eitaa logo
ریحانه 🌱
12.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
521 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) وارد سالن غذا خوری شدیم، میزهای چهار نفره و شش نفره با صندلی هایی که روکش پارچه ای به رنگ کرم قهوه ای کشیده شدند. چشم نوازی میکنند ، خدمتکاران آقایی که همه لباس فرم به تن مشغول کارن. یکی از خدمه اومد جلوی ما خوش امدید بفرمایید آقا وحید، سرشو تکون داد _ممنون باچشم به دور تا دور سالن نگاه کرد. یه میز چهار نفره ته سالن انتخاب کرد، با اشاره سر، میزو نشون داد بیا با هم اومدیم به میز مورد نظرش که کنار پنجره بود، صندلی که پشتش به مردم میشد، برای من کشید بیرون، اشاره کرد بشین اینجا خودشم نشست رو به روم، مِنو غذا رو برداشت باز کرد، نگاهش رو انداخت به من چی میخوری؟ بدون اینکه به مِنو نگاه کنم لب زدم فرقی نمیکنه سرشو تکون داد، مِنو رو بست خدمتکاری که یه برگه و خدکار دستش بود، با روی گشاده اومد جلو _چی میل دارید؟ دوتا باقالی پلو با ماهیجه بیارید دوغ میل دارید یا نوشابه رو کرد به من سرشو ریز تکون داد، مثلا تو چی میخوری؟ آروم لب زدم فرقی نمیکنه دوتا نوشابه مشگی سالا، ماست، زیتون پرورده کدومو میل دارید سر چرخوند سمت من، نگاهی به من انداخت، دیگه با اشارام نپرسید دو تا زیتون پرورده خدمتکار رفت، وحید دستهاش رو گذاشت روی میز، خودشو کشید جلو، _من رو ببین از دستوری حرف زدن بدم میاد اعتنایی نکردم خیلی جدی، باتشر تکرار کرد با توام میگم من رو نگاه کن آروم سرم رو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم، تا به الان خوب ندیده بودمش، صورت استخونی خوش چهره ای داره، قدشم که یه بیست، سی، سانتی از من بلند تره، من صدو شصت دو سانتم ، به نظر میاد که صدو هشتاد نود باشه، جزو مردان خوش تیپه، تو دلم گفتن، چهار شونه بودن و خوش چهره گی‌شو قد بلند‌ش، چه فایده ای برای سرنوشت و آینده من داره حواست رو بده به من میخوام چند کلام حرف بهت بزنم، تا حساب کار دستت بیاد وااای خدای من حالم از اینایکه فکر میکنن، عقل کاملن بهم میخوره، ادعا داشته باشی دستوری هم حرف بزنی، اصلا تو کَت من نمیره، تلاش کردم خودم رو نسبت به لحن تند و تهدید آمیزش بی تفاوت نشون بدم. فهمیدی چی گفتم؟... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) تو صورت من دنبال چی میگردی؟ حرف من رو گوش کن چقدر دلم میخواست بهش بگم، دارم نگاه میکنم ببینم زیگیل داری یا نه، ولی چون شناختی نسبت به عکس العملش نداشتم حرفم رو خوردم، نگاهم رو ازش گرفتم انگشتش رو به تهدید گرفت سمتم، من حرفم رو یک بار میزنم، هم نگاهت رو هم گوشت‌رو، هم حواست‌رو بده به من، شیر فهم شد. فقط نگاش کردم صاف شد تکیه داد به صندلیش _رامت میکنم، سرش رو تکون داد _صبر کن فقط سکوت کردم‌و نگاش کردم دوباره خودش رو داد جلو گذشته‌ات رو با اون ننگی که بالا آوردی، فراموش میکنم، از امروزت برام مهمه، ابروهاش‌رو داد بالا چشماش‌رو ریز کرد اگر یه حرکت، فقط یه حرکتی که نباید انجام بدی، انجامش بدی، بلایی به سرت میارم که مرغهای آسمون به حالت گریه کنند... فقط نگاش کردم پیش خدمت غذا رو آورد، بشقاب غذاش رو کشید جلو شروع کرد به خوردن، دو قاشق خورد، رو کرد به من بکش جلوت بخور سرمو انداختم پایین آروم لب زدم میل ندارم چند قاشق دیگه خورد، سرشو گرفتم بالا، هرچی هم که بشه آدم با شکمش قهر نمیکنه راه طولانی داریم بین راهم دیگه رستوان به این خوبی نیست، بخور غذاتو گرسنم بود قصد خوردن هم داشتم ولی باگفتن کلمه ننگ به دامنت، واقعا اشتهام کور شد، نگاهم رو دادم به میز و سکوت کردم نمیخوری نخور، اونجوریم به من زل نزن اشتهام کور میشه تو دلم گفتم: وا! توهمم میزنه من کی به تو زل زدم صورتم رو دادم سمت راست، دو تا آقا دارن غذا می‌خورن، سرچرخوخوندم سمت چپ، یه خونواده نشستن منتظرن غذاشون بیاد، دستم رو گذاشتم روی میز، سرم رو گذاشتم روی دستم، رفتم تو فکر باید یه راهی پیدا کنم خودم رو برسونم خونه خاله کبری، درسته که خاله واقعیم نیست، از دوستان صمیمی مامانم بود، ولی الان برای من تنها راهه، باید خودم رو برسونم کنگاور، باید کاری کنم که این تهمت از من برداشته بشه، چطور زن داداشم تونست با من این کارو بکنه. چه جوابی برای خدا و روز قیامت داره، واقعا اونهایی که تهمت میزنن حساب کتاب قیامت رو قبول دارن؟ برام جای سواله که این آقا با چه انگیزه ای حاضر شده با من ازدواج کنه، طرز حرف زدنش خیلی ناراحتم کرد، ولی بهشم حق میدم، چون حقیقت زندگی من رو نمی دونه آروم نفس سگنین و طولانی همراه با آه کشیدم، خدایا من خیلی بی پناهم ، جز خودت هیچ کسی رو ندارم خودمو آیندمو آبرم‌رو به تو میسپارم. کمکم کن بتونم بیگناهیم رو ثابت کنم. ایکاش میتونستم همین الان همه چی رو برای این آقا که اسمش رفته تو شناسنامه من بگم، ولی با برخوردی که با من کرد و حرفی که بهم زد، نمی تونم، تنها راهی که برام مونده فقط خودم رو برسونم کنگاور خونه خالم‌ با صدای کشیده شدن صندلی روی زمین به خودم اومدم، سرم رو گرفتم بالا، آقا وحید از پشت صندلی بلند شد، رو کرد به من میرم سرویس یه ظرف یه بار مصرفم بگیرم این غذا رو ببریم تو راه گرسنت شد بخوری. نگاهم رو دو ختم به قدمهاش که داشت به انتهای سالن نزدیک میشد با خودم گفتم الان وقتشه، یه دلم گفت: اما اگر نتونم چی؟ سرم رو گرفتم بالا ، خدای من، بهم جرات بده ، ضربان قلبم رفت بالا، نهیبی به خودم زدم، پاشو دیگه الان میاد، ایستادم، با ترس و لرز راه افتادم با شتاب قدمهای بلند و تند بر داشتم به سمت درب سالن، نرسیده به در خروجی برگشتم پشتم رو نگاه کردم، خدا رو شکر هنوز نیومده، خدای من انگار قلبم تو حلقمه، از شدت استرس حالت تهوع گرفتم، رسیدم به در بازش کردم موقع بستن در نگاهم رو دادم به انتهای سالن و میزی که سرش نشته بودیم، نفسی کشیدم، خدارو شکر هنوز نیومده، با عجله خودم رو رسوندم به ایستگاه تاکسی که در پنجاه قدمیه رستوران بود به خاطر تند راه رفتن‌و و استرسی که بهم وارد شده، نفسهام تند شده، نزدیک اولین تاکسی، چند ثانیه‌ای ایستادم، تلاش کردم به خودم مسلط بشم که شک نکنه من فرار کردم، دو قدم برداشتم، سرم رو آوردم پایین از شیشه ماشین، رو به راننده ای که حاج اقای مسنی بود گفتم... ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) ببخشید در بست میخوام برم ترمینال باسرش اشاره کرد، سوار شو در ماشین رو باز کردم نشتم. گوشی موبایلش زنگ خورد یا خدا الان میخواد جواب تلفنش رو بده بعد حرکت کنه، نگاهم رو دادم تو آینه ببخشید من دیرم شده میترسم به اتوبوس نرسم میشه زودتر حرکت کنید همون‌طوری که پشت فرمون نشسته بود گفت چشم دخترم، خانمم زنگ زده، الان حرکت میکنم جواب این زنگم نمی‌دم، تو رو که رسوندم خودم زنگ میزنم ببینم چیکار داره _خدا خیرتون بده حرکت کرد، از توی آینه جلوی راننده حواسم به پشت سرمِ، خدای من آقا وحید از سالن غذا خوری اومده بیرون هراسون داره به اطرافش نگاه میکنه. از شدت استرس دستهام‌ رو مشت کردم‌ و بهم فشار میدم، تو دلم گفتم، برو حاج اقا برو تو رو خدا گاز بده، راننده سمت راست پیچید، دیگه آقا وحیدو ندیدم، نفس عمیقی کشیدم خودم رو رها کردم روی صندلی ماشین صدای گاز موتور به گوشم رسید، برگشتم از شیشه ماشین دیدم، یه موتور که دو نفر سوارشن، انگار میخواد خودش رو برسونه به ماشینه ما شک کردم، اونی که ترک موتور نشسته آقا وحیده، چشم دوختم ببینم درست دیدم، موتور از سمت چپ با تاکسی پهلو به پهلو شد طوری که نزدیکه بخوره به ماشین، حاج اقای راننده شیشه ماشین رو کشید پایین چه خبرته اقا چیکار میکنی؟ آقا وحید با دستش به راننده تاکسی اشاره کرد بزن بغل راننده از توی آینه من رو نگاه کرد دخترم این آقا باشماست؟ نمی‌دونستم چی بگم، با دو دستم صورتم رو گرفتم، سرم رو انداختم پایین... اذیتت کرده؟ جواب من رو بده میخوام بهت کمک کنم! سرم رو گرفتم بالا بله شوهرم هست ولی نباید دستش به من برسه من باید برم خونه خالم _به دلم افتاده که تو احتیاج به کمک داری سرش رو از شیشه کرد بیرون داد زد رضا دنبال ما نیا برگرد موتور سوار باصدای بلند فریاد زد دایی عباس، این آقا میگه شوهر این خانم هست میخواد برش گردونه هرکی که هست، دارم میگم دنبال ما نیا، بگو خب آقا وحید نعره زد مرد حسابی نگه دار زن من توی ماشین... رضا سرعت موتور رو آورد پایین دیگه بقیه حرفاش رو نشنیدم برگشتم ببینم چیکار میکنه دیدم دستهاش رو به اعتراض رو به رضا بالا و پایین میکنه، _خوبی دخترم؟ _با این کاری که شما کردید، هم منُ، هم آبرو، و حیثیتم رو نجات دادید من خودم زخم خورده از دامادم دخترم هفده سالش بود که شوهرش دادم با شوهرش هی دعواشون میشد میومد خونه میگفت، من‌و مادرش نصیحتش میکردیم که زندگی بالا پایین داره درست میشه، یه روز خیلی دلم براش سوخت، گفت بابا شوهر‌ من سر موضوعات مختلف با من یک ماه یک ماه، دوماه دوماه قهر میکنه هر چی هم میرم التماسش میکنم میگم ببخشید اشتباه کردم، روش رو از من برمی‌گردونه، میگه هنوز آدم نشدی، منم به دامادم گفتم، تو آدم نیستی و لیاقت دختر من رو نداری، طلاق دخترم رو گرفتم، شوهر تو هم حتما یکی لنگه داماد منه نمی‌خوام حرف بزنم، دوست دازم خیلی سریع برسیم ترمینال، هی بر میگردم پشتم رو نگاه میکنم ببینم میاد یا نه، رسیدیم ترمینال، دو برابر کرایه رو بهش دادم. از ماشین پیاده شدم سرش رو چرخوند سمت شیشه ماشین دخترم من با تو این‌قدر طی نکرده بودم صبر کن بقیه‌اش رو بهت بدم حلالت حاج آقا، همین که من رو رسوندی ترمینال یه دنیا متشکرم قدمهام رو تند کردم به سمت سالن ترمینال، دل تو دلم نیست، همش فکر میکنم الان از پشت لباسم رو میگیره، هی بر میگردم پشتم رو کنترل میکنم، به ذهنم رسید تغییر لباس بدم، ولی چه طوری؟ نزدیک در سالن آقایی یه خورده لباس ریخته، دستفروشی میکنه، رفتم جلوش آقا، سایز سی‌وهشت مانتو داری با دستش لباسهایی رو که فله‌ای روی هم ریخته، نشون میده همینایی که اینجا هست دارم ببین اندازت پیدا میکنی... سلام بر اعضا خوب کانال چتر شهدا🌷 از فردا عصر ساعت پنج رمان حرمت عشق به قلم زهرا حبیب اله در کانا زیرچتر شهدا گذاشته خواهد شد👌🌹 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾