#شهدای_حسینی
ﻣﻴﮕﻔﺖ : دوست دارم مثل حضرت ابوالفضل یه تیر به چشمم بخوره یکی به دستم!
روز شهادت حضرت زهرا(س) بود که پیکرش امد.
مادرش قبل از من خودش را روی هاشم انداخت. شیر زن بود. گفت مادر شیرم حلالت...
اما من, تا چشم پاره و بازوی شکافته اش را دیدم, کمرم تیر کشید, همانجا کنار تابوتش روی زمین نشستم...
ﺁﺧﺮ ﻣﺜﻞ #ﺣﻀﺮﺕﻋﺒﺎﺱ ع ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ...
راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید)
#شهیدهاشم_اعتمادی🌷
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺎﺩﺕ :شلمچه-کربلای۵
فرمانده تیپ امام حسن(ع)
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
🌹در این مأموریت آخر حال و هوایش عجیب بود. هروقت حمام می رفت غسل شهادت می کرد. سه روز قبل از شهادتش از محل کار در اهواز تماس گرفتند که باید برای انجام مأموریت که حضورش ضروری است به ایران برگردد. اما جواب شهید فقط یک جمله بود
"من تازه به اینجا آمدم، و تا شهید نشم بر نمیگردم. علمداری فقط شهید میاد ایران"
و همین طور شد.. شهید علمداری برگشت
👈🏻همکار شهید شجاعت علمداری
✅همسر شهید علمداری: شـب شهادتش، ابتـدا بـا همکارانش به زیارت میروند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ میزند. صدای خمپارهای شنیدم. از او پرسیدم: «این صدای چی بود؟» گفت: «چیزی نیست… باور کن جایمان امنِ امن است». همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره دیگری میزنند و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل میشود. سرانجام در ساعت ۲ بامداد روح بی قرار او در جوار امام عزیزش، آرام میگیرد و به لقاءاالله میپیوند
#شهیدشجاعت_علمداری
#شهدای_فارس
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani