🏆 #مثل_شهدا_باش👇
✍سپیده ی صبح هوا را روشن کرده بود، داشتم میرفتم نان تازه بخرم برای صبحانه که چشمم به رفتگر محله افتاد، مثل همیشه در حال جارو زدن کوچه بود؛ خوب که نگاه کردم دیدم صورتش را با پارچه ای پوشانده، کنجکاو شدم نزدیکتر رفتم و بهش سلام دادم، جواب سلامم را که داد فهمیدم خودش نیست، تا اومد کلمه دوم را بگوید پی صدا را گرفتم تو ذهنم و سریع صدا را شناختم، آقامهدی باکری بود.
تعجب کرده بودم، گفتم:
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟
دیدم علاقه ای به جواب دادن نداره، ادامه دادم: آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟
جوابم رو نداد.
اشک تو چشانم جمع شده بود، هر چی اصرار کردم هیچی نگفت. فقط خواهش کرد که هرچه سریعتر بروم تا کسی متوجه نشود.
همان روز وقتی پی ماجرا را که گرفتم فهمیدم،
زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن ، رفته بود پیش آقا مهدی که شهردار بود، آقا مهدی هم بهش گفته بود به مرخصی برود و خودش به جای او آمده بود برای جا رو زدن محله.
#شهید_مهدی_باکری
#موسسه_روایت_سیره_شهدا
#روایت_همچنان_جاریست
🆔@revayatgare_shohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄