☑️دستخط شهید حاج قاسم سلیمانی به مناسبت عید فطر
🌷خدایا لحظه ای من را به خود وامگذار
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌸امام خمینی(ره): باید کوشش کنیم این حال را تا ماه رمضان دیگر نگه داریم.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#چهارم_خرداد #سالروز_مقاومت مردم دزفول برابر موشک باران عراق در جنگ تحمیلی است که موجب شد این روز،
روز ملی مقاومت و پایداری در تقویم رسمی کشور ثبت و #دزفول به عنوان #پایتخت_مقاومت ایران نامگذاری شود.
#روز_دزفول
#سالروز_مقاومت_وپایداری_مردم_دزفول_گرامیباد⚘
شادی ارواح مطهر همه شهدای مقاومت دزفول #صلوات ❤
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
در مزار شهدای دزفول،قبری است که به خواسته شهید ساده درست شده است
و با سیمان روی آن با انگشت نوشته شده است:
«پرکاهی تقدیم به آستان الهی»
ما مدیونیم به شهدا و خانواده هایشان ...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_امام | حضرت آیتالله خامنهای :
🔰 انس با قرآن محدود به ماه رمضان نشود
👈 هر روز سورهها یا آیات مورد علاقه خود را بخوانید
🔰 قرآن را با خشوع و توجه و اعتماد به کلام الهی بخوانید
١٣٩٢/٠١/١٩
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۵ خرداد #سالروز_شهادت #شهیدتفحص
#شهید_تفحص_عباس_صابری گرامی باد . ⚘
#متولد ۱۳۵۱/۷/۸ تهران
#شهادت ۱۳۷۵/۳/۵
#سرگذشت
شهید عباس صابری در تاریخ هشتم مهر ماه سال ۱۳۵۱ در تهران دیده به جهان گشود
بعد از اتمام تحصیلات و با شروع جنگ تحمیلی به جبهه های جنگ اعزام شد
در طول مدت جنگ در عملیات های کربلا 5، بیت المقدس2،4،7 و تک عراق در ابوغریب با عنوان بسیجی با سمت تخریبچی و بی سیم چی شرکت داشت و بعد از جنگ نیز در عملیات های برون مرزی، بحران خلیج فارس حضور داشت.در گروه تفحص لشگر 27 در سمت مسئول تخریب بود
نحوه #شهادت
روز هفتم محرم مصادف با 1375/3/5 برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به «والمری» مشغول به کار شد و پس از لحظاتی،نوبت جانبازی عباس شد و بر اثر انفجار مین در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) به وصال حق رسیده .
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
آخرین محرم زندگی عباس بود. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که هوای پادگان #دو کوهه را کردیم. با هم از اندیمشک پیاده آمدیم دو کوهه.
بین راه نوحه می خواندیم و گریه می کردیم. روی پل دوکوهه که رسیدیم، عباس گفت: خواب از اکبر محمدی بخش دیدم که می خواهم برایت تعریف کنم. اکبر محمدی از دوستان صمیمی عباس بود که سال 72 بر اثر تصادف مرحوم شد.
گفت: چند شب پیش خواب اکبر را دیدم. کلی با هم صحبت کردیم. من از شهدا می گفتم و او از اخبار آن طرف.
ازش پرسیدم: اکبر! شما دوکوهه هم می آئید؟
گفت: خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که همه شهدا می ایند آن جا.
#شهید_عباس_صابری
#عنایات_و_کرامات_شهدا
راوی: عباس قنبری
#کتاب_تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار 1389؛ صفحه 99.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
زیاد نذر و نیاز میکردم که طوریش نشه و اتفاقی برایش نیفته😞؛ عباس میگفت: مامان، این نذر و نیازها رو نکن، نذر کن آدم زیر ماشین نره، برق نگیرش، دزد نشه، بی دین نشه، مال مردم خور نشه، اگه آدم در راه خدا بره شکر داره، افتخاره 😌
یکبار رو به رویم نشست و گفت: ببین مامان، اینقدر تو رو دوست دارم که دنیا در مقابلش هیچی نیست❤️ اما شهید شدن را هم دوست دارم، من آرزو ندارم زن بگیرم پیر بشم ۴ تا بچه داشته باشم که وقتی مردم زیر تابوتم لا اله الا الله بگن، نه، من دوست دارم شهید بشم☝️
وقتی دیدم اینطوری داره التماس میکنه و قسمم میده، دیگه نذر و نیاز نکردم.
🌷شھید عباس صابری🌷
یاد شهدا با صلوات
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
۵ خردادماه #سالروز_شهادت #شهید_شعبان_نصیری گرامی باد . ⚘
سردار رشید سپاه اسلام، رزمنده جبهه های «جهاد اصغر» و «جهاد اکبر»، حاج «شعبان نصیری»، پس از نزدیک به ۳۸ سال مجاهدت و جهاد در میادین دفاع از «حریم اسلام ناب محمدی(صلوات الله علیه و آله)، سرانجام به یاران شهیدش پیوست.
سردار «حاج شعبان نصیری» که از یادگارانِ ۸ سال دفاع مقدس بود و سابقه حضور طولانی در «سوریه» به منظور دفاع از «حرمِ بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» را در کارنامه خود داشت، ظهر جمعه ۵ خردادماه، مصادف با شبِ اول «رمضان المبارک»، در جبهه «عراق» و طی عملیات آزادسازی «موصل» از اشغالِ «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی» بال در بال ملائک گشود.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
۵ خردادماه #سالروز_شهادت #شهید_شعبان_نصیری گرامی باد . ⚘ سردار رشید سپاه اسلام، رزمنده جبهه های «جه
#زندگی_نامه
این سردار خستگی ناپذیر در اسفندماه سال ۱۳۳۶ در کرج به دنیا آمد اما شناسنامه اش را به تاریخ اول فروردین ماه ۱۳۳۷ گرفتند.
در همان کودکی به همراه خانواده عازم تهران شد و در خیابان حسینی محله نظام آباد سکونت گزید. محله نظام آباد که از محلات مستضعف نشین و انقلابی تهران بود در پرورش او تاثیر گذاشت و از همان نوجوانی، مبارزه در خط حضرت امام راحل را آغاز کرد.
شعبان نصیری پس از انقلاب بی درنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به خاطر سوابقی که در کرج داشت، در تشکیل سپاه کرج نیز نقش بسزایی ایفا کرد. او از همان ابتدا به نقش نوجوانان و جوانان در ادامه روند انقلاب، ایمان داشت و تشکیل بسیج نوجوانان کرج از یادگارهای ماندگار اوست.
با آغاز جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹ به مناطق عملیاتی رفت و در سمت های مختلف حاضر شد.
حاج شعبان در سال ۱۳۶۰ و در سال ۲۳ سالگی ازدواج کرد و حاصل آن، ۴ فرزند بود؛ ۳ پسر و یک دختر. سلمان، محمد و روح الله پسران او بودند که محمد ۱۰ سال پیش در حادثه ای دار فانی را وداع گفت و پدر و مادرش را داغدار کرد.
شهید شعبان نصیری در قرارگاه فوق سری نصرت نیز حضور داشت و فعالیت های گوناگونی را در کنار فرماندهان این قرارگاه از جمله سردار محمد باقری و سردار شهید علی هاشمی انجام می داد.
حاج شعبان نصیری سپس لشگر ۹ بدر رفت. مدتی در این لشگر به فرماندهی شهید اسماعیل دقایقی فعالیت کرد و با شهادت این سردار در عملیات کربلای ۵، در جایگاه رییس ستاد این لشگر به فرماندهی حاج محمدرضا نقدی مشغول فعالیت شد. اخلاق نیکو و پسندیده اش، مجاهدین عراقی را شیفته او کرده بود، چنانچه بعد از شهادتش نیز سردار نقدی تصریح کرد، یاران او در عراق، عزادارتر از یاران او در ایران هستند.
حاج شعبان نصیری لحظه ای آرام و قرار نداشت. چون بنا نبود لشگر ۹ بدر در برخی عملیات ها از جمله عملیات والفجر ۸ شرکت کند، او به همراه تعدادی از همرزمان فارس زبانش در لشگر ۹ بدر، به لشگر ۱۰ سیدالشهدا (ع) رفت تا از فیض حضور در این عملیات ها بی نصیب نماند.
شهید نصیری همچنین در آموزش نیروهای قدس سپاه پاسداران نقش ویژه ای داشت و تجربیات خود در زمان جنگ را در اختیار نیروهای تازه نفس می گذاشت.
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به ظاهر پایان یافته بود اما جنگ نرم، عرصه تازه ای بود که دشمن برای مقابله با انقلاب اسلامی آغاز کرد. حاج شعبان لباس رزمش را از تن خارج کرد و در قامت یک نیروی فرهنگی، آستین هایش را بالا زد و مشغول شد.
با تعدادی از فرزندان شهدا، موسسه ای فرهنگی تاسیس کرد و در آن قالب، خدمات فرهنگی و تربیتی گسترده ای به خانواده شهدا و جامعه ارائه کرد. فعالیت های فرهنگی و اجتماعی او تا آخرین روزهای زندگی مادی اش ادامه داشت و به طور مثال جهت روشنگری جوانان و مردم در زمینه انتخاب اصلح در انتخابات ریاست جمهوی و شوراهای شهر از هیچ کوششی دریغ نکرد.
او حتی از دیگر کشورهای اسلامی هم غافل نبود و سال ۱۳۹۰ برای کمک به مردم مظلوم سومالی، عازم موگادیشو شد.
حاج شعبان نصیری با آغاز درگیری های سوریه و عراق، دوباره لباس رزمش را به تن کرد و راهی دمشق و حلب و کربلا و سامرا شد. او حضور موثری در سوریه داشت و رفاقت و نزدیکی اش به فرمانده دلاور نیروی قدس سپاه، سردار حاج قاسم سلیمانی باعث شده بود از مشورت های او در عرصه های مختلف، استفاده کنند؛ اما آشنایی قدیمی اش با مجاهدان عراقی و تسلط او بر زبان و منش و رفتار آنها باعث شد فعالیت هایش را در مبارزه با داعش در عراق متمرکز کند. همرزمان او در جنگ تحمیلی حالا با تشکیل حشد الشعبی ها، مشغول مبارزه با داعش در شمال عراق برای آزادسازی موصل و استان های همجوار بودند و بهترین موقعیت فراهم شده بود تا حاج شعبان در کنار آن ها، تمام تجربیات و دانسته هایش را در طبق اخلاص قرار دهد.
حدود یک ماه قبل از شهادت، مورد اصابت گلوله های مستقیم داعشی ها قرارگرفت و از ناحیه دست راست به شدت مجروح شد. مداوای او در بیمارستان های عراق ممکن نبود و به همین خاطر به ایران اعزام شد. اما باز هم قرار بر این بود تا برای تکمیل درمان به آلمان اعزام شود که نپذیرفت. حتی حاضر نشد پرفسوری که از آلمان برای مداوای تعدادی از جانبازان به تهران آمده بود هم او را ویزیت کند. با همان دستی که حالا قدرت بالا آمدن نداشت، بی محابا عازم عراق شد و مبارزاتش را ادامه داد.
تا اینکه منطقه عمومی تلعفر در غرب موصل، مقتل او شد و در شب اول ماه مبارک رمضان ۱۴۳۸ (حدود ساعت ۷ عصر جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶) به همراه جمعی از دوستانش در کمین تله انفجاری داعش افتاد و به سوی یاران شهیدش پرکشید. او بعد از نماز ظهر، غسل شهادت کرده بود و به گفته همراهانش، چهره آرامَش، نورانی تر شده بود.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
دستنوشته وصیت شهید مدافع حرم، سردار شهید شعبان نصیری به نوه اش محمدیاسر نصیری است:
بنام خدای مهربان
پسرم. محمدیاسر
سلام علیکم
فکر کردم در این زمان بسیار کوتاه چه بنویسم تا چراغ راهت باشد و همیشه راهنمای وجودت.
سعی کن دروغ نگویی که دروغ گناه بسیار بزرگی است.
اگر حق را شناختی هیچوقت از مسیر آن خارج نشو
ساده و سالم زندگی کن، هر کارهای که هستی مهم نیست، چه رفتگر زحمتکش شهرداری باشی و چه متخصص سوخت موشک
اشتباهاتت را هرچند کوچک بپذیر و جبران کن که ساخته شوی.
پدربزرگ
علی نصیری
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
آخرین اذان شهید شعبان نصیری ...
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
مستندی از #شهید_شعبان_نصیری
#رزمنده_دیروز_مدافع_امروز
یکی از یاران شهیدهاشمی در قرارگاه نصرت ، فرمانده لشکر ۹ بدر و از فرماندهان لشکر۱۰ سیدالشهدا (؏)
در عملیات آزادسازی موصل عراق ۱۳۹٦
#سالروز_شهادت
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
ششم خرداد ماه سال #سالروزعملیات فتح منطقه مرزی ملخورد و تسخیر قله بلند دالانی و انهدام کلیه پاسگاههای مرزی سپاه یکم دشمن توسط رزمندگان جبهه مریوان در سال ۱۳۶۰ به فرماندهی حاج احمد متوسلیان است.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
کانال محتوای روایتگری راویان
ششم خرداد ماه سال #سالروزعملیات فتح منطقه مرزی ملخورد و تسخیر قله بلند دالانی و انهدام کلیه پاسگاهه
فرمانده دلاوری که شجاعت، صلابتش و جدیتش در جبهههای جنگ و برخورد با ضد انقلاب زبانزد بود و گروهکهای ضد انقلاب غرب کشور، با ترسی که از این فرمانده دلاور داشتند او را به جدیت و سخت کوشی میشناختند. “گمشدهای در افق” روایتی را از ترس کومله نسبت به نام حاج احمد متوسلیان نقل میکند:
“مثل روزهای قبل، با لباسهای کردی، کنار جاده ایستاده بودیم. حاج احمد مراقب اوضاع جاده بود که یکباره با اشاره انتهای جاده را نشان داد و گفت: « آماده باش» ماشین که نزدیک شد با دست اشارهای کردیم و جلو رفتیم. نزدیک که شدیم دیدم دو نفر از افراد کومله درون ماشین نشستهاند. از قیافهشان معلوم بود که از فرماندهان رده بالا نیستند. آن دو نفر هم به خیال اینکه ما از نیروهای خودشان هستیم نگه داشتند تا سوار شویم. سوار که شدیم با زبان کردی سلام و علیک کردیم و ماشین راه افتاد.
در تمام طول راه، حاج احمد ساکت و آرام به جاده چشم دوخته بود. از آنجایی که زبان کردی بلد بودم، شروع به صحبت کردم. پرسیدم « چه خبر از نیروهایی که تازه از سپاه تهران آمدهاند؟ کاری هستند یا نه؟ میشود به آنها ضربه زد؟» حرفهایم تمام نشده بود که یکی از آنها با ناله گفت: «چه بگویم؟ میان اینها ؛ تازه از تهران آمده این آدم پدر ما را در آورده. از موقعی که آمده اینجا تمام کار و کاسبی ما کساد شده. این آدم به تمام کمینهای ما ضد کمین میزند عملیاتهایش هم خانمان سوزه»
حرفهای مرد کرد که تمام شد، نگاهی به حاج احمد انداختم. ساکت نشسته بود و هیچ نمیگفت انگار اصلا آنجا نبود. وقتی دیدم حواسشان به کار خودشان است به سرعت اسلحه را بیرون کشیدم و پشت سر یکیشان گرفتم. ترسیده بودند با کمک حاج احمد دست و پایشان را بستیم. رو به یکی از کردها گفتم: « حاج احمد را ببینی میشناسی؟» مرد گفت: « قیافهاش را ندیدم. ولی میدانم که خیلی جدی است»
با خنده نگاهی به حاج احمد انداختم. هنوز بی تفاوت بود به سرعت رو به مرد کردم و گفتم « آن مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیان است» مرد کرد نگاهی به حاج احمد انداخت. حاج احمد هم برای لحظهای سر برگرداند و در چشمان مرد خیره شد. هنوز حاج احمد نگاهش را بر نداشته بود که متوجه شدم رفیق کردمان شلوارش را خیس کرده است خندهام گرفته بود. به سرعت ماشین را کنار جاده نگه داشتیم و او را پیاده کردیم…”
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani