eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
529 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
💕اوج نفرت💕 حضور عموآقا باعث شد تا متوجه بشم چقدر یه بزرگتر می تونه برای پیش بردن کارها تو خاستگاری نقش موثری داشته باشه. تقریبا تموم حرف‌ها زده شد. علیرضا و ناهید یکبار دیگه با هم صحبت کردن هر دو لبخند به لب از اتاق بیرون اومدن . عمو اقا که از قبل با علیرضا هماهنگ بود با پدر ناهید قرار مدار های آزمایش خون و عقد و محضر رو هم گذاشتن. پدررناهید به شوخی گفت _اردشیر خان شما خودت محضر نداری وکیل درجه ی یک عمو اقا خندید _نه من انقدر که شرکتی و محدود کار کردم همه چیز رو به جز قوانینی که هر روز درگیرشم فراموش کردم. مادر ناهید گفت _نگار جان شما چقدر کم حرفی لبخند تلخی زدم. حرف های عمو اقا حسابی بهم استرس داده. چون میدونم ساعات خوشی رو پیش رو ندارم. _دیگه وقتی بزرگ تر ها حرف میزنن من چی بگم. _بالاخره خواهر دامادی به علیرضا نگاه کردم _اگه همدیگرو پسندیده باشن و به تفاهم رسیده باشن . ان شالله مبارکه لبخند پهنی زد و بالاخره دست از سوال پرسیدن برداشت. همه چیز خیلی زود اتفاق افتاد و قرار شد که تا آخر هفته همه ی کار ها رو انجام بدن. خرید قبل از عقد هم برن. در نهایت مجلس دوم خاستگاری هم تموم شد. و به خونه برگشتیم. جلوی در آسانسور عمو اقا گفت _الان دیگه دیر وقته. ولی صبح میام پیشت علیرضا گفت _زیاد سخت نگیرید اردشیر خان نگار قول داده بار اخرش باشه هرچی التماس داشتم تو نگاهم ریختم و به عمواقا خیره شدم نفس سنگینی کشید و گفت _قولی که به من میده فرق میکنه صبح میام پایین . 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕