#وصیتنامه
#شهید_مهدی_صابری
بسم الله الرحمن الرحیم
یاعلی اکبرلیلا؛
عشقت میان سینه من پاگرفته / شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دل ها را تو با گوشه نگاهی / حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته / پایین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب / شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی آواره روی تو هستم / دست دلم را حضرت زهرا گرفته
مانند جدت رحمة للعالمینی
حیف است دست خالی مرا را نبینی
امروز سه شنبه 5 اسفند 1393 مصادف با سالروز ولادت بانوی دمشق؛عقیله بنی هاشم زینب کبری (س) دست به قلم شدم تا سیاه مشقی به نام «وصیت نامه» بنویسم.
خدایا!
خدای من؛ خدای خوب و مهربانم...خیلی خیلی قشنگتر و زیباتر از اون چیزی هستی که من با این سطح پائین معرفت و شناخت که اصلاً نداشته محسوب میشه، فکر میکنم.
روسیاهم. روسیاهم که با 25 سال سن نتونستم تو رابطه عبد و معبودی اونجوری که باید و شاید وظیفه عبد رو به نحو شایسته و بایسته انجام بدم.
ازت ممنونم؛ ممنونم که من رو انسان آفریدی؛ انسانی مثلاً مسلمان و لایق شکر فراوانتر محب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه وآله السلام...
ممنونم که دوران حیاتم رو تو این بازه زمانی قرار دادی و هم توفیقات و افتخارات خیلی خیلی زیادی؛ نمونه اش حب شهزاده علی اکبر (علیه السلام) عنایت کردی.
الهی؛ أنت رب الجلیل و أنا عبدک الذلیل... «خدایا؛ من رو بپذیر»
برهمگان واضح و مبرهن است که وقتی شما مادر، پدر و خواهران عزیزم این دست نوشته را میخوانید من دیگر در بین شما نیستم!
میخوام کمی راحتتر و خودمانیتر بدون استرس و رودربایستی باهاتون صحبت کنم.
اول از همه شما پدر مهربونم؛
بابا، انصافاً به حالت غبطه میخورم. همیشه چند برهیچ ازم جلوتر بودی.
پدری رو در حقم تموم کردی و نشون دادی بهترین بابای دنیا هستی. دوستت دارم پدر.
خدا میدونه لذت بخش تر از زمانی که دستت رو میبوسیدم و صورتم رو میبوسیدی تو عمرم نداشتم. و هیچ موقع از خودم بی نهایت متنفر نمیشدم الا وقتایی که دلت رو به درد میآوردم... منو ببخش بابا
مامان، مامان، مامان...
همین الآنش چقدر دلم برات تنگ شده! خدا میدونه. خیلی دوستت دارم. بیشتر از اون چیزی که فکر میکنی! قدرت رو ندونستم. حیف. تو دلم هزار تا حرف هست که تو این چند جمله و چند ورق جا نمیشن و اون حس و حالش رو هم نمیتونم با قلم برات توصیف کنم.
مامان؛ زیباترین موجود عمرم؛ قشنگترین کلمه عمرم؛ عشقم؛ نفسم؛ همه وجودم؛ دوستت دارم.
زهرا جونم نمیدونم چی بنویسم که لایق اون حسِ قشنگِ عاشقِ خواهر بودن باشه.
قابل ستایشترین دختری هستی که تو عمرم دیدم.
یک یک! تک تک! عاشقتم خواهر کوچیکم!
فاطمه جان! آبجی کوچولوی دوست داشتنی با تو فهمیدم عشق یعنی چی! باورت میشه؟
اونقدری که شما من رو دوست داری به دو برابرش من دوست دارم.
و امّاروضه گوش دادم! مامان شما لباس مشکی تنم کردی و بردیم مجلس عزاداری! مدیونتم.
پدر شما لقمه حلال گذاشتی دهنم! ممنونتم...
روضه لب تشنه! روضه بدن ارباً اربا! روضه وداع! روضه گودال! روضه در! روضه پهلو! روضه سر بریده!
همیشه هم آرزو داشتم این روضهها همه به سرم بیان! خداکنه! یعنی میشه؟
رسیدن به سن 30 سال؛ بعد از آقا علی اکبر(ع) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر(ع) اصلاً نمیتونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علی اکبر(ع) نمیخوام! چقدر خوب میشه سر تو بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب میآیند بالا سرم تن تکه تکه ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهتهای تو بدن من و شهزاده علی اکبر(ع) یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند! خدایا نگذار آرزو به دل بمیرم.
پدر و مادرم و خواهران گلم، صبر کنید. صبر صبر صبر!
خواهرای خوبم؛ حجاب حجاب حجاب!
مامان دوستت دارم
بابا دوستت دارم
زهراجان دوست دارم
فاطمه گل دوست دارم
بابا، مامان، سرتون رو جلوی ارباب و بی بی لیلا بالا بگیرین.
هزار تا مثل من نه که کل دنیا فدای یک نگاه ارباب به گل روی آقا علی اکبر (ع)
اینجوری تازه یک مقدار شبیه اهل بیت علیهم السلام شدید همتون.
براتون از خدا اجر جزیل و صبر جمیل میخوام.
یاعلی اکبر
سلام من رو به همه آشنا و در و همسایه برسونید!
سه شنبه 5/بهمن/1393
#مهدی_صابری
🇮🇷 کانال ارائه محتوای روایتگری 👇
@ravianerohani