eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
529 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 بعد از طی کردن مسیر جلوی خونه ی پدر ناهید پیاده شدیم علی رضا در صندوق عقب رو باز کرد تا گل و شیرینی که خریده بود رو بیرون بیاره متوجه عمواقا شدم که سمتم میاومد تو یک قدمیم ایستاد. _به من نگاه کن تو چشم هاش خیره شدم. _صبح با کی بودی؟ _گفتم که حرم بودم _من این موها رو تو اسیاب سفید نکردم تو چشم های من نگاه کن بگو صبح با احمدرضا نبودم. از اینکه اسمش رو به زبون اورده بود کمی جا خوردم به علیرضا که حواسش به دسته گلش بود نگاهی کردم _یک کلام جواب من رو بده باهم بودید سرم رو پایین انداختم نمیتونم تو چشم هاش نگاه کنم و چیزی رو ازش پنهان کنم. _من حرم بودم. دستش رو زیر چونم گذاشت و اروم بالا اورد ناخواسته چشم هام پر از اشک شد. نفس سنگینی کشید و دستش رو انداخت و زیر لب گفت _آمد به سرم از آنچه میترسیدم. خواست بره که دستش رو گرفتم چرخید سمتم با التماس گفتم _ به علیرضا نگید. _باید بدونم بینتون چی گذشته باید بهم بگی تا چه حد پیش رفتین. چشم هاش رنگ تهدید گرفت _فهمیدی علیرضا بهمون نزدیک شد برلی اینکه متوجه موضوع حرفمون نشه فوری گفتم _باشه میگم فقط... _بین خودمون میمونه سمت میترا رفت علی رضا کنارم ایستاد _نگار تو شیرینی رو بیار من گل رو بدون اینکه نگاهش کنم جعبه س شیرینی رو ازش گرفتم _ببینم تو رو . گریه کردی! نگاهش بین من و عمواقا که داشت بچه رو از میترا میگرفت جابجا شد _چی بهت گفت؟ چی بگم که بی خیال پرسیدن بشه. خودم رو مظلوم کردم _دعوام کرد _چرا _مربوط به صبح و گوشی جواب ندادنم بود _همین سرم رو پایین انداختم _بازم به جذبه ی عموت. شاید یکم ازش حساب ببری این اخلاقت رو ترک کنی من که میگم انگار نه انگار. دستش رو پشت کمرم گذاشت و کمی به جلو هدایتم کرد باهاش همقدم شدم. خدا رو شکر علیرضا ختم به بخیر شد ولی از دست عمواقا نمیشه در رفت. کاش شماره ی احمدرضا رو داشتم بهش میگفتم تا خودش کاری کنه. علیرضا زنگ در خونه ی همسر ایندش رو زد . بعد از چند ثانیه در باز شد و داخل رفتیم 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕