#پارت_117
#عشق_بی_رنگ
به قلم #فریده_علیکرم
خواهش میکنم ادامه نده بگذار این جریان تموم شه.
اخم های امیر در هم رفت و گفت
این جریان از نظر من تموم شده س. اگر فکر میکنی تموم نشده من برات تمومش کنم.
خیره به امیر ساکت ماندم، امیر به سمت خانه حرکت کرد . دلم مثل سیر و سرکه میجوشید و از اینکه مرتضی در مقابل خانه مان باشد به شدت نگران بودم.
وارد کوچه که شدیم با دیدن ماشین مرتضی احساس کردم تمام بدنم داغ شد. امیر که انگار هنوز متوجه او نشده بود ریموت را زدو در باز شد.
نگاهی به مرتضی که داخل ماشینش نشسته بود انداختم . امیر رد نگاه مرا دنبال کردو با ناراحتی گفت
سگ پدر حرومزاده اینجا چه غلطی میکنی؟
سپس ترمز کردو از ماشین پیاده شد.
هینی کشیدم در را باز کردم، مرتضی هم پیاده شد دستانش را بالا گرفت چند گام به عقب رفت و گفت
من برای دعوا اینجا نیومدم.
امیر جلو رفت
یقه لباس او را گرفت و گفت
اینجا چه غلطی میکنی ؟
مرتضی دست امیر را گرفت از سینه خود کند و گفت
من اومدم اینجا مثل دو تا مرد باهم صحبت کنیم.
امیر نگاهی به من انداخت و گفت
تو بروتو
خیره به چشمان مرتضی ماندم و حدقه اشک در چشمانم جمع شد.
امیر نگاهی به حالت من انداخت و گفت
میری تو یا نه؟
با بغض رو به مرتضی گفتم
از اینجا برو خواهش میکنم.
امیر به سمتم هجوم اوردو بافریادگفت
گم میشی تو یا نه؟
ناخواسته چند گام به عقب رفتم. مرتضی از پشت بازوی امیر را گرفت.
امیر در یک حرکت چرخید و مشت محکمی تو صورت مرتضی کوبید.
مرتضی امیر را رها کردو سپس دستش را روی بینی غرق خونش گرفت
جیغی کشیدم و گفتم
امیر ولش کن.
امیر به سمت مرتضی رفت. مرتضی دستانش را باا اوردو گفت
یکبار دیگه میگم که من برای دعوا اینجا نیومدم. من اومدم کسی و که دوسش دارم.....
امیر مرتضی را از شانه اش هل دادو گفت
تو چیت به خواهر من میخوره؟ تحصیلاتت؟ وضعیت مالیت؟ شغلت؟ خونواده ت ؟
مرتضی نگاهی به نگرانی من انداخت و گفت
من و خواهرت همدیگر و دوست داریم. من اومدم اینجا باهات منطقی صحبت کنم.
امیر به سمت من چرخیدو گفت
تو اینو دوسش داری؟
نگاهی به مرتضی و سرو صورت خونی اش انداختم و از همه مهمتر تلاشش برای بدست اوردنم انداختم و ارام گفتم
اره دوسش دارم.
امیر با فریاد رو به من گفت
تو بیخود میکنی که اینو دوست داری. برو گمشو تو خونه تا بیام به حسابت برسم.
رو به امیر پر استرس گفتم
چرا نمیگذاری منم به خواسته دلم برسم.
امیر چند گام مانده را به سمت من امد ناخواسته عقب عقب رفتم و به در نیمه باز خانه که رسیدم امیر سیلی محکمی به صورت من خواباند وگفت
خفه میشی عاطفه؟
ناگاه مرتضی به سمت او امدو گفت
برای چی میزنیش؟
امیر به سمت اوچرخیدو گفت
به تو چه بی پدر و مادر؟
خشم در صورت مرتضی بیدار شدو گفت
اقا امیر حرف دهنتو بفهم. تاحالا هرچی خواستی به من گفتی اما من به شما نه توهین کردم و نه بی احترامی
اره توهین نمیکنی ، بی احترامی هم نمیکنی چون کیسه خوبی برای این خونه دوختی، به خیال خام خودت گل و زدی و با گرفتن خواهر من داری خودتو بیمه عمر میکنی.
من هیچ چشمداشتی به مال و ثروت شما ندارم. من از اخلاق و منش و نجابت خواهرت خوشم اومده.
برو مرتیکه دیوس، برو خودتو رنگ کن من خودمم ختم این مادر..... بازیام.
مرتضی دندان قروچه ایی رفت و سپس با صورتش محکم به صورت امیر کوبیدو گفت
۱۱۷
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_116 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_117
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روز چهارم با امدن ریتا شرایطم سخت شده بود، تمام ساعات روز در اتاق ریتا مینشستم حالا باید جلوی چشم مرجان و شهرام میبودم .
صبح روز جمعه بود که ازخواب بیدار شدم، وارد اشپزخانه شدم ریتا با دیدن من روبرگرداند رو به مرجان گفتم
_سلام
_سلام عزیزم صبحت بخیر
در اینه اپن نگاهی به خودم انداختم کبودی گونه چپم کم رنگ شده بود، بلیز مرجان به من گشاد بود، استینم را بالا زدم رده های کمر بند فرهاد روی بدنم سیاه بود ،
ریتا از اشپزخانه خارج شدو گفت
_من صبحانه نمیخورم
مرجان با مهربانی گفت
_چرا دختر قشنگم
ریتا وارد اتاقش شدو در را محکم بست ، مرجان به اتاق ریتا رفت ، ریتا گفت
_این کی میره خونشون
_ساکت شو میشنوه
_خوب بشنوه
مرجان در رابست، تمام بدنم گر گرفت من انجا اضافه بودم، روی کاناپه ها نشستم و به فکر فرو رفتم.
اگر کارت عابرم دستم بود همین الان سوار ماشین میشدم و به خانه عمه میرفتم.
ترس وجودم را گرفت ، فرهاد اگر بفهمد حتما به سراغم می اید اینبار دیگر جان سالم بدر نمی بردم.
صدای جیغ ریتا رشته افکارم را برید
_بهش بگو بره بیرون ،بگو بره خونشون
گوشی تلفن را برداشتم شماره فرهاد را گرفتم
چند بوق خورد و گفت
_جانم
صدایش قلبم را لرزاند
من بغض کردم و او تکرار کرد
_الو
ارام گفتم
_بیا منو از اینجا ببر
فرهاد مکثی کردو گفت
_به همونی که بردت اونجا بگو برت گردونه
اشکهایم سرازیر شد تمام غرور و شخصیتم زیر پای فرهاد له شده بود .ارام گفتم
_یا بیا منو ببر ، یا بیا کارتمو بده برم خونه عمه م
_یا بیام بزنم لهت کنم نه؟
من سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_میخوای برم خونه عمتو خراب کنم خیالت راحت شه؟
من سکوت کردم فرهاد ادامه داد
_میخوای بیای خونه؟ باشه میام میبرمت ، اما اینو بدون دست از پا خطا کنی میزنم لهت میکنم.
گوشی را قطع کردم ، اشکهایم را پاک کردم تحمل فرهاد از ریتا برایم راحت تر بود.
لحظاتی گذشت مرجان از اتاق خارج شدو گفت
_ببخشید عسل جان
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_117
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
دستت درد نکنه خاله جون. من دوست دارم فقط برم جاهای زیارتی، همین شاه چراغ برام بسه
خاله شما هنوز آرامگاه حافظ رو نرفتی ببینی که چقدر آدم آرامش داره، دفعه اول که من رفتم به احمدرضا گفتم چقدر اینجا من آرامش دارم گفت چون خدا بیامرز حافظ کل قران بوده، به همین دلیل هم لقب حافظ گرفته وگرنه اسمش شمس الدین هست معروفیتش به حافظ برای حفظ کل قران هست
باشه خاله جون حالا آرامگاه حافظ هم بریم یه فاتحه بخونیم،
خاله سعدی چی؟
خاله جان گفتم من فقط زیارت دوست دارم
این دو جا رو بیا بقیه اش رو دوست نداری نیا
_ جوان تر که بودم، خیلی دوست داشتم هرشهری میرم جاهای دیدنیش رو ببینم اما به این سن رسیدم فقط دوست دارم برم زیارت بشینم توی حرم نماز بخونم، برای اموات قرآن بخونم دعا بخونم مخصوصاً زیارت عاشورا
باشه خاله، پس با اجازه ات من برم بخوابم، که بتونم، برای نماز صبح بیدار شم
برو خاله، شب بخیر
با صدای اذان گوشی احمدرضا برای نماز صبح، بیدار شدیم، من دیگه من نخوابیدم، گوجه ریز کردم ریختم ماهیتابه، گذاشتم روی اجاق گاز، زیرشم کم کردم، هوا که روشن شد به احمدرضا گفتم برو نون تازه بخر، تخم مرغ رو ریختم توی گوجهها، هم زدم، آماده شد، زیرش رو خاموش کردم، رفتم در اتاق مادرشوهرم در زدم، گفتم
اجازه هست
بیا تو مریم جان در رو باز کردم
سلام مامان
سلام عزیزم صبح بخیر
من املت درست کردم، بیارم اینجا باهم بخوریم
مادر جوندبابا جون حالشون چطوره، خوبن
آره توی اتاق خودشون خوابیدن
مامان، ما امروز میخوایم بریم شاهچراغ، بعدش بریم آرامگاه حافظ و سعدی، شما هم بیاید باهم بریم
بزار. زنگ بزنم به مهری زن محمد رضا بیاد اینجا پیش پدر مادرم منم باهاتون میام
ممنون مامان، برم خاله رو صدا کنم بیاد صبحانه بخوریم بریم
مگه خوابه
آره، نمازش رو خوند خوابید...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾