فرمانده ۲۴ ساله عملیات بیت المقدس
« #محمود_شهبازی » از فرماندهان شهیدی است که در جریان عملیات فتح خرمشهر به شهادت رسید. او در سال ۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد. در سال ۵۶ پس از گرفتن دیپلم در کنکور رشته مهندسی صنایع پذیرفته شد و به دانشگاه علم و صنعت رفت. او در ایام دانشجویی فعالیتهای سیاسی خود و مبارزه علیه رژیم شاه را پی گرفت و از جمله دانشجویانی بود که در خط مقدم مبارزه علیه رژیم شاهشناهی قرار داشت.
در بدو تشکیل سپاه پاسداران به عضویت این نهاد انقلابی درآمد. عمده فعالیتهای او در این زمان مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب در محیط دانشگاه و آگاهی دادن به دانشجویان از خطر انحراف و حضور عناصر ضد انقلاب بود. او همچنین در جریان تسخیر لانه جاسوسی در این واقعه شرکت داشت.
سال ۱۳۵۹ به فرماندهی سپاه استان همدان منصوب شد و در این مسوولیت کارهای ارزشمندی را انجام داد. در همین سمت پس از حمله نیروهای رژیم بعث عراق به جبهه رفت و در عملیات فتحالمبین شرکت کرد. او همواره در صحنههای مختلف کارزار حضور جدی داشت و از جان و دل برای کار خود مایه میگذاشت. با وجود سن کم از درایت و آگاهی بالایی برخوردار بود و هیچ گاه غرور باعث فاصله افتادن میان او با دیگر نیروها نشد. پیش از عملیات فتحالمبین به مسوولیت و معاونت تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) درآمد.
او در نهایت در جریان عملیات بیتالمقدس نیز حضور یافت و نیروهای خود را تا دروازههای خرمشهر همراهی کرد، اما یک روز قبل از آزادی خرمشهر در سوم خرداد ۱۳۶۱ به شهادت رسید. او در زمان شهادت تنها ۲۴ سال سن داشت.
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#معرفی_کتاب_شهدایی
کتاب :
#راز_نگین_سرخ
موضوع :
زندگینامه داستانی سردار شهید مهندس #محمود_شهبازی ، فرمانده سپاه همدان و جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) به قلم حمید حسام است.
کتاب حاوی خاطرات شهید از زبان خانواده و همرزمانش است. حوادث این داستان گوشهای از فراز و نشیبهای دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر را نشان میدهد. «کاش یه بارم که شده، لب باز کنی و به من بگی چکارهای؟ معلم قرآنی، درس مهندسی میخوانی یا یه بسیجی هستی؟ مادر در خیالش با محمود حرف میزد. میپرسید؛ اما جواب نمیشنید. هر بار که او را میدید، چشمانش نور میگرفت، لبش به خنده وا میشد؛ اما گوشهٔ دلش همچنان نگران او بود. فکر بدرقه عذابش میداد. دستپاچه میشد و میزد به حیاط یا زیر سر در میایستاد؛ با قرآن و اسپند؛ اما این دفعه دل و دماغ دفعات قبل را نداشت. نشست کنار حوض. این پا و آن پا کرد و منتظر محمود ماند. باز طاقت نیاورد. چشمش به آبپاش پلاستیکی افتاد. بلند شد و دستهای لرزانش را دور دستهٔ پلاستیکی آن حلقه کرد و گلدانهای قد و نیمقد حیاط را یکییکی آب داد؛ اما باز غرق در خیال محمودش بود. ذهن ناآرام او زندگی نوجوانی و جوانی فرزندش را در بستر زمان مرور میکرد... تا شرشر آبی که از دهانهٔ گلدان سرریز شده بود و روی پلهها میریخت، او را به خود آورد.»
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani
#معرفی_کتاب_شهدایی
کتاب :
#راز_نگین_سرخ
موضوع :
زندگینامه داستانی سردار شهید مهندس #محمود_شهبازی ، فرمانده سپاه همدان و جانشین لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) به قلم حمید حسام است.
کتاب حاوی خاطرات شهید از زبان خانواده و همرزمانش است. حوادث این داستان گوشهای از فراز و نشیبهای دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر را نشان میدهد. «کاش یه بارم که شده، لب باز کنی و به من بگی چکارهای؟ معلم قرآنی، درس مهندسی میخوانی یا یه بسیجی هستی؟ مادر در خیالش با محمود حرف میزد. میپرسید؛ اما جواب نمیشنید. هر بار که او را میدید، چشمانش نور میگرفت، لبش به خنده وا میشد؛ اما گوشهٔ دلش همچنان نگران او بود. فکر بدرقه عذابش میداد. دستپاچه میشد و میزد به حیاط یا زیر سر در میایستاد؛ با قرآن و اسپند؛ اما این دفعه دل و دماغ دفعات قبل را نداشت. نشست کنار حوض. این پا و آن پا کرد و منتظر محمود ماند. باز طاقت نیاورد. چشمش به آبپاش پلاستیکی افتاد. بلند شد و دستهای لرزانش را دور دستهٔ پلاستیکی آن حلقه کرد و گلدانهای قد و نیمقد حیاط را یکییکی آب داد؛ اما باز غرق در خیال محمودش بود. ذهن ناآرام او زندگی نوجوانی و جوانی فرزندش را در بستر زمان مرور میکرد... تا شرشر آبی که از دهانهٔ گلدان سرریز شده بود و روی پلهها میریخت، او را به خود آورد.»
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani