eitaa logo
ریحانه 🌱
12.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
542 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 نفس سنگینی کشید و لحنش عوض شد _ببین نگار جان. برگشتن تو به تهران کار درستی نیست. نه من میزارم نه علیرضا شرایط احمدرضا هم طوری نیست که بتونه بیاد شیراز. حرمت های بین شما شکسته شده اصلا صلاح نیست دوباره بهم برگردید. سرم رو پایین انداختم. نفس هام به شماره افتادن. چرا شرایط احمدرضا طوری نیست که بتونه برگرده. اصلا این شرایط چیه که خودش هم تاکید داشت تا من بدونم _شنیدی سرم رو به نشونه ی تایید تکون دادم _خب حالا قشنگ به من بگو امروز جلو حرم بهت چی گفت نفس سنگینی کشیدم _بابت مال و اموال ازم تشکر کرد کلافه ایستاد و زیر لب لا اله الا اللهی گفت. چند قدم از مبل فاصله گرفت. ایستادم چرخید سمتم _مطمعنی نمیخوای حرف بزنی نگاهم بین چشم هاش دو دو زد فوری سر به زیر شدم _گفتم که سرش رو تکون داد دست مشت کرده از عصبانیش تو دیدم بود و نفسش رو با صدای آه بیرون داد. _کاری نکنی که دیر بشه. سکوت کردم و حرفی نزدم _این حرف نزدنت به تمام سوال هام که جواب نمیدی جواب میده. فقط مواظب باش پل های پشت سرت زو خراب نکنی تا تکلیفم رو با اون هم مشخص کنم سمت در رفت قدم هام رو تند کردم و ساعد دستش رو گرفتم برگشت سمتم تو چشم هاش خیره شدم _من بدون اجازه ی شما هیچ کاری نمیکنم مطمعن باشید. نفس سنگینی کشید _مطمعنم. فقط میترسم دیر حرف بزنی _اگه حرف مهمی باشه حتما بهتون میگم. سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد و رفت روی مبل وا رفتم. حرف زدن و حرف نزدن جلوی عمواقا اونم وقتی بدونم حقیقت رو میدونه ولی میخواد از خودم بشنوه برام کار نفس گیریه. یاد گوشیم افتادم ایستادم و وارد اتاقم شدم گوشی رو پشت رو روی عسلی بود برداشتم و صفحش رو روشن کردم پیام های تماس از دست رفته رو که همش شماره ی احمدرضا بود رد کردم. شماره ی پروانه رو گرفتم و کنار گوشم گذاشتم دوباره با جمله ی دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد روبرو شدم چرا از دیروز گوشیش خاموشه با روشن خاموش شدن صفحه ی گوشی بهش نگاه کردم و با دیدن شماره ی احمدرضا تپش قلبم بالا رفت 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕