#تجربه_نگاری
بارها در فضای مجازی دیده بودم که چطور خانم ها در مواجهه با افراد بی حجاب، واکنش درستی می دهند اما اولین باری بود که خودم در این شرایط باید واکنش نشان می دادم.
برای کار همسرم به دفترخانه رفتیم، دختری کم و سن سال با خانواده اش آمده بود برای بخشیدن مهریه و نفقه...
همسرش هم آمده بود.
در مدتی که آنجا بودم چندباری باهم بحثشان شد. هر دو بد زبان به نظر می آمدند.
در حین دعوا دختر جوان شالش افتاد و پشت به همسرش روی صندلی نشست. چند دقیقه ای بی تفاوت به تعداد زیاد آقایونی که در دفترخانه بودند قدم می زد و به همسرش هم بد و بیراه می گفت.
مانده بودم...
اگر سکوت می کردم یعنی بر طبل عادی سازی ها کوبیده ام..
اگر تذکری میدادم شرایط مساعد نبود.
صبر کردم تا بتوانم فشار و هیجانی که در وجودم بود را آرام کنم.
وقتی دختر جوان آرامتر شد متوجه دختر کوچکم شد و همین باب ارتباط را برایم باز کرد.
رفتم کنارش تا کمی حرف بزند و آرام شود.
از بی تجربگی اش گفت. از اینکه قبل از ازدواج عاشق شده بود و طی رابطه دوستی تصمیم به ازدواج گرفت و ...
ایام فاطمیه را یادآور شدم و سعی کردم متوسلش کنم به حضرت مادر.
او فقط ۱۷ سالش بود یک ماهی بیشتر از عروسی اش نمی گذشت...
کمی که صحبت کردیم دیگر از آن همه بغض و حرص که در صورت و صدایش بود خبری نبود. حالا میشد با او در مورد وضعیت فعلی خودش صحبت کنم.
با خنده گفتم: از اون حرص داری شالتو چرا انداختی؟
بی معطلی گفت: حقشه!
دوباره با لبخند گفتم: گناهش پای توعه از اون که چیزی کم نمیشه.
سکوت کرد.
دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم: داغ کردی ولی این راه خنک شدن نیست.
سریع شالشو انداخت و دوباره با حرص از دردی که درونش بود برایم گفت. دوباره نشستیم به حرف زدن...
وقت خداحافظی، دعا کردم بشود دوباره ببینمش...
آن شال مشکی، دست دوستیمان شده بود...
#کارگروه_مردمی_دختران_حسین
#فریضه_واجب
↪️ @reyhana_alhosain