هدایت شده از ریحانه 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داشتن یه رفیق خوب
چیزی بیشتر از خوب بودن یا
عالی بودنه
وقتی یکی باشه که بتونی
خیلی باهاش راحت باشی
و وقتی به چشماش نگاه میکنی
بدون ترس و دلهره حرفاتو بزنی
یا وقتی داری از بین نه و آره
یکی رو انتخاب میکنی و ازش
بخوای که بهت دلگرمی بده
چی میتونه بهتر از این باشه؟!
رفاقت جدای از دوست داشتن و
نگران بودن برای کسی دلسوزی و
پشتیبانی میخواد
که همین فرق بین دوست و رفیق
یه فاصله میزاره و میتونه بهت بگه
کی تو چه شرایطی باهات هست
و برات کم نمیذاره ...
🎙#دکتر_هلاکویی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت188 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم #
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_189
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان ارام گفت
_ریتا با ما نیومده
چشمان شهرام گرد شدو گفت
_چی؟ پس کجاست؟
_قزوینه
فریاد شهرام بالا رفت وگفت
_با کی؟
در پی سکوت مرجان با خشم گفت
_با مارال و اریا؟
مرجان سرش را پایین انداخت
شهرام نزدیک مرجان شد، سیلی محکمی به صورت مرجان کوبید ، من جیغی کشیدم و اشکهایم شدت پیدا کرد.
شهرام با خشم و فریاد گفت
_اومدی خوش گذرونی به چه قیمتی؟
مرجان دستش را روی صورتش گذاشت و گفت
_تو حق نداری رو من دست بلند کنی؟
شهرام انگشت خطابه اش را روبه مرجان گرفت و گفت
_خفه شو مرجان. دختر چهارده ساله منو با اون پسره الدنگ فرستادی سفر که خودت.....
فرهاد سیگارش را روشن کردو گفت
_تمام نصیحت هایی که به من میکنی و قبلا تو زندگی خودت انجام دادی؟
شهرام پشت به جمع کردو فرهاد ادامه داد
_تو که خیلی استاد زندگی هستی پس چرا کسی که هفده ساله داری باهاش زندگی میکنی الان بی اجازه ت اینجاست؟
مکثی کردو ادامه داد
_دخترت کجاست؟
نفسی کشیدو گفت
_شیوه تو جواب نمیده شهرام، منم اگر اینجام چون نصیحتهای تورو گوش دادم.
اونروزی که رفتند خرید و بعدش سفره خونه تو نزاشتی من به شیوه خودم با اون بی پدر مادر رفتارکنم، اونروز که بجای خرید ماهی تو پارک بودند تو نزاشتی من ادمش کنم. اگه اونموقع چهار تا چک خورده بود الان اینجا نبود.
شهرام چرخیدو رو به مرجان گفت
_خوب گوش هاتو باز کن از همین جابه بعد اگر میخوای با من زندگی کنی باید قید ارایشگاه و مطب و بیمارستان و بزنی بشینی تو خونه و یه مادر بشی واسه بچه ت. در غیر اینصورت باید قید من و ریتا رو بزنی.
کمی مکث کردو گفت
_اگر دوست داری لباسهاتو بپوش بریم دنبال ریتا،
صدایش بالا رفت و گفت
_اگرهم نه هری ، گورتو گم کن از زندگی من برو بیرون...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
#همسرداری
#آقایون_حتمااااا_بخوانند
✅✅ یک مادر در شبکههای اجتماعی پست گذاشته: من به تازگی مادر شدم و این لیست توقعاتیه که جامعه از من داره:
🔻از من انتظار میره شش تا هشت هفته بعد از زایمان برگردم سرکار! قبل از اینکه خوب شم و قبل از اینکه به خودم بیام و ببینم چی شده اصلا، در غیر اینصورت تعهدی برای برگشت به کارم وجود نداره...
🔻از من توقع دارن به دنیا نشون بدم که یک زن میتونه همه کارا رو با هم انجام بده!
🔻خیلیا فکر میکنن هرکی مامان میشه باید دیگه خودشو فراموش کنه و فقط و فقط به فکر بچهش باشه!
🔻همه توقع دارن زود لاغر بشم که بتونم شلوار سایز ۳۸-۴۰ بپوشم (حتی خودم)!
🔻شوهرم توقع داره خیلی زود براش همون زنی بشم که قبل از حاملگی بودم!
🔻خیلیا تو دلشون میگن چرا بعد از زایمان مثل عروسهای خانواده سلطنتی خوشگل و خوشحال نیستم!
🔻بچه مریض شه میگن تقصیر توست که درست از بچه مراقبت نمیکنی!
🔻توقع دارن مثل قبل به موقع غذا آماده باشه، غذات هنوز آماده نیست؟ واااا، از صبح داری چیکار می کنی پس؟
🔻تازه زایمان کردی ولی مهمون داری آخر هفته حواست باشه خونه تمیز و مرتب باشه و حداقل ۳ مدل غذا درست کنی!
🔻هورمونات به هم ریخته اساسی ولی باید خوش اخلاق باشی و با حوصله و بخندی.
بیاید بیشتر هوای هم رو داشته باشیم❤🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا دار مکافات است....
وقتی پرنده ای زنده است....
مورچه هارا میخورد
وقتی میمیرد ....
مورچه ها اورا میخورند...
زمانه وشرایط در هر موقعی
میتواند تغییر کند....
در زندگی هیچ کسی را
آزار یا تحقیر نکنید.....
شاید امروز قدرتمند باشید...
اما یادتان باشد
زمان از شما قدرتمند تر است...!
🎙#دکتر_اسلامی🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
#تربیت_فرزند
مشکل "بد دهنی" در کودکان
بد دهنی کودکان موضوع کمیابی نیست و خانواده های زیادی از آن شکایت دارند. بچه ها دائما از طریق بزرگترها، تلویزیون و مدرسه کلماتی را می شنوند و بدون آنکه معنی دقیقش را بداند به عنوان حرف بد یاد می گیرد و تکرار می کند. اما اینکه شما به عنوان پدر و مادر و یا مربی کودکان چگونه با چنین مواردی برخورد نمایید، نیاز به کمی مهارت و صبر و حوصله دارد.
اگر شما هم با این مشکل مواجه شده اید ، توصیه هایی که در ادامه آمده است را مطالعه کنید.
1. الگوی خوبی برای بچه ها باشید
احتمالا بسیاری از والدین می دانند فرزندانشان از آنها الگو می گیرند و از خودشان حرف های بد را یاد می گیرند ولی عجیب آن که وقتی کودکشان حرف بدی می زند باز هم او را سرزنش و تنبیه می کنند.
2. توجه بیش از حد نداشته باشیم
توجه بیش از حد به اعمال بدی که کودکان انجام می دهد باعث می شود آنها به تکرار رفتارهای بد ترغیب شوند.
3. تعجب زیاد نکنیم
بسیاری از ما عادت کردیم وقتی کودکمان حرف بدی می زند با گفتن کلماتی مانند: «ای وای! چه حرف زشتی!» «آخ آخ!» و … او را متوجه اشتباهش بکنیم اما با این کار احتمال این که او به گفتن این کلمات حریص تر شود زیاد است زیرا معمولا وقتی ما را از انجام کاری منع می کنند به امتحان کردن آن مشتاق تر می شویم.
4. جایگزین های مناسب را یاد دهیم
برای این که به کودکتان بیاموزید که موقع عصبانیت حرف بد نزند، به او بگویید به جای گفتن حرف بد، احساسش را بیان کند، مثلا در مقابل تمسخر دیگران احساسش را این طور بیان کند: من از دست تو خیلی عصبانی هستم چون منو پیش دیگران مسخره کردی.
البته باز هم تاکید می نماییم که این تمام راه حل های ممکن در برخورد با بد دهنی کودکان نیست و لازم است شما مهارت خویشتن داری و خلاقیت در پیدا کردن جایگزین مناسب برای عبارت نامناسب را تمرین و تقویت نمایید.❤️🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
_من غلط بکنم عشق زندگیم و ول کنم چند ماه اول شاید دوستت نداشتم، اما الان میمیرم برات، نه بخاطر پولات و زمینات، بخاطر خودت و دل بزرگت که هر کاریکردم بخشیدی، روم پیشت سیاهه
_این حرفا رو نزن برگرد خونه، بذار آرامش بهم برگرده از وقتی رفتی یه چیزی گم کردم آرامش ندارم.
نمیدونم کجا بود که بیست دقیقه بعد وقتی رسید طبقه بالا بی اختیار به سمت آغوشش حمله ور شدم اونم دستهاش و باز کرد و محکم من رو در آغوش گرفت
_واقعا امن ترین جای دنیا آغوش همسره
_منقربونت بشم خانم ناز نازی
وارد خونه شد
این دو شب کجا خوابیدی؟...
https://eitaa.com/joinchat/970522708C83ac1b3f1e
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_189 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_190
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
مرجان مات و متحیر گفت
_شهرام؟
_زهر مار برو گمشو وسایلهاتو جمع کن بریم.
_باهات میام اما عسل و ول نمیکنم. صبر کن فرهاد اروم شه میریم.
فرهاد سیگارش را روی پیانوی عمه خاموش کردو گفت
_تو زندگی من دخالت نکنید ، از این لحظه به بعد نه من و به خونتون دعوت کنید و نه خونه من بیایید.
مرجان رو به فرهاد گفت
_من مقصرم، عسل اصلا راضی نبود که....
فرهاد دستش رابالا اورد کلام مرجان را قطع کردو گفت
_میدونم تو دست و پای عسل و بستی انداختیش تو ماشین اوردیش اینجا از اونموقع هم که اومدی اینجا مدام داره التماس میکنه برگرده، درسته؟
همه ساکت بودند ، فرهاد ادامه داد
_در این حالت هم که باشه بازم از نظر من عسل خودش مقصره. بیشتر از این تو کار من دخالت نکنید، به شما دو نفر هیچ ربطی نداره که من الان میخوام با عسل چیکار کنم ،الان هم ازتون خواهش میکنم، برید بیرون.
مرجان همچنان ایستاده بود فرهاد با فریاد گفت
_نشنیدی چی گفتم؟
صدایش را کشیدو گفت
_بیرون.
پاهایم سست شد صدای قلبم را میشنیدم.
شهرام دست مرجان را گرفت وحشیانه او را کشید و گفت
_کری؟
مرجان با جیغ گفت
_تو وجدان نداری؟ ما بریم ؟ پس عسل چی؟ بمونه کتک بخوره؟
شهرام سیلی دیگری به صورت مرجان کوبیدو گفت
_بیا بریم ، بیشتر از این بی حرمتمون نکن.
مرجان دستش را روی صورتش گذاشت وبا تهدیدگفت
_جواب این دوتا سیلی رو بهت میدم.
شهرام با فریاد گفت
_خفه شو مرجان، تو خودت که نمیتونی درست زندگی کنی، زندگی این دوتاروهم داری میپاشونی.
سپس در را باز کرد فرهاد نگاه چپی به من انداخت
مرجان سوئیچش را از روی میز توالت برداشت نگاه نگرانی به من انداخت و بدنبال شهرام ازخانه خارج شد...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_190 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_191
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
با رفتنش اندهو اشک از چشمانم جاری شدوبا ترس گفتم
_فرهاد.... من غلط کردم.
فرهاد نزدیکم امد نگاهش از صد ضربه کمربندش هم دردناک تر بود.
سرم را پایین انداختم سیلی محکم فرهاد مرا به دیوار کوباند.
دستم را روی سرم گذاشتم فرهاد موهایم را گرفت خودم را عقب کشیدم، روسری از سرم افتاد. نزدیکم شدو بافریاد گفت
_دروغ. مخفی کاری. پیچوندن من. سرخود بازی و از همه بدتر پا گذاشتن به این روستای لعنتی.
موهایم را گرفت یک دور دوردستش پیچیدو گفت
_بهت گفته بودم ، من همون فرهادم یادته؟
سر مثبت تکان دادم
_بهت گفته بودم از اعتماد من سواستفاده نکن ، اینم یادته؟
بازهم سر مثبت تکان دادم.
با فریاد گفت
_مگه نگفتم تو این مدت که من چینم حق نداری از خونه بیرون بیای؟
در پی سکوت من مرا محکم هل داد از پهلو به پیانوی عمه خوردم.
سریع برخاستم فرهاد نزدیکم امدو گفت
_لالی؟
_بله گفته بودی
_پس چرا گوش نکردی؟
به چشمانش که در خون شناور بود خیره ماندم و ارام گفتم
_معذرت میخوام.
_حرفمو گوش نکردی چون یه مدته کتک نخوردی. بشین و ببین چه عسلی ازت بسازم.
سپس دست به کمربندش برد ، من هینی کشیدم ان را باز کرد و گفت
_الان بلایی به سرت میارم که دیگه جرأت نکنی بدون اجازه پاتو از در خونه بزاری بیرون .
نگاهی به اطرافم انداختم در اتاق عمه باز بود، ارام ارام چند قدم از او فاصله گرفتم و دوان دوان به ان سمت اتاق فرار کردم، با کشیده شدن موهایم خواستم متوقف شوم اما فرهاد وحشیانه موهایم را کشیدو من تعادلم را از دست دادم. از پشت به فرهاد خوردم
موهایم را دور دستش پیچید مرا کشان کشان به اتاق عمه برد و گوشه اتاق پرتم کرد. جیغی کشیدم و ملتمسانه گفتم
_فرهاد غلط کردم، گ*ه خوردم.
فرهاد با فریاد گفت
_خفه شو کثافت دروغ گو.
سپس به سمتم حمله ور شداولین ضربه او به کتف و سینه ام خورد ضربه بعدی اش را با دستم مهار کردم که صورتم اسیب نبیند، صدای فریاد منیره خانم را شنیدم.
اقا فرهاد، اقا فرهاد
صدای تق تقش که به شیشه میکوبید فرهاد را آرام کرد.
_گلجان خانم ، چی شده؟
کمر بندش را به دیوار کوباندو گفت
_چند تا بتو مربوط نیست هم باید نثار این زنیکه کنم.
از اتاق که خارج شد، سراسیمه برخاستم، در را بستم، خوشبختانه اتاق عمه کلون داشت . کلون را انداختم و با گریه کنج دیوار ایستادم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁