی هم زبان. گاهی ساعتی را گوش می شدیم برایشان بدون اینکه کالمی از حرف هایشان سر در بیاوریم اما همین آرامشان می کرد. اکثر این ایران جان ها بیماری زمینه ای داشتند که البته مربوط به امروز و دیروز نبود؛ دیابت، بیماری قلبی، بیماری کلیوی... . کادر درمان و داوطلب ها هر کاری می کردند تا ایران جان زنده بماند. گاهی دردِ بیماری خلق ایران جان را تنگ می کرد اما دست نوازش داوطلبان و کادر درمان فرصت گالیه نداشت. همه می دانستند ایران جان مراقب خودش نبوده اما هیچ کس به رویش نمی آورد که چرا بازیگوشی کرده و حواسش به قند و قلب و کلیه و کبد و فشار خون اش نبوده. وقت، وقت گله گذاری نبود. همه فقط خواهشمند این بودند که ایران جان را سالم به خانواده اش تحویل دهند. و عجیب به جان می نشست وقتی ایران جان دوباره خانواده اش را در آغوش می گرفت. االن حال ایران ما شده حال ایران جان. ویروس نفرت و تفرقه به جان ایران جان ما افتاده. گاه، گاه این نیست که به رویش بیاوریم کدام سیستم و دستگاه اش ضعیف بوده که تفرقه افتاده به جانش. االن وقت، وقت این نیست که به رویش بیاوریم صدها سال سهل انگاری کرده و حاال ما مانده ایم و تن رنجور ایران. االن فقط باید هر چه در توان داریم انجام دهیم تا ایران جان را سالم تحویل نسل های چشم انتظار آینده دهیم.   🏅اثر سرکار خانم رقیه حق گویان ▫️شماره پنجاه و سوم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش اول) ۵/۱۰/۱۴۰۰ - سالم عزیز جان یکی از دوستانم روضه داره برای فاطمیه میتونی تو محیط دوستانه برامون سخنرانی کنی گلی جان؟ (با منه؟ بی خیاااااااااااا...) پیشنهاد، بی مقدمه بود. کامالًدفعی و ناگهانی. خواستم بنویسم نه! حرفش را هم نزن، مثل سابق که همیشه در برابر پیشنهادات از لپلپ درآمده، گارد میگرفتم. اما چند وقتی است این عادتم را کمرنگ کرده ام سعی میکنم در برابر اینگونه پیشامدها ناراحتنشوم، اخمهایم توی هم نرود، اول کاری نه نگویم. از من برمیاد؟ آدمش هستم؟ بلدم؟ پس این همه درس برای چه خوانده بودم، وقتی نتوانم نیم ساعتش را سرهم کنم؟ این همه آقامون که ادعای اطاعت ازشون میکنیم، داد زدند جهاد تبیین! جای من نوعی کجاست؟ نوشتم: علیک سالم دوستجان سخنرانی ام کجا بود اخه؟ واالع از اینا کارا نکردم... بیام چی بگم آخه! سخنران نیستم. واقعا... قصد نازکردن هم ندارم. گندزدم، تقصیر خودت . روز و ساعتش رو بگو ببینم میتونم بیام یا نه. تو خودت درباره سبک های تربیت فرزند حرف بزن، به اندازه کافی چیز میز بلدیا... - عزیزم، شکست نفسی میکنی. همین جوری وقتی آدم میشینه پیشت کلی چیز یاد میگیره...اونجا هم یه جمع دوستانه ست. تسلیم شدم و تایپ میکنم: خرابکاریش رو گردن تو میندازم. جواب داد: تو بیا...خرابکاریش گردن من! * ۱۲/۱۰/۱۴۰۰ وقتی میرسم که دوستم هنوز نیامدهاست. معذبم. حسی بین ترس، استرس، اضطراب و... همه غریبهاند. به بهانه خواندن نما ز عصر، توی اتاق می روم و خودم را سجاده و جانماز مشغول میکنم. در باز میشود و رفیق شفیق با یک لبخند پهن، داخل می آید. در معیت هم، به سالن می رویم. جای نشستن روی زمین، ندارد. روی مبل مینشینم. دفترچه را درمیآورم. بلندگو؟! یا امام زمان! نه! واقعا این را چه کنم؟ آن هم بدون پایه...   🏅اثر سرکار خانم مهدیه مظفری ▫️شماره پنجاه و چهارم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | (بخش دوم) ساعت هم که ندارند، یا اگر هست در زاویه نگاهم نیست. گوشی را درمیآورم و جلویم میگذارم. آب دهانم را هم قورت میدهم، بسم اللهی میگویم و شروع میکنم. دارم حرف میزنم و سرم پایین است اینجوری نمیشود. باید جمع را هم نگاه کنم. چشم در چشم بشوم. سرم را بالا میآورم و چشم میدوزم به صورت دوستم. ولی باز هم نمیشود فقط یک نفر را نگاه کنم. سعی میکنم با نگاه، از روی بقیه هم عبور کنم. دوستم به هوای فسقلی اش میرود توی اتاق. انگار یک سطل آب یخ رویم خالی کرده اند. دستانم هم یخ کرده و خیس است. یک دستم هم که به بلندگوست و با دست دیگر، دفترم را گرفته ام. ساعت نگاه کردن هم معضل شدهاست. یکی هم این وسط زنگ میزند و قطع میکنم. مداح میرسد و مجلس را تحویلش میدهم. روی زمین نازل می شوم. بعد مداحی، قصد خروج دارم که دوستم هم خداحافظی میکند و با من میآید و مرا تا حوالی خانه می رساند. * ۳۰/۹/۱۴۰۱ ماشین میگیرم و سر ساعت میرسم. این یکسال، با میزبان، دوست شده ام. پای ثابت روضه های خانه دوستم بود. اتفاقاً دوستم سفر رفته و نمیآید. همانجای سال قبل مینشینم. ساعت دیواری دقیقا روبرویم است و به من چشمک میزند. بعید میدانم تازه امسال نصب شده باشد. اگر سالش را قمری حساب کنم، دقیقاً یکسال است که جایم در بعضی جلسات روضه تغییر کرده است. قبلا مستمع بودم و نهایتاً کمک حال در پذیرایی؛ عشقم ایستادن پای ظرف شویی بود و پذیرایی. حال بعضی اوقات، اسمم هم در پوستر و توضیحات برنامه میرود و جلوی عنوان ناآشنای سخنران، اسم حقیر را مینویسند. سخنران؟ همینقدر غریب، ناآشنا، گنگ و دووووووور... * ۵/۱۰/۱۴۰۱ به سوی مشهد میرویم/ تا به امام دعا کنیم/نگاه پرمحبتی/به گنبد طلا کنیم... توی قطارم. یک جلسه ماهانه را کنسل کردم و سه دعوت را هم نپذیرفتم. تازه دوزاری ام افتاده ایام مهم روضه ها یکی دهه محرم است و دیگری دهه دوم فاطمیه و امسال هر دو را نبوده و نیستم. سبک زندگی ام باید تغییر کند و این ایام اگر سفری هست، باید تبلیغی باشد. یکسال زمان زیادی برای شروع یک کار نیست . اما وقتی امتداد یک کار در طول زمان به سال برسد، یعنی درصدی موفقیت تازه کارم کم هم میآورم. نمیدانم ارحمالراحمین، با حقیر چه میکند. دو جلسه ثابت دارم، هر ماه میخواهم زیرش بزنم و میترسم. می ترسم از زکاتی که واجب است و ندهم: زکات علم. دلم حرم می خواهد و مجلس روضه. دنیا دار نعمت است، نه نعیم. نعیم یعنی نعمت بدون حسرت .حرم رزقم میشود و روضه، نه. این یکسال سعی کردم از شبهات بگویم. از گرههای ذهنی. از آنچه از دین فهمیدم. توی شلوغیهای امسال به سمت شبهات رفتم و در حد وسعم جواب دادم. به بهانه والدت و شهادت حضرت مادر از جایگاه زن در ایران و غرب گفتم . شاید اینها تبیین بشود، اما هنوز به مجاهده نرسیده ام. جهاد سختی دارد، بی خوابی، تالش مضاعف... یکی شدن روز و شب. کمبود وقت و کیلومتری خوابیدن. اگر مجاهد امثال آیت الله مصباح، حاج آقا پناهیان و حجت الاسلام راجی باشند، امثال حقیر ول معطلیم. عزیز اول که عمرش را به تبیین گذراند، گرامی دوم را چندباری شنیده ام به خاطر حجم سخنرانی و برنامه ها زیر سرم رفته زنگ میزند: فضل هللا المجاهدین علی القاعدین اجراًعظیماًاست و بزرگوار سوم چند وقتی به خاطر حجم برنامه ها، دچار خونریزی حنجره شده بودند. و این آیه در گوشم امید است به مقام مجاهد برسیم. انشاءالله   🏅اثر سرکار خانم مهدیه مظفری ▫️شماره پنجاه و پنجم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم زهره بیادی ▫️شماره پنجاه و ششم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم زهره بیادی ▫️شماره پنجاه و هفتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد 🎥 بخش خبری | 🏅سرکار خانم زهره بیادی ▫️شماره پنجاه و هشتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | سیاه و سفید (بخش اول) در این دنیای سیاه و سفید در کجا هستیم؟ در کدام جبهه می جنگیم ؟ سنگر کدام جبهه را مقاوم میکنیم؟ دوشادوش حق میجنگیم یا باطل را به سمت قله هدایت میکنیم ؟ ندای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی» حق از گوشه کنار این سرزمین خاکی شنیده می شود ولی آیا گوش شنوایی هست؟ اگر هست دست عاملی وجود دارد؟ اگر دست عاملی وجود دارد آیا درست عمل میکند ؟ این ندای حق است که می رسد و این ما هستیم که پشت گوش می اندازیم؟ این ندا خطاب یک نفر یا یک گروه نیست خطاب همه افراد و ملت ها و من هاست... همان طور که در قرآن آمده است که خداوند حق را رحمتی برای همه جهانیان فرستاده است.( انبیا ۱۰۷) حق فرا می‌خواند اما به چه؟ این را باید قبل از لبیک گفتن دانست تا به جای یاری رساندن مبادا مصداق سخن حضرت امیر شویم که می فرمایند: «از دوستی با احمق بپرهیز چرا که می خواهد به تو نفعی برساند اما دچار زیانت می کند.» تبیین یعنی نور تبیین یعنی روشنایی نور و روشنگری که ما بر نقاط پوشیده شده توسط دشمنان یا شاید دوستان نادان باید بیندازیم و تاریکی ها را را روشنایی آشنا بکنیم و این مه ساخته شده توسط آن هارا را بادی از آبادی خود دور سازیم. تبیین یعنی انجام دادن کار پیامبران ، زیر پیامبران جز برای تبیین من و پیرامون من و علت حضور من در این جهان و هر چه که مربوط به من است، نیامده اند. تبیین یعنی همچون قرآن شدن ، زیرا قرآن تبیین و بیانی برای مردم است (۱۳۸ آل عمران) پس منطقی است که از فرصت هم رده شدن با پیامبران و قرآن استفاده نکنیم ؟ پس تبیین یعنی ادامه دادن، ادامه دادن مسیری که از هزاران سال قبل توسط قرآن و پیامبران آغاز گشت و به این قرن و امام خمینی رسید و الان ، وظیفه ای خطیریست که بر دوش ما سنگینی که نه، بلکه وظیفه ای سنگینی را یادآوری میکند . با مصداق های بالا دیگر جای تعجبی ندارد که مردم را اگر با نور تبیین همراه کنیم تحول هارا رقم خواهند زد و انقلاب ما نمونه ایست که ما در آن زندگی میکنیم و باید برای ادامه و پیشرفت آن بکوشیم. تبیین مقدمه کتاب است ، تبیین آغاز کار است ، با تبیین ما در ابتدای کار هستیم و تازه اجازه ورود به مرحله بعد را به دست می آوریم؛ مرحله تحول و اصلاح . مرحله ای که اگر نباشد نور و هستی بخش تبیین به خطای دید تبدیل خواهد شد... تبیین یک راهکار است ، راهکاری که در برابر مشی بعضی افراد به کار می‌بریم. افرادی که با اولین اختلاف نظر حکم ارتداد دسته ای دیگر را صادر می‌کنند که در وضعیت قرمز امروز جهان ما بدتر از کشتن آنها می باشد...   🏅اثر جناب آقای محمد امین عباسی ندامانی ▫️شماره پنجاه و نهم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | سیاه و سفید (بخش دوم) اما از تبیین گفتیم و با سختی هایش آشنا هستیم پس تبیین در کنار یک کلمه دیگر معنای اصیل خود را خواهد یافت و آن تلاش است ، آن کوشش است؛ آن جهاد است. جهاد وقتی در کنار تبیین قرار می گیرد یعنی یک وظیفه. یعنی یک وظیفه مهم از وظایف پیامبران در کنار یک وظیفه ی مهم خدایی دو شادوش هم بر شانه های ما ، که جهت آینده ما و نوادگان ما در این سرزمین و این کره خاکی مشخص می کند. این دو برادر قسم خورده نه تنها می توانند به منزل برسند و نه من تنها می توانم آن هارا به منزل برسانم ، آن دو در کنار هم و ما در کنار هم می توانیم دست در دست هم آن دو را به مقصد برسانیم. البته نه تنها در شرایط بحرانی بلکه در شرایط عادی نیز این دو برادر را باید کمک حال باشیم زیرا نیاز به تفکر نیست که در شرایط بحرانی آن دو تا چه اندازه ضروری می شوند... اگر در ۸۸ فلان فرد به میدان تبیین می آمد... اگر در ۹۶ فلان فرد به میدان عمل می آمد... اگر در ۱۴۰۱ فلان فرد در بوق دشمن نمی دمید... اگر و چندین اگر دیگر که می‌توانست حتی در بی ارزش ترین حالت خود یک شیشه یا یک هزار تومن از یک بازاری یک در بهترین حالت جان یک انسان را نجات دهد... از تبیین گفتیم از حق گفتیم از جهاد گفتیم اما باید از شجاعت هم بگوییم، شجاعتی که اگر نباشد با اولین مانع مسیر را کج خواهیم کرد با اولین نگرانی خواهیم نشست... گفتن حق و مبارزه با حق شجاعت می خواهد و چشم بینا می خواهد که ببیند ضربه های دشمن را ، دست عامل می‌خواهد که دفع کند حملات دشمن را، که از ریزش هواداران یا کلماتی همچون عقب ماندگی تحجر و... مانع حضور من و ما و «آنهایی که باید»، در جبهه حق نشود. از همه چیز گفتیم اما یک چیز جا ماند؛ تبیین مهم است اما به چه شکل؟ تبیین پهلوی یا تبیین امام؟ تبیین برنامه می خواهد ، تبیین دانش می خواهد، تبیین بی برنامه تبیین پخته و خام ضرر های به مراتب بیشتری می تواند از بی تبیینی بر پیکره جبهه حق وارد سازد. تبیین یک مسیر است ، مسیری که گفت و گو را وارد جبهه انقلاب می سازد ، دوستی که به ما در مصداق سخن آقا یاری می سازد که:« انقلاب باید بماند اما چگونه ماندن آن هم مهم است» گفت و گو است که تمام اقشار جامعه را وارد جبهه حق می سازد وگرنه که با باتوم و چماق تنها کاری که ما میتوانیم انجام دهیم افزایش افراد یک چشم و چلاق در جبهه باطل است و این تکلیفی است که بر دوش ما قرار داده شده است و تکلیف قرآنی و الهی که به ما در مسیر قطع دست تبلیغات دشمنان و پروپاگاندا های آنان کمک خواهد ساخت. تکلیفی که بر مغز ها ما را مسلط می‌کند تسلطی که برتر از تسلط بر سرزمین هاست زیرا در چنین مواقعی است که افراد خودشان با میل خود به سمت ما حرکت خواهند کرد. تکلیفی که نه با زبان زور بلکه با زبان هنر و مهربانی من و ما را به سمت جبهه حق و جبهه حق را به سمت جایگاهی که باید برساند، هدایت می کند. ان شاء الله   🏅اثر جناب آقای محمد امین عباسی ندامانی ▫️شماره شصتم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اکران آثار راه یافته به مرحله داوری نخستین جشنواره استانی روایت جهاد ✍ بخش ادبی | سه خط(بخش اول) بر اساس خاطره ای از شهید مدافع حرم محمد حسین مؤمنی وقتی از درز پرده ضخیم پنجره، شاهد سنگینی برف نشسته روی شانه درخت های حیاط باشی و سوز سرما آنقدر باشد که حتی از همهمه پرنده های سحرخیز که هر روز انگار فقط خودشان میفهمند صبح شده! خبری نباشد؛ خواب عمیق، زیر خزهای نرم پتو، در اتاقی گرم، تاریک و ساکت، دلچسب ترین موهبتی است که میتواند نصیب انسان شود. بی دلیل نبود که غیر از محمدحسین، هیچکدام از ما تا جایی که راه داشت کالس ۷ صبح برنمیداشتیم و بعد از نماز صبح با حرص بیشتری توی پتو میلولیدیم. دو ساعتی طول میکشید تا روشنی آفتاب به تاریکی حجره غلبه کند و اهل حجره با نور لطیف آن از خواب بیدار شوند؛ اما از وقتی محمدحسین به حجره آمده بود، اوضاع فرق میکرد و انتظار هر اتفاق غیرمترقب های وجود داشت! آنروز هم، یکدفعه چراغ زرد و بزرگ وسط اتاق اشعه های زمخت خود را در چشم همه فرو برد؛ سپر کردن دستها روی چشم یا کشیدن پتو روی سر هم از تلخی نابود شدن لذت آن خواب ناز کم نمیکرد. »بیدار شید نفله ها، براتون صبحونه گرفتم!« بعد از اعالم بیدار باش محمدحسین، نچ نچ ها و لعن و نفرین ها از گوشه و کنار حجره به گوش میرسید. ولی محمدحسین پوست کلفت تر از این حرفها بود که با نق و نوق ما دست از کارش بردارد؛ قبل از همه پتو را از پای من کنار زد و کف پایم را قلقلک داد؛ بی اختیار سمتش لگد پرت کردم، اما محمدحسین رفته بود سراغ میثم و لگد من هم خورد به لبه آهنی تخت؛ یک آن از شَست پا تا فرق سرم تیر کشید! درد و خشمم را در یک کلمه خالصه کردم و بعضی حروفش را کش دادم: «الاامصصصب!»   🏅اثر جناب آقای مهدی کمیلی فر ▫️شماره شصت یکم▫️ 💯 فراخوان برگزاری دومین دوره این جشنواره به زودی اطلاع‌رسانی خواهد شد. 🔘 جشنواره استان قم 🆔 @revayatejahadi