eitaa logo
روایت ها و حکایت ها
2هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
413 ویدیو
32 فایل
فیش های منبر یادداشت های روایی و تفسیری و نکات تربیتی و اخلاقی،آمیخته با مطالب روز، اشعار ناب، تاریخ و معرفی وراهنمایی برای انتخاب موضوع منبر. ارتباط با ما https://eitaa.com/MA1371 لینک کانال @revayathavahekayatha1
مشاهده در ایتا
دانلود
می گویند روزی جمعی از بازاریان شهری به محضر عالم آن شهر رسیدند . ایشان فرمودند ؛ مراقب باشید این روستایی ها و شهرستانی ها کلاه سرتان نگذارند. صدای خنده حضار بلند شد و خوشمزه ای فریاد زد آقا چه می فرمایید همین دیروز یکی شان آمده بود جنس ( مثلا) ۵۰ تومنی را ۲۰۰ تومن به او فروختم. آقا فرمود؛ بله او با صفا و صداقت خود آمد اما دین تو را با خود برد کلاه سرت رفت ، حواست نیست. روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید https://eitaa.com/revayathavahekayatha
سه حکم شرعی و اخلاقی در تشییع وفات پسر پيامبر اکرم(ص) حسین بن خالد گفت: از امام رضا شنیدم که فرمود: وقتی ابراهیم فرزند رسول خدا به رحمت ایزدی پیوست در همان سال سه اتفاق عجیب افتاد. یکی این بود که بعد از فوت ابراهیم خورشید گرفتگی صورت گرفت. مردم گفتند: خورشید گرفتگی به خاطر مرگ ابراهیم فرزند رسول خدا صورت گرفته است. حضرت از منبر بالا رفتند و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: ای مردم خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی از نشانه‌های خداوند است که به امر خدا صورت می‌گیرد و به خاطر مرگ یا زنده بودن ابراهیم صورت نمی گیرد. هرگاه خورشید یا ماه گرفتگی پیش آید نماز بخوانید. پیامبر از منبر پایین آمدند و همراه مردم نماز خورشید گرفتگی را خواندند. وقتی سلام نماز تمام شد فرمود: ای علی! برخیز و فرزندم را برای دفن آماده ساز. ابراهیم را غسل دادند و حنوط بر وی مالیدند و کفن پوشیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به طرف قبر او حرکت کردند. همین که نزدیک قبر گشتند مردم گفتند: رسول خدا از شدت ناراحتی فراموش کرد که برای ابراهیم نماز بخواند. حضرت ایستادند و سپس فرمود: جبرئیل بر من فرود آمد و مرا از گفته‌های شما آگاه کرد. شما فکر کردید من از شدت ناراحتی برای فرزندم نماز نخواندم. آگاه باشید که این گونه که فکر می‌کنید نیست. خداوند مهربان آگاه برای شما پنج نماز واجب کرده است و برای مردگانتان از هر نمازی یک تکبیر قرار داد و به من دستور داده فقط بر مرده ای که نمازگذارده نماز بخوانم. سپس فرمود: ای علی تابوت را پایین بگذار و فرزندم را در قبر قرار بده. علی نیز چنین کرد. مردم گفتند: برای کسی سزاوار نیست پیکر فرزند خود را با دست خویش در قبر قرار دهد چنانکه پیامبر چنین کاری نکرد. حضرت فرمود: ای مردم بر شما حرام نیست که پیکر فرزند خودتان را در قبر قرار دهید ولی من مطمئن نیستم اگر یکی از شما داخل قبر فرزند خود شود و بندهای کفن او را بگشاید شیطان بر او مسلط شود و به خاطر جزع و فزع اجر او را زایل گرداند. بعد پیامبر از کنار قبر بازگشتند.. تکه ای از متن عربی : أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آیَتَانِ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ یَجْرِیَانِ بِأَمْرِهِ مُطِیعَانِ لَهُ لَا یَنْکَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَ لَا لِحَیَاتِهِ. بحار جلد 79صفحه 91. روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید https://eitaa.com/revayathavahekayatha
پراید لگن😜😜 🌹🌺من یک کارمند هستم و همسرم پرستار! سالها بود که من ،هر روز خانم را میرساندم بیمارستان و برای پیاده شدنش درب ماشین را باز میکردم! این جریان شده بود حرف اول توی بیمارستان که من هر روز درب ماشین را برای زنم باز میکنم! پرستارها و دکترها به خانمم می گفتند: وای چه رمانتیک! چه علاقه ای!چه احترامی! خوش به حالت با این شوهری که داری! کاش ما هم همسری مثل همسر تو داشتیم! تا جاییکه ماجرای عشقِ بنده و احترامی که من به زنم میگذارم،به گوشِ دانشجویان پزشکی و پرستاریِ آن بیمارستان هم رسیده بود و در موردِ ما حرف میزدند! ‌ ‌ اما هیچ کس نمیدانست دربِ پرایدِ لگن من جوری خراب بود که فقط از بیرون باز میشد و تازه شیشه هم پایین نمی آمد! . و خلاصه اینکه؛ " من الان با دو تا پرستار، یک خانم ماما و یک خانم دکتر" ازدواج کرده ام و سرم حسابی شلوغ است!😉 و این درب شده درِ روزی من و آرزو دارم خدا همچین دری ، روزي شما هم بنمايد ! ‌ روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید https://eitaa.com/revayathavahekayatha
هرچه کنی کشت همان بدروی دختری با مادر خود زندگی می‌کرد. روزی پسر فقیری که تنها یک سکه برایش باقیمانده بود و شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد، تصمیم گرفت از خانه دختر تقاضای مقداری غذا کند. درب خانه را زد. دختر جوان در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا‌، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمأنینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر گفت: نیاز نیست چیزی بپردازی؛ مادر به ما آموخته که نیکی، ما‌به ازائی ندارد. پسر گفت: پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌کنم. سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. دکتر مشهوری بنام هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. دکتر پس از معاینه ی دختر به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد، زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید. آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تأیید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت و آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند: بهای این صورتحساب، قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است! 🌱هرچه کنی کشت همان بدروی کار بد و نیک چو کوه و صداست روایت ها ‌و حکایت ها را همراهی کنید https://eitaa.com/revayathavahekayatha
مقدس اردبیلی چه میگوید: بعضی از مجتهدین آن مرحوم را در خواب دید که در خارج از حرم امیر مومنان بود در حالیکه در جامه ای زیبا و حالتی نیکو است، از او پرسید: از کجا به این مقام رسیدی برای ما هم باز گو کن تا انجام دهیم؟ مقدس اردبیلی فرمود: ◇ یا شیخ ان تلک الاعمال التی قد رایتها منا قد وجدناها کاسده السوق قلیله المشتری و انما نفعنا و بلغ ما بنا ما تری حب صاحب هذا القبر " یعنی قبر امیر المومنین " 《 ای بزرگوار این اعمالی که از ما سراغ داری در اینجا بازاراش کساد و کم مشتری است آنچه در اینجا به ما سود بخشید و ما را به این مقام منزلت رسانید محبت و دوستی صاحب این قبر یعنی امیر مومنان بود.》 "دارالسلام نوری جلد ۲ ص ۴۶" در نشر معارف اهل بیت ما را یاری کنید👇 https://eitaa.com/revayathavahekayatha
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید . من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم. دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا نخواهد موشک هوا کند. روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید 👇 https://eitaa.com/revayathavahekayatha
کور واقعی منم! یه نفر از فقر و نداری خسته شده بود به در خانه مرد خیّری رفت و از او طلب کمک کرد. مرد خیّر گفت : من نذر کرده ام فقط به افراد نابینا کمک کنم ولی می بینم که تو از نعمت بینایی برخور دار هستی . مرد تنگدست گفت : اشتباه می کنی اتفاقا کور واقعی منم . مرد خیّر گفت :چطور ؟!؟!؟! مرد تنگدست گفت : چون بجای اینکه در خانه خدا را بزنم آمده ام و در خانه تورا می زنم  . دیگری نان می دهد *** منت از این و آن می کشم خواجه ما را منتظر   *** من ناز دربان می کشـــــم روایت ها و حکایت ها https://eitaa.com/revayathavahekayatha
نوع گفتار مهم است! پادشاهی خواب دید که همه دندان های او افتاده است. خوابگزار را فراخواند و تعبیر خواب را جویا شد. خوابگزار گفت: «پادشاه به سلامت باد، همه نزدیکان شما پیش از شما می میرند به گونه ای بعد از شما کسی نمی ماند.» پادشاه ناراحت شد و گفت: «وقتی همه نزدیکان من بمیرند من با که باشم؟ این چه تعبیری است که می گویی؟» و دستور داد او را صد ضربه شلاق بزنند. سپس پادشاه دستور داد خوابگزار دیگری را نزد او بیاورند. خوابگزار دوم گفت: «تعبیر خوابی که پاشاه دیده اند این است که عمر پادشاه درازتر از عمر همه نزدیکان خواهد بود.» پادشاه گفت: «تعبیر همان است اما این بیان با آن بیان خیلی فرق می کند.» و دستور داد صد سکه به او بدهند. روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید https://eitaa.com/revayathavahekayatha
آیا تو چنان که می نمایی هستی؟! 🔹گویند! درعصر سليمان نبى،پرنده اى براى نوشيدن اب بسمت بركه اى پرواز كرد،اما چند كودك را بر سر بركه ديد،پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از ان بركه متفرق شدند. 🔸همينكه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به ان بركه مراجعه نمود . 🔹پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او ازارى بمن متصور نيست. پس نزديك شد ولی ان مرد سنگى بسويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. 🔸شكايت نزد سليمان برد. 🔹پیامبر ان مرد را احضار، کرد محاكمه و به قصاص محكوم نمود ودستور به كور كردن چشم داد. ان پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت؛ 🔸"چشم اين مرد هيچ آزارى بمن نرساند،بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد! و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتراست 🔹اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند" « علامه دهخدا » 🔅 مولي اميرالمؤمنين عليه‌السلام: چقدر قبيح است که انسان داراي دو چهرة متضاد و متفاوت باشد. 📚غررالحکم، ص ٣٩٥ روایت ها و حکایت ها https://eitaa.com/revayathavahekayatha
✍اول بار من این حدیث را از مرحوم آیت الله العظمی بروجردی شنیدم. یک وقت مرد فقیری، متکدی‏‌ای آمده بود به ایشان چسبیده بود و چیزی می‌خواست. ایشان به قیافه‌اش نگاه کرد، دید مردی است که می‌تواند کار و کاسبی بکند، گدایی برایش حرفه شده است. نصیحتش کرد. از جمله همین جمله علی علیه السلام را فرمود، گفت امیرالمؤمنین به مردم فریاد می‌کرد : اغْدوا الی‏ عِزِّکمْ‏ صبح زود به دنبال عزت و شرف خودتان بروید، یعنی بروید دنبال کار و کسب و روزی‏تان. انسان وقتی که از خود درآمد داشته باشد و زندگی‌اش را خود اداره کند، عزیز است. کار و کسب، عزت و شرافت است. استاد مطهری، آزادی معنوی، ص82
یک سال روزه جریمه ی یک بار عصبانیت! آیت الله صافی گلپایگانی (ره)می‌فرمودند: آیت الله العظمی بروجردی برای خشم خود، نذر کرده بودند که اگر بعد از این ناراحت شوند، یک سال روزه بگیرند. اتفاقا یک بار عصبانی شده بودند؛ از این رو تمام سال را غیر از روزهایی که حرام بود، روزه گرفتند! ---------- الگوی زعامت / ۱۷۴: به نقل از: مجله ی حوزه، ش ۴۳. ۴۴ / ۱۲۲. ۱۲۱.
پیوند مکتبی و مذهبی (۳) مقدم بر پیوند نسبی روایت داستانی ابوهاشم جعفری، یکی از شاگردان و اصحاب برجسته امام رضا علیه‌السلام و امام هادی علیه‌السلام بود، روزی امام هادی علیه‌السلام او را دید و قاطعانه به او فرمود: «چرا تو را می‌بینم که در نزد عبدالرحمن بن یعقوب هستی؟» (و با او همنشین می‌باشی). ابوهاشم: عبدالرحمان، دایی من است. امام: «عبدالرحمن درباره‌ی خدا، سخن نادرست می‌گوید و ذات پاک خدا را به صورت جسم و او را دارای نشانه‌های جسم توصیف می‌کند، یا با او همنشین شو و ما را واگذار و یا با ما باش و او را واگذار!». . ابوهاشم: او هر چه می‌خواهد بگوید، به من چه زیانی می‌رساند، وقتی که من عقیده به گفتارش نداشته باشم؟ امام: آیا نمی‌ترسی که عذابی بر او فرود آید و آن عذاب، تو را نیز فراگیرد؟ آیا داستان آن شخصی را که خود از یاران موسی علیه‌السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون بود نشنیده‌ای، آنجا که وقتی لشگر فرعون (در تعقیب سپاه موسی) به کنار دریا آمد، آن پسر، از لشگر موسی علیه‌السلام جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصیحت کردن پدر، او را از فرعونیان جدا کند و به سوی موسی علیه‌السلام بیاورد، هنگامی که با پدرش ستیز می‌کرد و او را به راه هدایت دعوت می‌نمود، با هم کنار دریا آمدند، ناگهان عذاب الهی فرارسید و لشکر فرعون غرق شدند، آن پدر و پسر نیز که در کنار لشگر فرعون بودند، غرق شدند، خبر به موسی علیه‌السلام رسید (که پدر مستحق عذاب بود، پسر چرا؟)، موسی علیه‌السلام فرمود: «آن پسر در رحمت خدا است، ولی وقتی که عذاب فرارسید، از آنکه نزدیک گنهکار است، دفاعی نشود.»  ...إِنَّهُ خَالِي فَقَالَ إِنَّهُ يَقُولُ فِي اَللَّهِ قَوْلاً عَظِيماً يَصِفُ اَللَّهَ وَ لاَ يُوصَفُ فَإِمَّا جَلَسْتَ مَعَهُ وَ تَرَكْتَنَا وَ إِمَّا جَلَسْتَ مَعَنَا وَ تَرَكْتَهُ .... کافی ج ۲ ص ۳۷۴