eitaa logo
کانال محتوای روایتگری راویان
2.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
443 فایل
✅️ این کانال متعلق به ((موسسه روایت سیره شهدا قم)) می‌باشد. 📌بیان خاطرات شهدا و رزمندگان 📌محتوای روایتگری 📌معرفی کتب شهدا 📌تشریح عملیات ها
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷ناراحتی کتف،بخاطر مجروحیت،مزاحمی دائمی برای آقامهدی بود.روی این حساب نمی توانست بارهای سنگین بلند کند.یک روز تصمیم میگیرد برای سرکشی از انبار بازدید کند.مسئول انبار،حاج امراله بود.پيرمردی با لباس سفید و چهره ای گشاده. 🌷وقتی آقامهدی میرسد حاج امراله و هشت بسیجی در حال خالی کردن بار کامیون بودند که تازه از راه رسیده و اذوقه آورده بود.حاج امراله که مهدی را از روی قیافه نمیشناخت،وقتی میبیند ایشان در کناری ایستاده،داد میزند:جوان! چرا همینطور کناری ایستاده ای و بِرو بِر ما را نگاه میکنی؟!بیابابا بیا این گونیها را تا انبار ببر.آمده ای اینجا که کار کنی.یادت باشد.از حالا تا هر وقت که من بگویم باید پا به پاى این هشت نفر اين بارها را خالی کنی فهمیدی؟! 🌷آقامهدی بامعصومیتی صمیمی پاسخ مى‌دهد:بله چشم.با آنكه حمل گونیها روی کتف مجروح بسیار مشکل بود، اقامهدی بدون اینکه حتی ناله ای کند،گونیها را خالی میکند.نزدیکیهای ظهر،طیّب برای دادن آمار به حاج امراله به آنجا میآيد.بعد از سلام و احوالپرسى حاج امراله میگوید:یک بسیجی پُر کار امروز به ما کمک میکند.نمیدانم از کدام قسمت است.می خواهم بروم و از پرسنلى بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کند.طیب مى‌پرسد:کدام بسیجی؟و حاج امراله اقامهدی را نشان میدهد. 🌷طیب متعجب میشودو به سرعت به طرف آقامهدی میدود و گونی را از روی شانه های او بر میدارد وبعد با ناراحتی به حاج امراله میگوید:هیچ میدانی این شخص کیست؟این آقا #مهدی_باکری فرمانده لشکرمان است.حاج امراله و هشت بسیجی دیگر با تعجبی بغض آلود جلو می آیند آقامهدی صورتشان را میبوسد و میگوید: #من_یک_بسیجیم @ravianerohani
! شهادت :۱اسفندماه شهادت : ۶ اسفندماه شهادت : ۸ اسفندماه شهادت : ۱۰ اسفندماه شهادت : ۱۷ اسفندماه شهادت : ۱۸ اسفندماه شهادت : ۲۳ اسفندماه شهادت : ۲۴ اسفندماه شهادت : ۲۵ اسفندماه همه شهدای عزیز بالاخص شهدا اسفندماه را تبریک و تسلیت عرض می نماییم. ضمنا در اسفندماه هفته و هم هست که این موضوع هم به قابلیت این ماه اضافه شده است‌‌‌. 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
📚برای مهندسین بن بستی وجود ندارد آنان یا راهی خواهند یافت٬ یا راهی خواهند ساخت… 💐5 اسفند « روز مهندس» مبارک باد! 🎓مهندس شهید 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
عبدالرزاق میراب بیسیمچی شهید باکری می گوید : قبل از عملیات «بدر»، رزمندگان لشکر عاشورا پس از شنیدن سخن «مهدی باکری» عهد بستند تا جان در بدن دارند بجنگند و شهید شوند. قبل از شروع عملیات، » در سخنانی به رزمندگان لشکر عاشورا گفت که هرکس توانایی حضور در عملیات را ندارد به یگان‌های دیگر ملحق شود، اما رزمندگان لشکر عاشورا پس از شنیدن این سخن با عهد بستند تا جان در بدن دارند بجنگند و شهید شوند. به همین جهت شاهد بودیم که در عملیات «بدر»، رزمندگان لشکر عاشورا مردانه پای عهدشان ایستادند و لحظه‌ای «مهدی باکری» را نگذاشتند. «باکری» لحظه به لحظه پیگیر شکستن خط و پیشروی رزمندگان بود. زمانی که خبر شکسته شدن خط به وی رسید، بلافاصله به خط آمد. با آمدن «باکری» به خط مقدم، بسیاری از رزمندگان به شدت نگران شدند که مبادا اتفاقی برای وی بیافتد و او را قسم می‌دادند که به عقب برگردد، اما وی همراه با رزمندگان به پرداخت. زمانی‌که در عملیات «بدر» به «دجله» رسیده بودیم، وی به همراه چندی دیگر از فرماندهان در حال بررسی عبور غواصان از آب بودند که چند رزمنده پس از شنیدن این سخنان، خود به آب زدند، اما به دلیل شدت بالای جریان آب این کار مقدور نشد. زمانی که « » آن‌ها را دید که به آب زده اند، گفت: «مگر من به شما دستور عبور از دجله را داده بودم که این کار را کردید» و آن‌ها در پاسخ گفتند «همان‌طوری که قبل از شروع عملیات با شما عهد بسته بودیم که تا پای جان در عملیات شرکت کنیم و به فرامین شما گوش دهیم، این اقدام ما نیز در راستای همان عهد و پیمان بود»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍سخنرانی فرمانده شهید مهندس به همراه تصاویر ناب در قاب مجازی به راهیان نور می رویم... 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
‍ شهرداری که رفتگر شد اوایل انقلاب بود و شهردار اورمیه. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود وقتی که شهردار ارومیه بود بر اثر بارندگی زیاد، در بعضی نقاط سیل آمده بود. مهدی گروه های امدادی را اعزام کرد و خودش هم به کمک سیل زدگان رفت. آب وارد خانه پیرزنی شده بود و کف اتاقها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می‌کرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی، نمی‌دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست، ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» و مهدی فقط لبخند میزد... 25 اسفند سالروز شهادت اولین شهردار 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani
🔴 ۶ اسفندماه ، # سالروز_شهادت گرامی باد . 🥀 نام پدر : مرحوم مشهدی فیض الله 🗓 ولادت : ۱ فروردین ۱۳۳۴ (آذربایجان غربی، ارومیه) 👈 دیپلم رشته ریاضی فیزیک 👈 متأهل و دارای ۲ فرزند 👈 از مبارزان دوران ستمشاهی پهلوی 👈 از اولین اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 👈 فعالیّت در جهاد سازندگی و شهرداری ارومیه 👈 عضو شورای فرماندهی سپاه استان آذربایجان غربی 👈 فرمانده بسیج استان آذربایجان غربی 👈 حضور در کردستان و مبارزه با ضدانقلاب داخلی 👈 از اولین رزمندگان در روزهای اول جنگ تحمیلی 👈 قائم مقام فرماندهی لشکر ۳۱ عاشورا 👈 برادر شهیدان و 🗓 شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲ 🔹 عملیات 📌 منطقه : غرب هورالعظیم و شرق دجله 📍 مزار : 🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇 @ravianerohani