میز خاطره
خانمها از میان دود اسپند، کلزنان وارد خانه عروس و داماد شدند. همه چیز زیبا و با سلیقه چیدمان شده بود، جهیزیه عروس خانم، زبان مهمانان را به تحسین گشود.
هر کدام که جلوتر بودند و در آن میان ، صحنه زیبایی را کشف میکردند! دیگران را از آن آگاه و طبق معمول ذوق کردنهای بعد جشن عروسی، بهبه و چهچهها به هوا میرفت. در همین حین، ناگهان یکی از خانمها بلندتر بقیه گفت: «میز خاطرهشو ببینید! چقدر قشنگه...»
سماور طلایی
قوری و استکان های لب طلایی
سینی و پارچ طلایی
قند و نبات و تزیینات ظریف و چشمنواز بر رومیزی بلند و خوش رنگ حریر، عجیب میدرخشید و صد البته که سلیقه عروس خانم را به رخ مهمانان میکشید.
خانمها پس از برانداز دقیق میز گفتند: «الهی مبارکش باشه... انشاالله خوشبخت باشین... انشاالله به پای هم پیر بشن...»
و برای چندمین بار صدای کل منزل را پر کرد. آن شب میز خاطره شد سوگلی خانه عروس و داماد. و البته من به سوال تکراری ذهنم میاندیشیدم که چرا به این چینش سماور و قوری و تزیینات طلایی «میز خاطره» میگویند ؟!
__________________
زنگ در را که زدم، صدای آشنایی مرا به داخل منزل دعوت کرد. به تعارف دوستان جلوتر از بقیه وارد منزلشان شدم. در را که باز کردم «میز خاطره» توجهم را جلب کرد. من این میز را خوب به یاد داشتم! آن شب جشن عروسی، که شاهکار سلیقه و جهیزیه عروس خانم شد!
بعد از یازده سال از آن شب به یادماندنی، انگار هنوز هم در میان آن همه اسباب و وسایل به زیبایی خاصی میدرخشید. این بار اما روشن تر از خورشید!
براندازی کردم و سوال همیشگی و بیجوابم را در فلسفه نامگذاری این میز دریافتم!
قاب بزرگی از تصویر گل های محمدی کاشان که نقش داماد را با شاخه و برگهایش محکم نگهداشته بود!انگشتری عقیق داماد، چفیهی عربیش، لباس سبز داماد که چونان مرکبی هموار سوارش را به مقصد رسانیده بود، انگشتری که در جواب دعوتنامه عروسیشان به آقا، هدیهاش شده بود و زیباتر از همه شناسنامه داماد که در صفحه آخرش، آرزوی انبیا و اولیای الهی نوشته شده بود : «به فیض عظیم شهادت نائل گردید.»
همهشان بر همان میز که باز هم به حسن سلیقه خانم خانه، زیبا چیده شده بودند...
روایت این صحنه چقدر سخت است و سنگین! مثنوی هفتاد من هم انگار در شرح دلتنگی کم بیاورد، خاطره دلدادگی عروس و دامادی که وعده وصلشان رسیده است به بهشت خدا...
«میز خاطره» امشب به حق «میز خاطره» بود! خاطراتی به وسعت زمین و آسمان، به وسعت عشق ، به عمق فراق. از ترواش نگاه داماد ، هوای خانه معطر بود ! انوار رحمت خدا ، رایحه بهار وصل و هلهله ملائک فضا را آکنده کرده بود...
تقدیم به همسر بزرگوار #شهید_عباس_آلویی
✍🏻 به قلم طهورا کاشانیزاده
جمعه ۱۷ مرداد ۱۴۰۴
🔰روایتگر:
@revayatgar_ir
🔰به #حوزه_هنری_کاشان بپیوندید:
🔸@honarkashan
💠 http://zil.ink/honar_kashan