eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
544 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 دومین روز از تحصن بانوان پایتخت در حرم عبدالعظیم حسنی (ع) 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 •┈•┈••✾•🌿🇮🇷🌿•✾••┈•┈• 🔗 به کانال خبرگزاری زنان عفیفه جهان مُحصَنات بپیوندید. @mohsanat_ir
📣📣📣📣📣 بسم الله قاصم الجبارین با عرض سلام و خداقوت و دست مریزاد برای مشارکت و حضور حداکثری مردمی در راهپیمایی ۱۳ آبان ماه قدم هاتون نذر ظهور ان شاء الله 🤲 بدون فوت وقت میریم سر وقت طرح مطالباتی مون👇👇👇👇 1⃣اول از همیشه ریشه ی تمام درگیری های اخیر رو باید در کشور زد که یکی از مهم ترین موارد بوجود آورنده این جریانات باز بودن فضای مجازی خارجی و دسترسی آسان دشمنان به نوجوان و جوان و تسلط کامل به ذهن او بود. 🧠 لذا باید از مسئولین امر درخواست کنیم این بستر رو کلا ببندند به نحوی که اساسا دیگه با هیچ فیلتر شکن و پروکسی باز نشه(تلگرام، واتساپ، اینستاگرام، توییتر) ❗️ و هیچ امکاناتی دیگه بهشون اختصاص نده بجای اون هزینه و توان رو برای توانمند کردن فضای مجازی داخلی و پیامرسانهای خودمون کنند🤳 👇👇👇👇 ☎️شورای عالی فضای مجازی 02186121084 02122073024 ☎️وزارت ارتباطات 02188431513 02188117008 ☎️:معاونت فضای مجازی : ۳۸۵۸۲۳۱۱ ۳۸۵۸۲۳۱۲ دفتر آقای قالیباف : 02139932242 کمیسیون فرهنگی مجلس: 02139932058 کمیسیون امنیت ملی : 02139931 (◀️یکبار تماس بگیرید بفرمایید وصل کنند کمیسیون امنیت ملی ◀️بار دیگه تماس بگیرید بفرمایید وصل کنن کمیسیون اصل ۹۰) 2⃣باید باتمام قوا از مجلس و قوه قضائیه قانون مصرح وقاطع و از قوه قضائیه ضمانت و نظارت اجرا برای بحث عفاف و حجاب رو مطالبه کنیم اگر این کشف حجاب های اکثرا برنامه ریزی شده در سطح کشور عادی سازی شه دیگه ابدا نمیشه جلوی برهنگی های بعد از اون رو گرفت و سلامت کشور به خطر خواهد افتاد که ما نباید بذاریم 👇✊ یکی از پیشنهادات ما میتونه 👈 ثبت مورد کشف حجاب در مراکز و اماکن دولتی و در صورت جلوگیری نکردن از اون جریمه مدیریت هر مکان دولتی و در صورت کشف حجاب در خیابان ثبت مورد تصویر فرد کشف حجاب و پیامک اخطار در صورت تکرار محرومیت های گام به گام اجتماعی و البته امکان ثبت شکایت خصوصی افراد حقیقی از فرد کشف حجاب یا برهنه ☎️ شماره روابط عمومی قوه قضائیه : 02141801129 ☎️دفتر هیئت رئیسه مجلس : 021 3993 2242 ☎️مجلس شورای اسلامی 02139931 (◀️یکبار زنگ بزنین وصل کنند کمیسیون فرهنگی مجلس ◀️یکبار زنگ بزنین وصل کنند کمیسیون امنیت ملی) کوتاهی در این مطالبه مدیونی به خون شهدا ✋
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
حرکت متفاوت دختر جوان مقابل ماموران یگان ویژه😱 https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae بزن روی لینک ببین این دختر چیکار میکنه👆👆اگر ببینی چیکار کرد نا خود آگاه چشم هات پر از اشک میشه🙊
کاش تکثیر شوم،درمیان این همه زیبایی یک نفرباشی کم است باید چند، مَن باشی،تا همه را،ذره ذره را،بچشی و مزه مزه کنی،همه ی هرچه هست ،همه ی زیبایی هارا،تا مزه اش برود زیر زبانت همچون آلوچه ی ترش تابستانی که حتی یادش در زمستان هم دهانت را پر از آب می کند هیما🌱
خـزان شـد ۅ... نیـامدے! عزیزِ لحـظہ هـاے مـن💔 یـاصاحـبـ💚الـزمان ³¹³🌱
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 💕اوج نفرت💕 دستم رو مشت کردم. اصلا دلم نمیخواد الان که میخوام جلوش محکم بایستم باهاش روبرو بشم. ولی چاره ای ندارم علیرضا حالش خوب نیست انگشتم رو روی زنگ فشار دادم. نگاهم رو به بالا دادم خدایا خواهش میکنم فقط میترا بیدار باشه. _کیه؟ با شنیدن صدای عمواقا نفس سنگینی کشیدم. و به شانس خودم لعنت فرستادم. _منم عمو چند لحظه ی بعد در رو باز کرد با چشم های گرد از عصبانیت نگاهم کرد اب دهنم رو قورت دادم _علیرضا حالش خوب نیست مسکن نداشتیم اومدم از شما بگیرم. کمی خیره نگاهم کرد و گفت _صبر کن برات بیارم در رو نیمه باز گذاشت و رفت نفس راحتی کشیدم. چقدر از این نوع نگاه عمواقا میترسم. صدای میترا رو شنیدم _کیه اردشیر جان صدای عمواقا با تاخیر اومد _هیچ کس _پس چرا در رو باز گذاشتی ببند بچه یخ کرد عمو اقا دلخور و طلبکار گفت _چشم یه لحظه صبر کن صدای احمدرضا باعث شد تا دلم پایین میریزه _من الان میبندم. قدمی به عقب برداشتم. انگار از دست عمو اقا هم کاری بر نمیاد چون سکوت کرده. باید محکم باشم. نباید کوتاه بیام قدم عقب رفته رو به جلو برگشتم. بر خلاف دلم چهرم رو بی خیال نشون دادم. احمدرضا نگاهی به بیرون انداخت با دیدن من جا خورد به هم خیره شدیم. نگاهش پر از التماس بود. لب زد _چرا جواب نمیدی؟ _حرف اخرم رو زدم. دست عمواقا روی سرشونش نشست فوری برگشت سمتش نگاه عصبی عمواقا بین من و احمدرضا جابجا شد. رو به احمدرضا گفت _برو داخل احمدرضا کمی مکث کرد عمو اقا با تشر گفت _میگم بفرمایید داخل سرش رو پایین انداخت و کاری که عمواقا خواست رو انجام داد. قرص رو سمت من گرفت _صبح جایی نمیری.فهمیدی؟ علیرضا که رفت زنگ میزنی میام پایین قرص رو از دستش گرفتم _چشم _بازم اگه کار داشتی زنگ بزن خودم میام دیگه بالا نیا سرم رو پایین انداخت _چشم. چرخیدم و سمت پله ها رفتم. پله ها رو دو تا یکی پایین اومدم و وارد خونه شدم با چشم دنبال علیرضا گشتم در باز سرویس بهداشتی و صدای سرفه هاش باعث شد تا سمتش برم _علیرضا خوبی؟ ابی به صورتش زد سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد. _حالم بهم خورد. _الان بهتری؟ بیرون اومد _مسکن اوردی؟ قرص رو سمتش گرفتم _اره عزیزم. چرا اینجوری شدی؟ لبخند ریزی زد _همش تقصیر توعه متعجب پرسیدم _من چرا؟ سمت مبل رفت _برای اینکه شام نخوردیم. با دست اروم به صورتم زدم _ای وای چرا یادمون رفت _من یادم نرفت ولی انقدر کربن دادی من خوردم بیخیال غذا ها پختن تو شدم. لیوان اب رو از روی میز دستش دادم. و دلخور گفتم _یعنی من فقط غذا سوخته دادم تو خوردی _اکثر مواقع به حلت قهر ایستادم که دستم رو گرفت و کشید _بشین ببینم . چقدرم رو داری. پشت چشمی نازک کردم. با کنایه گفت _بالا چه خبر خودم رو به ناراحتی زدم _رفتم بالا عمواقا تعارفم نکرد برم داخل گفت وایسا برات بیام. لبخند رضایت روی لب هاش نشست _جای پدرته حتما صلاح دیده 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💕اوج نفرت💕 از کنارش بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم. دو تا تخم مرغ از یخچال بیرون اوردن و براش نیمرو کردم. نگاهی بهش انداختم. سرش رو بین دستاش گرفته بود و سر به زیر بود. _علیرضا بیا برات نیمرو درست کردم. سر بلند کرد و کمی نگاهم کرد سمت آشپزخونه اومد پشت میز نشست _ خودت نمی خوری؟ _ نه من اشتها ندارم _چرا اشتها نداری _ نمی دونم. از وقت شام هم گذشت. اصلا حواسم نبود اگر می گفتی شام میزاشتم. یا همین دو تا تخم‌مرغ و شب برات درست میکردم. لبخند حرص دراری زد _ تو غذا درست نکن. بیخیال در حد همین نیمرو من راضی ام. دلخور نگاهش گردم _علیرضا من فقط چند بار غذا سوزوندم. _ نه عزیزم تو فقط چند بار غذا رو نسوزوندی. حرف زدن باهاش بی فایده است. افتاده سرِ، سر به سر گذاشتن با منی که اصلاً حوصله ندارم و هوش و حواسم پیش احمدرضا ست. چطور باید راضیش کنم که توی شیراز بمونه و چطور باید بهش بفهمونم که من تحت هیچ شرایطی به تهران بر نمیگردم. بهترین راهش گفتن به علیرضا و عمواقاست. عمو اقا که احتمالا صبح متوجه میشه اما دلم نمی خواد اول کاری حرف هامون رو به بهشون بگم باید صبر کنم. دلم میخواد به احمدرضا وقت بدم تا حرفهام رو بپذیره اما اگر نپذیره چاره‌ای جز گفتن ندارم. به بشقاب خالی علی رضا نگاه کردم.تشکری کرد و به اتاقش برگشت. میز رو جمع کردم و بدون شستن ظرف ها به اتاقم برگشتم. روی تخت دراز کشیدم نگاهی به گوشی انداختم. اما دست بهش نزدم تا وسوسه نشم .احمدرضا باید با این مسئله کنار بیاد. چشم هام رو بستم و خوابیدم با صدای تلفن خونه از خواب بیدار شدم کمی روی تخت خودم رو جابجا کردم به امید اینکه کسی که داره تماس میگیره قطع میکنه از جام بلند نشدم. تماس قطع شد و دوباره از اول شروع به زنگ خوردن کر. روی تخت نشستم کمی چشم هام رو مالیدم بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم. تلفن رو برداشتم دیدن شماره ی عمواقا باعث شد که یک لحظه خواب از سرم بپره. دکمه ی سبز رو فشار دادم و کنار گوشم گذاشتم. _ الو سلام. _ سلام خواب بودی؟ _بله _دارم میام پایین آماده‌ای نفس سنگینی کشیدم. آماده نیستم اما چاره‌ای ندارم. _بله _یک ربع دیگه پایینم _ تنها میاید. مکث طولانی کرد وگوشی روگذاشت. _ خدا کنه احمدرضا رو با خودش نیاره اعتراف و اقرار جلوی عمو اقا پیش احمدرضا یکم برام سخته. ولی کاش میترا همراهش بیاد حضور میترا برام دلگرمی و باعث میشه تا کمتر استرس و اضطراب بگیرم. بع میز مرتب آشپزخانه نگاه کردم سینک خالی از ظرف رو دیدم. علیرضا هم صبحانه خورده هم ظرف های صبحانه و شام دیشب رو شسته. دست به بدنه کتری گذاشتم. هنوز داغِ می‌شخ ازش استفاده کرد. چایی برای خودم ریختم و روی میز گذاشتم تکه نونی رو با بی میلی تو دهنم گذاشتم رو چایی که شیرین کرده بودم رو آهسته خوردم. صدای در خونه بلند شد با استرس بلند شدم و در رو باز کردم عموآقا از عصبانیت دیشبش کم نشده بود این رو از نگاهش میشد فهمید. نگاهم کرد و وارد خونه شد. بدون اینکه حرفی بزنه روی مبل نشست می دونستم باید چیکار کنم در رو بستم آهسته سمت مبل رفتم و روبروش نشستم. _شما دو تا معلوم هست چه غلطی دارید می‌کنید؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم: _ شما اشتباه می‌کنید عمو آقا _ وقتی حرف میزنی توی چشم هام نگاه کن بفهمم داری چی میگی؟ راستش رو نمیتونستم بهش بگم. تو چشمهای عصبانیش نگاه کردم _برای چی با احمدرضا قرار گذاشتی؟ این قسمت رو راست میگم _من با احمدرضا قرار نداشتم من حرم بودم وقتی از حرم بیرون اومدم احمدرضا اونجا بود. _علی رضا گفت با پروانه رفته بودید خرید چرا سر از حرم دراوردی _ حالم خراب شد گفتم برم حرم _ حالا تو چشم هام نگاه کن بگو با هم چه حرفی زدید. یاد جمله دیشب احمدرضا افتادم. _بابت برگردوندن مال و اموالشون ازم تشکر کرد. _از کجا فهمید تو حرمی؟ _نمیدونم. معنی‌دار نگاهم کرد زیر نگاهش تاب نیاوردم نگاه از نگاهش گرفتم. 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
💕اوج نفرت💕 نفس سنگینی کشید و لحنش عوض شد _ببین نگار جان. برگشتن تو به تهران کار درستی نیست. نه من میزارم نه علیرضا شرایط احمدرضا هم طوری نیست که بتونه بیاد شیراز. حرمت های بین شما شکسته شده اصلا صلاح نیست دوباره بهم برگردید. سرم رو پایین انداختم. نفس هام به شماره افتادن. چرا شرایط احمدرضا طوری نیست که بتونه برگرده. اصلا این شرایط چیه که خودش هم تاکید داشت تا من بدونم _شنیدی سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم _خب حالا قشنگ به من بگو امروز جلو حرم بهت چی گفت نفس سنگینی کشیدم _بابت مال و اموال ازم تشکر کرد کلافه ایستاد و زیر لب لا اله الا اللهی گفت. چند قدم از مبل فاصله گرفت. ایستادم چرخید سمتم _مطمعنی نمیخوای حرف بزنی نگاهم بین چشم هاش دو دو زد فوری سر به زیر شدم _گفتم که سرش رو تکون داد دست مشت کرده از عصبانیش تو دیدم بود و نفسش رو با صدای آه بیرون داد. _کاری نکنی که دیر بشه. سکوت کردم و حرفی نزدم _این حرف نزدنت به تمام سوال هام که جواب نمیدی جواب میده. فقط مواظب باش پل های پشت سرت زو خراب نکنی تا تکلیفم رو با اون هم مشخص کنم سمت در رفت قدم هام رو تند کردم و ساعد دستش رو گرفتم برگشت سمتم تو چشم هاش خیره شدم _من بدون اجازه ی شما هیچ کاری نمیکنم مطمعن باشید. نفس سنگینی کشید _مطمعنم. فقط میترسم دیر حرف بزنی _اگه حرف مهمی باشه حتما بهتون میگم. سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و رفت روی مبل وا رفتم. حرف زدن و حرف نزدن جلوی عمواقا اونم وقتی بدونم حقیقت رو میدونه ولی میخواد از خودم بشنوه برام کار نفس گیریه. یاد گوشیم افتادم ایستادم و وارد اتاقم شدم گوشی رو پشت رو روی عسلی بود برداشتم و صفحش رو روشن کردم پیام های تماس از دست رفته رو که همش شماره ی احمدرضا بود رد کردم. شماره ی پروانه رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم دوباره با جمله ی دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد روبرو شدم چرا از دیروز گوشیش خاموشه با روشن خاموش شدن صفحه ی گوشی بهش نگاه کردم و با دیدن شماره ی احمدرضا تپش قلبم بالا رفت 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
سلام عزیزان‌رمان اوج نفرت کامل شده ۸۲۷ پارت داره😍 قیمت ۳۰ تومن هر کس دوست داره رمان رو یکجا بخونه هزینه رو واریز کنه و بفرسته برای این‌آیدی. هر کسی جز خرید بهشون پیام‌بده متاسفانه مجبور به ریپورت میشن🌹 شماره کارت فاطمه علی‌کرم 6037997239519771 آیدی @onix12 پیامک‌فعاله پس از ارسال فیش جعلی خودداری کنید❤️
خانه های قدیمی بوی دلنتگی میدهند! بوی ادماهایی که وقتی بودند چراغ خانه روشن بود!وقتی که رفتند درتاریکی ها شمع هم جوابگو نبود! امان از اشک های بارانی صاحب خانه که دل را به درد می آورد امان از قلب های اتش گرفته!..امان از دل هایی که صدای سوختن اش از صدای سوت کتری و صدای بمب هم بیشتر بود! برای چشمهای سرخ گشته! مهردخت✍🏻
7.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای همه عاااااااااااااالیه👏👏👏 🔰حتتتتما تا آخر ببینید و نشر دهید ♨️ بی‌خیرترین فرزند، همسر، پدر، مادر، عروس،داماد و .... کسانی‌اَند که اهل نوازش و آغوش‌گیری نیستند 📡 @heiat_14masoum
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاااااااااااااااااااااااالیه😳🤔😭 تاثیر رسانه بر کودکان ✅این انیمیشن مفهومی، به تأثیر رسانه ها ‌بر کودکان می پردازد. به کودکانتان یاد بدهید با فاصله گرفتن از تلفن همراه از انسانی منفعل به کودکی فعال تبدیل شوند. زندگی خود را در دنیای واقعی بسازند تا از اسارت رسانه رها شوند. 🔹 استفاده از رسانه نیاز به آموزش دارد و عوارض نیاموختن دانش رسانه برای کودکان جدی است. 🔺فوق العاده است 🔺 📡 @heiat_14masoum