ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_182 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_183
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از اتاق خارج شدم و سر سفره نشستم بعد از صرف شام ظرفها را با اصرار شدید شستم و به جمع بازگشتم
منیره خانم گفت
_اینقدر من گلجان و دوست دارم، واسه پسرم خاستگاری کردم، کتایون خانم نداد.
مرجان با لبخندگفت
_قسمت این بود که بشه جاری من، و بهترین دوستم، من عسل و از خواهرامم بیشتر دوست دارم.
_شماها بهش میگید عسل؟
مرجان ساکت شد منیره خانم ادامه داد
_شوهرشم میگه عسل.
کمی ساکت شدو گفت
_پسرم الان نامزد داره. رحیم من امسال پزشکیشو میگیره.
مرجان لبخندی زدو گفت
_افرین
_میخواد تخصصشو تو اطفال بگیره.
منیره خانم صورتم را بوسیدو گفت
_الهی خوشبخت بشی، کل پسرای این ده ، خاستگار تو بودند، عمت همه رو ردمیکرد
من لبخندی زدم وگفتم
_اگر میشه کلیدو بدید ما رفع زحمت کنیم.
_چه عجله ایی داری؟ حالا بشین سرشبه
ما تو راه بودیم خسته اییم.
منیره خانم کلید را اورد و گفت
_این باشه پیش خودت، منم یکی دارم.
خداحافظی کردیم و به خانه عمه رفتیم، مرجان با کنجکاوی همه جارا نگاه میکرد پشت پیانو عمه نشست و گفت
_عجب پیانویی عسل.
اهی کشیدم وگفتم
_عاشقش بود.
_عکسش کو؟
_تو اتاقشه
مرجان را به اتاق عمه بردم.عکس بزرگی از خودش با کت و دامن و کلاه روی دیوار بود. مرجان خیره به او گفت
_چه زن با ابهتی بوده.
ابرو بالا دادم وگفتم
_کل این روستا ازش حساب میبردند.
_چرا ازدواج نکرد؟
_نمیدونم زیاد با من حرف نمرزد.اهل صحبت نبود.
مرجان از اتاق خارج شدو گفت
_با وجود اینکه اینجا روستاست ولی خونش اعیونیه.
_دختر کدخدا بوده ها.
_پس چرا برای تو اینقدر کم گذاشته
_بیشتر اموالشون را فروختند خرج درمانشون کردند، نصف بیشترشو دادبهزیستی برای من این خونه رو گذاشت و با پولی که تو بانکه
_بازم دستش درد نکنه.
اهی کشیدم و روی تخت نشستم مرجان از اتاق خارج شد هینی کشید سراسیمه از اتاق بیرون رفتم و گفتم
_چی شده؟
چه اتاق بامزه ایی داشتی
نفس راحتی کشیدم وگفتم
_سکته م دادی.
مرجان خندیدو گفت
_ترسو
به اشپزخانه رفتم و چای گذاشتم
گرجان از پنجره باغ را نگاه میکرد گفتم
_تو اون تاریکی چیزی هم میبینی؟
_دارم به این فکر میکنم که چه خوبه اینجارو رو بلندی ساختن، اول که خونه رو دیدم فک کردم زیر زمین داره .
_نه همین یه طبقه س
_بالا ساختن نمای باغ خیلی قشنگه
_الان که زمستونه، برف باغ وپوشونده بهار اینجا بهشته
_من عاشق شمالم
دو فنجان چای ریختم
مرجان گفت
_زود بخوابیم، صبح کلی کار داریم.
با کنجکاوی گفتم
_چه کاری؟
_تفریح و خوش گذرونی
خندیدم و ادامه دادم
_یه جوری گفتی ، احساس کردم، کار واجبی داری؟
مرجان با لحن شوخی گفت
_جت اسکی سوار شدن واجب نیست؟
_من میترسم
_لوس بازی در نیاری ها، خدا کنه بخاطر زمستون تفریحات کنار دریا تعطیل نباشه، اگر تو این فصل سال جت اسکی و شاتل باشه
سپس نیشش تا بنا گوش باز شدو گفت
_وای عسل میریم جت اسکی، شاتل سوار میشیم، قایق سواری ، اسب سواری
خندیدم وگفتم
_از همش میترسم
_بیخود، باید سوارشی...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شمع به کبریت گفت از تو
میترسـم تو قاتل من هستی
کبریت گفت از من نترس از
ریسمانی بتــرس که در دل
خود جای دادی ...!
شعله ی من به سنگ میگیره
به دیوار میگیره
به آجر میگیره
هیچ کاری نمیتونه بکنه !
از اون نخی بترس که درونته
اون تورو می سوزونه ...
بگردیم ببینیم این نخ های افسردگی
در کجای وجود ماست ...
چرا ایجاد شدن ؟!
رابطه نفـس امّاره با شیطان
مــثـــل رابطـــه ریسمان و
کبریت است ...
🎙#دکتر_هلاکویی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
اگر عادت داری همیشه روی مبلها و
فرشها را بپوشانی، زندگی نمیکنی!
اگر پنجرهها را به بهانهی آنکه پردهها
کثیف میشوند باز نمیکنی،
زندگی نمیکنی!
اگر روکش مشمایی صندلیهای
ماشینت را هنوز دور ننداختهای
زندگی نمیکنی!
دیر میشود عزیز...
بیا دست برداریم
از این اسارت کهنه که به مسخرهترین
طرز ممکن نامش شده قناعت و
چنگ انداخته به باورهایمان...
عمر تمام این وسایل میتواند
از من و تو و نسل آیندهمان بیشتر باشد!
چه عیبی دارد؟
کثیف شدند تمیزشان میکنیم.
ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیدهایم.
نباید این ترس باعث شود لذت بردن
از آنها را فراموش کنیم!
اگر راحتتر زندگی کنیم آرامتر
و کمدغدغهتر هم خواهیم بود.
فقط فکر کن که چه صفایی داشته
رقص نسیم و پردههای بلند رو به
حیاط و آن همه گلدان در جایجای
زندگی
و چه لذتش بیشتر بود شستن
تکاندن فرشهای لاکی پس از فصلی
و سالی.
حالا در آپارتمانهایمان اسیر
شدهایم در میان این روکشها
و حفاظها...
خوشبختی واقعی همین حوالیست،
در سادگی، در سهلگیری زندگی!
روی زندگی را نپوشانیم...🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#تربیت_فرزند
💕
از مهمترین ویژگی های یک والد خوب، احساس امنیت دادن به کودک است. امنیت روانی، فیزیکی و یا عاطفی به اندازه کافی به فرزند خود توجه داشته باشید. توجه زیاد از حد، یعنی کنترل و توجه کمتر از حد، میشود سهلگیری و بی خیالی
✳️جملاتی كه به کودک حس امنیت می دهد،:
🔸«من اینجا هستم و بغلت می كنم»
🔹«من اینجا هستم، كنار تو و نمی گذارم آسیب ببینی»
🔸«من اینجا هستم و صدایت را می شنوم، خواسته ات را به من بگو، لازم نیست جیغ بكشی و گریه كنی تا توجه ام را جلب كنی»
🔹«من اینجا هستم و تو آرام باش»
🔸«من اینجا هستم و می توانی روی من حساب كنی»🖤❤️💚
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#تربیت_فرزند
🔺خواب نوزاد👇
🔹به طور ميانگين يك نوزاد در شبانه روز 19 تا 20 ساعت، يك كودك يك ساله 14 تا 15 ساعت، يك كودك سه ساله 12 ساعت است
🔹معمولاً از 3 ماهگي خواب كودك نظم پيدا مي كند و در 6 ماهگي كودك مي تواند تمام شب را يكسره به خواب رود و صبح و بعد از ظهر خواب كوتاهي داشته باشد.
🔹در مورد كودكان بين 9 تا 12 ماه نيز مي توان گفت كه اين كودكان چون دوست دارند بخاطر حس كنجكاوي محيط اطراف را شناسائي كنند و اين ميل، ذهن آن ها را فعال مي كند، معمولاً دير به خواب فرو مي روند.🖤❤️💙
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر خوبه
بعضی از ادما بدونن
اگه چیزی به روشون نمیاری
از سادگی نیست
شاید داری جون میکنی
حرمت یه روزایی رو نگه داری
که اونا از یادشون رفته🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_183 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_184
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صبح زود ساعت هفت مرجان بیدارم کرد با ناله گفتم
_خوابم میاد
_بلند شو ببینم، بروخونتون بخواب مگه اینجا جای خوابه؟ فقط امروز فرصت داریم.
سرجایم نشستم مرجان نون تازه خریده بود صبحانه خوردیم. و از خانه بیرون زدیم، بعد از نیم ساعت ماشین سواری به ساحل رامسر رسیدیم.
از تمام چیزهایی که میترسیدم مرجان با زور سوارم کرد. به جرأت میتوانم بگویم در تمام این هفده سال زندگی ام به اندازه امروز به من خوش نگذشته بود.
از شانس من تلفنم حتی یکبار هم زنگ نخورد ساعت نه شب به خانه امدیم همینکه رسیدیم، شام را بیرون خورده بودیم، مرجان روی کاناپه لمیدو گفت
زود بخوابیم که فردا ساعت شش راه بیفتیم.
_شش زود نیست؟
_نه دیگه زود راه بیفتیم که زود برسیم.
روی تخت خودم دراز کشیدم تلفنم زنگ خورد گوشی را برداشتم و گفتم
_جانم
_سلام عزیزم.
به گرمی گفتم
_سلام
_کجایی عسل؟
یه لحظه بدنم از استرس لرزیدو گفتم
_خونه خودمون.
_چی کار میکنی؟
_دراز کشیدم، خوابم میاد؟
_مرجان و ریتا کجان؟
_اونها تو اتاق پدر مادرت خوابیدند.
_اونجا ساعت چنده؟
_نه و نیم
_چه زود میخوابی
_حوصله م سر رفته.
_بیام یه سفر میبرمت.
_باشه عزیزم
_مزاحمت نمیشم، برو بخواب.
_مرسی
_راستی عسل
_جانم
_داری به سورپرایزت نزدیک میشی
_تو کشتی منو با این سورپرایز کردنت حالا کو تا سه روز دیگه که بر گردی
خندیدو گفت
_بروبخواب
_چشم
_یه عکستو بفرست بعد بخواب
_چشم
_خداحافظ
گوشی را قطع کردم سراسیمه برخاستم و گفتم
_مرجان
_جانم
_فرهاد ازم عکس خواست
_گفتی کجایی
_خونمون
مرجان لبش را داخل دهانش بردو سکوت کرد، من گفتم
_بهش گفتم دارم میخوابم.
_دراز بکش موهاتو پخش کن رو بالشت عکس بفرست
گفته مرجان را اطاعت کردم .
فرهاد در پاسخم نوش
ت
"گفتم عکس بده نگفتم با موهات دلبری کن که"
براش ایموجی بوس فرستادم و اوهم با شب بخیر پاسخم را گفت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
در این کارخیر شریک باشید و دوستان خودتون را به گروه عطر خدا دعوت کنید🌹😊
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/579993637Ce03a7482b8
🥀گروه عطر خدا 🥀
💗رمان زیبای معشوقه ارباب💗
منو کشون کشون برد سمت انباری میدونست میترسم و سواستفاده میکرد مدام جیغ میزدم ارباب توروخدا غلط کردم اما منو انداخت ته انباری و قفلش کرد😱😱
آیناز دختر فقیری که به آراد میفروشنش و آراد مجبورش میکنه تا خدمتکار شخصیش بشه
https://eitaa.com/joinchat/991559733Cff1e506def