eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼 " حرکت زینب‌گون مادران شهدا " | الگوگیری مادران شهدا از حضرت زینب سلام‌الله علیها امام خامنه‌ای: « مادرى که جوان خودش را، عزیز خودش را، دسته‌ى گل خودش را هجده سال، بیست سال -کمتر، بیشتر- پرورش داده، با آن محبت مادرانه او را به ثمر رسانده، حالا او را به طرف میدان جنگ میفرستد، که معلوم نیست حتّى جسد او هم برخواهد گشت یا نه. این کجا، رفتن خود این جوان کجا؟ این جوان، با شور و هیجان جوانى، همراه با ایمان و روحیه‌ى انقلابیگرى، حرکت میکند و میرود. کار این مادر، از کار آن جوان اگر بزرگتر نباشد، کوچکتر نیست. بعد هم که جسد او را برمیگردانند، افتخار میکند که بچه‌ى من شهید شده. اینها چیز کمى است؟ این، حرکت زنانه، حرکت زینب‌گون در انقلاب ما بود.» ۱۳۸۹/۰۲/۰۱ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عظمت صبر رهبر انقلاب: مادر، با این هویّت، با این تشخّص، با این احساس غیر قابل توصیف - که واقعاً احساس مادر نسبت به فرزند اصلاً قابل توصیف نیست و ماها که نمیتوانیم مادر باشیم، اصلاً درک نمیکنیم عظمت این احساس را - با یک چنین احساسى این مادر، هم تحمّل میکند هجرت فرزند خودش را به‌سوى جبهه‌هاى جنگ، هم تحمّل میکند شهادت او را، هم افتخار میکند. ما در طول این هشت سال دفاع مقدّس و بعد از آن، از مادران، گِله نشنفتیم بلکه به‌عکس، مادرها را حماسى‌تر از بسیارى از پدرها یافتیم. رهبر انقلاب؛ ۹۳/۳/۲۶ 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
👈بهشت ارزانی‌ام‌البنین‌های سرزمینم باد! مادری 🌹که خودش هم اهل تکلیف است و می‌داند که راه حق همواره از کربلا می‌گذرد، بعد از شهادت چهار فرزندش و راهی کردن همسرش سید حمزه، خودش را به اهواز می‌رساند، اما با شنیدن خبر شهادت همسرش بازمی‌گردد تا زینب‌وار پیکر شهید کربلای پنجش را هم تشییع کند🌷🕊 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
شهیدان سید داود و سیدکاظم سجادیان ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسیدند. شهیدان سید کریم و سید قاسم سجادیان نیز به ترتیب در دی ماه و فروردین ماه سال‌های ۱۳۶۱ و ۱۳۶۲ در مناطق فکه و ابوغریب جاویدالاثر شدند. پیکر این دو شهید والامقام در سال های ۱۳۷۲ و ۱۳۷۳ به میهن بازگشت. پدر شهیدان نیز در اعزام سوم خود به جبهه‌های جنگ تحمیلی در ۱۰ دی ماه ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 ده خاطره از ده 1) نه دلشان می آمد من را تنها بگذارند ،نه دلشان می آمد جبهه نروند .این اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم یکی به دو می کردند. شوهرم به پسرم می گفت :«از این به بعد ،تو مرد خونه ای .باید بمونی از مادرت مراقبت کنی .» پسرم می گفت :«نه آقاجون .من که چهارده سالم بیش تر نیست.کاری ازم بر نمی آد.شما بمونید پیش مادر بهتره» -اگه بچه ای ،پس  می ری جبهه چه کار ؟بچه بازی که نیست. - لااقل آب که می تونم به رزمنده ها بدم. دیدم هیچ کدام کوتاه نمی آیند،گفتم «برید هر دو تاییتون برید» 2) برام نامه می دادند؛سواد نداشتم بخوانم .دلم می خواست خودم بخوانم ،خودم جواب بنویسم ،به شان زنگ بزنم .اما همیشه باید صبر می کردم.تا یکی بیاید و کارهای من را بکند. یک روز رفتم نهضت اسم نوشتم. تازه شماره ها را یاد گرفته بودم .یک روز بچه ها یک برگه دادند دستم ،گفتم «شماره پادگان محسنه .می تونی به ش زنگ بزنی.» خیلی وقت بود ازش بی خبر بودم .زود شماره را گرفتم .تانگاه کردم ،دلم هری ریخت .گفتم « این که شماره بیمارستانه.»گفتند:«نه مادر .شما که سواد نداری.این شماره ی پادگانه .»  گفتم :« راستش رو بگید .خودم می دونم بچه ام طوریش شده . هم (ب) رو بلدم ، هم (الف) رو. پادگان رو که با (ب) نمی نویسن.» 3) کم حرف می زد. سه تا پسرش شهید شده بودند. ازش پرسیدم «چند سالته ،مادر جان؟» گفت :«هزار سال.» خندیدم . گفت «شوخی نمی کنم. اندازه هزار سال به م سخت گذشته .» صداش می لرزید. 4)صبح آمدم بیمارستان وقت صبحانه دیدم به هر کدام از مجروح ها نان خشک داده اند با یک تکه پنیر . به پرستار ها گفتم «این چیه ؟ این که ازگلوشان پایین نمی ره.» گفتند «ما تقصیر نداریم .همین رو به ما داده اند .»گشتم آبدار خانه را پیدا کردم .در را باز کردم ،دیدم دارند صبحانه می خورند.نان داغ توی سفره شان بود .دادم بلندشد.گفتم «انصافه شما که سالمید نون تازه بخورید،مجروح ها نون خشک؟» نان ها را از جلوشان جمع کردم ،بردم برای مجروح ها. 5)بین چهار تا پسرم که شهید شدند، اصغرم چیز دیگری بود. برای من هم کار پسر ها را می کرد، هم کار دختر ها را وقتی خانه بود، نمی گذاشت دست به سیاه وسفید بزنم .ظرف می شست، غذا می پخت .اگر نان نداشتیم ،خودش خمیر می کرد ،تنور روشن می کرد. خیلی کمک حالم بود. وقتی رفت جبهه ،همه می پرسیدند«چطور دلت آمد بفرستیش ؟» فقط به شان می گفتم « آدم چیزی رو که خیلی دوست داره ،باید در راه دوست بده» 6)به راننده ی آمبولانس سپرده بود «اگه شهید شدم ،حتما باید جنازه م رو به مادرم برسونی.یه برادرم شهید شده یکی هم مجروحه .دلم نمی خواد چشم انتظار من هم بمونه.» 7)پسرم که شهید شد، دیدم یک پیرمرد توی مجلس بیش تر از همه ناراحتی می کند. بعد ها فهمیدم این پیرمرد همان مغازه داری بوده که علی به ش کمک می کرده. تا نرفته بود جبهه ،صبح ها قبل از مدرسه مغازه اش را آب و جارو می کرد. این آخری ها دیده بودم موتورش نیست.سراغ موتور را ازش گرفتم،گفت داده به پیرمرد.به من سپرده بود به کسی نگویم. 8) همه چیز را آماده کرده بودند؛کت وشلوار براش سفارش داده بودند؛ برای اتاق ها پرده ی نو دوخته بودند؛ حتی میوه ها را هم شسته بودند توی حیاط گذاشته بودند. دیگر جز منتظر ماندن کاری نمانده بود. انتظاری که هیچ وقت تمام نشد. 9) اخبار جنگ را که تلویزیون می دیدم،ازخودم خجالت می کشیدم که پسرهام توی خانه هستند. بالاخره خودم راهیشان کردم. آن ها هم از خدا خواسته ،هر چهار تا با هم رفتند. 10)بعد از چند وقت آمده بود خانه .مثل پروانه دورش می گشتم.شام که خوردیم ،خودم  رختخوابش را انداختم .خیلی خسته بود . صبح که آمدم بیدارش کنم،دیدم رختخواب جمع شده گوشه اتاق است،خودش هم خوابیده .بیدار که شد ، ازش پرسیدم «پس چرا این جوری خوابیدی؟ رختخوابت رو چرا جمع کردی؟ گفت دلم نیومد توش بخوابم . بچه ها اون جا روی زمین می خوابن.» منبع :کتاب مادران شهدا از مجموعه کتابهای روزگاران انتشارات روایت فتح 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
مظلوم ترین مادر شهید ایران؛ فیروزه شجاعی، داورپناه: من مظلوم ترین مادر شهیدم در 15 تیرماه سال 1344 هجری شمسی، در شهر کرمان به دنیا آمد.  شهید داورپناه، در رشته برق فارغ التحصیلی شد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. پس از آنکه گروهک‌های تجزیه طلب و تروریست در غرب کشور اقدام به آشوب و اغتشاش کردند و شهرهای کردنشین ایران را اشغال کردند، شهید یوسف داورپناه داوطلبانه رهسپار کردستان شد و با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در شهرستان پیرانشهر از توابع استان آذربایجان غربی به مبارزه با گروهکهای تروریست کردی پرداخت. در 5شهریور سال 1362 بود که حزب منحله دمکرات کردستان ایران که کینه ای عمیق از شهید یوسف داورپناه داشتند با هجوم به منزل این شهید بزرگوار، ایشان را به اسارت گرفتند و در نهایت پس از شکنجه های فراوان روحی و جسمی، او را به طرز فجیع و دلخراشی به شیوه تروریستهای داعش به شهادت رساندند و سپس پیکر این شهید والامقام را بعد از مثله کردن در مقابل دیدگان مادرش، تحویل خانواده اش دادند. مادر بزرگوار این شهید بزرگوار، زیر چشم هایش گود رفته است، اما نه به عمق رنجی که از فراق یوسف دردانه اش تحمل می کند، انگار داستانِ عشق بازی انتظار و چشم و یوسف تا ابد ادامه خواهد داشت. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
مادر شهید یوسف داورپناه درباره جزئیات شهادت یوسف می گوید؛ من مظلوم ترین مادر شهید هستم، منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند. با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم. خانم فیروزه شجاعی مادر شهید یوسف داورپناه در خصوص نحوه عضویت فرزند شهیدش در سپاه و مصائبی که بر این شهید گذشت و همچنین نحوه شهادتش بیشتر توضیح می دهد؛ یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است.   افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود. از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته... یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد... رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود. شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد. اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، میخواستند یوسف را ببرند. یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید! گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست. گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند... صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد. من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش... گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب  به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم... با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست های خودم، خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله... امروز با گذشت سال ها مزارش در منطقه به امام زاده معروف شده است، مردم منطقه از دعا در مزارش حاجت های زیادی گرفته اند، قبر یوسف و پیکر تکه تکه اش امروز محبوب و آرام بخش مردم منطقه است. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🔶️ ۱۹ بهمن ماه؛ اعلام همبستگى همافران با حضرت امام(ره) و روز نیروى هوایى ارتش جمهورى اسلامى‌ 🔰| تأثیر بیعت شجاعانه با امام‌ خمینی (ره) در خنثى‌سازى 🔺️ از شكننده‌ترین ضربات بر پیكر رژیم شاهنشاهى در واپسین روزهاى نزدیك به پیروزى انقلاب شكوهمند اسلامى، اقدام شجاعانه نیروى هوایى در نوزدهم بهمن ماه ۱۳۵۷بود كه به حق مى‌توان آن روز را از ایام‌اللَّه خواند. 🔺️ در این روز جمع كثیرى از هُمافَران و پرسنل نیروى هوایى ارتش، به محل اقامت امام در مدرسه علوى رفته و پس از رژه در مقابل آن حضرت و دیدار تاریخى خود با امام، همبستگى خود را با انقلاب اسلامى ملت ایران به رهبرى امام خمینى و بیعت با آن‌حضرت اعلام كردند. این حركت انقلابى نیروى هوایى ارتش؛در آن روزهاى حساس مأموریت‌هایزر را در طراحى كودتاى نظامى با شكست مواجه ساخت و نظامیان بیشترى را به‌سوى مردم انقلابى فراخواند. 🔺️ به این مناسبت و هم‌چنین تجلیل از فعالیت‌هاى بزرگ نیروى هوایى در طول جنگ تحمیلى، این روز به نام «روز نیروى هوایى» نامیده شد. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
نماز عشـق ،قنـوتـی دارد ، بہ درازای چند رکعت وقتـی ڪہ ذڪـــر آن اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی‌ سبیلک باشـــد . . . پاسـدار مدافع حـرم 🌷 🌷 ⚫️تاریخ ولادت: ۱۳۴۵ ⚫️محل ولادت: روستای نوار ناظر_اندیمشک ⚫️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۹ ⚫️محل شهادت: اطراف شهر الزهرا_سوریه ⚫️عملیات : آزاد سازی نبل و الزهرا 🌷 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺نام شهید:عباس 🌺نام خانوادگی:کردانی 🌺نام پدر:صالح 🌺تاریخ تولد:1358/12/20 🌺تاریخ شهادت:1394/11/19 🌺محل شهادت:حلب سوریه شهر صنعتی شیخ نجار 🌺گلزار شهدای شهر اهواز 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
💖 خصوصیات اخلاقی شهید عباس کردانی... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت عروج شهید کردانی آسمانی شدنش 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌷 شادی روح همه‌ی شهدای عزیز 🌷 و شهید عباس کردانی 🌷 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🍃 پیش بینی شهید عباس کردانی در مورد زمان و مکان شهادتش🌸🍃 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب گویای داستان های کوتاه در قالب در این مجموعه تعدادی اثر منتخب از داستانهای کوتاه انقلاب، با موضوعاتی مانند جنگ و تظاهرات، اعتصاب‌های مردمی و ... را می شنوید. نام داستانها به همراه اسامی نویسنده ها : 1️⃣داستان اول تفنگ نوشته محمدرضا بایرامی 2️⃣داستان دوم سرخ چون سنگفرش خیابان پانزده خرداد نوشته علی الله سلیمی 3️⃣داستان سوم شرکت در یک قتل دسته جمعی نوشته تیمور آقا محمدی 4️⃣داستان چهارم سرباز سفید نوشته مجید پورولی 5️⃣داستان پنجم عکس روی درخت نوشته ابراهمیم حسن بیگی 6️⃣داستان ششم برای تو اسماعیل نوشته فریدون عموزاده خلیلی 7️⃣داستان هفتم برگردیم گل محمدی بچینیم نوشته جلال وفا 8️⃣داستان هشتم اسم رمز نوشته ابوالفضل مروی 9️⃣داستان نهم هفده بعلاوه سه نوشته اکبر خلیل 0⃣1️⃣داستان دهم خشتهای سیاه حیاط آقا سید نوشته وحید آقا کرمی 1️⃣1️⃣داستان یازدهم مرد بالای پله ها نوشته مریم محمدی 2️⃣1️⃣داستان دوزادهم مسافر نوشته احمد غلاوند 3️⃣1️⃣داستان سیزدهم نوشته روی دیورا نوشته سید ناصر هاشمی 4️⃣1️⃣داستان چهاردهم استوار ایوبی نوشته ابراهیم حسن بیگی 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani