eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
519 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
به قلم من مثل بید به خودم میلرزیدم و گوشه در اتاق به اینه تکیه کرده بودم. مجید سرش را به سمت من گرداندو گفت برو اون شیشه مشروب منو با یه لیوان بیار. گفته ا ش را بی چون و چرا اطاعت کردم. شیشه نیمه مشروبش را بهمراه لیوان تمیزی و یک ظرف میوه داخل سینی نهادم . وارد اتاق خواب شدم و انها را روی تخت نهادم. نگاهی به من انداخت و گفت مانتو روسریتو دربیار بشین . ازترس واکنش او چیزی را که گفت سریع اطاعت کردم. مجید ادامه داد از همین پله پشت رفت و امد میکنی به جهنم که با تو مخالفه. اهمیت نده پنج شنبه عقدمونه هر کی اومد قدمش رو چشم هر کی هم نیومد به جهنم. لبم را گزیدم وگفتم مادرتون را میگید؟ سر تایید تکان دادو من ادامه دادم اینطور که معلومه هیچ کس نمیاد. چرا؟ چون بابام و امیر و داییم بازداشت کرده. تیز به من نگاه کردو گفت چرا؟ دعواشون شده گویا شماره داییتو بگو صلاح نیست شما دخالت کنی با نکته سنجی گفت چرا؟ داییم یکم عصبی و بی ادبه بابام وکیل داره حتما تا الان بهش زنگ زده. مجید پوزخندی زدو گفت تافردا ظهر که ببرنش دادگاه و قاضی قرار صادر کنه باید خماری بکشه. سرم را از خجالت اعتیاد پدرم پایین انداختم و مجید ادامه داد خدارو شکر واسه عقد ما ازاد میشه، رضایت و میده. صدای زنگ گوشی مجید بلند شد ان را از جیبش در اورد روی صفحه نوشته شده بود مامان گوسی اش را سایلنت کردو گفت اگر تو سرمایه گذاری میکنی منم دارم صبح تا شب مثل خرکار میکنم، منم علم و تحصیلاتم و گذاشتم وسط، اگر تو بکشی کنار من ضرر میکنم ، منم کنار بکشم خوب تو ضرر میکنی، باید صبر کنم مجتمع تخت جمشید تموم شه.حسابمو ازت سواکنم. ارام گفتم ببخشید کیو میگید مامانم و میگم فکری کردم وگفتم خوب شما همکاری نکنی اقا سعید هست دیگه سعید نفوذ منو داره؟ سعید میتونه کارهایی که من میکنم و انجام بده اون ته تهش یه ساختمان نه واحدی سه طبقه بزنه. مکثی کرد و ادامه داد سعید اگر تو کار من دخالت کنه با خاک یکسانش میکنم https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_152_153 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ اهی کشیدم وگفتم _شاید اون زمان اگر ستاره اینقدر پافشاری نمیکرد و دعوا درست نمیکرد، فرهاد منو از سر خودش باز میکرد و با ستاره زندگی میکرد. مرجان کمی از چایش را نوشیدو گفت _فرهاد همینه که تو میبینی، به نظرت فرهاد کارهای ستاره رو تحمل میکرد؟ستاره مدام با دوستاش در گردش بود، حرف گوش نمیداد، با دوست پسر دوستاش سفر میرفت فرهاد نمیتونست تحمل کنه. اگر تو هم نمیومدی ، من مطمئنم اینها نمیتونستند باهم زندگی کنند. اهی کشیدم وگفتم _خودتو بزار جای ستاره مرجان به فکر فرو رفت. تلفن مرجان زنگ خورد صفحه را لمس کردو گفت _سلام، خوبی، ممنون، اره گوشی سپس گوشی اش را سمت من گرفت و گفت _فرهاده کمی مضطرب شدم وگفتم _چیکار داره؟ مرجان شانه بالا انداخت گوشی را به صورتم نزدیک کردم وگفتم _الو _سلام ارام پاسخش را دادم، _عسل جان _بله _با مرجان پاشید بیایید خونه، شهرام رفته دنبال ریتا اونها هم میان. _باشه _کاری نداری عزیزم؟ _نه.خداحافظ گوشی را که قطع کردم مرجان گفت _صدای گوشی بلند بود شنیدم. کمی فکر کردو گفت _عسل یکم به فرهاد محبت کن. چشمانم گردشدو گفتم _چطوری؟ _الان میگه عسل جان تو باید بگی جانم. وقتی میگه کاری نداری عزیزم بگو نه فدات شم. فرهاد ادمیه که با محبت کردن رام میشه، یکم بهش توجه کن سرم را پایین انداختم و گفتم _خیلی ازش میترسم. مرجان لبی ورچیدو گفت _تو محبت کنی اونم اروم میشه _در حالت عادی فرهاد خیلی خوبه، مدام منو بیرون میبره، برام همه چیز میخره، باهام حرف میزنه، اما یه دفعه خیلی شدید عصبی میشه، وقتی هم عصبی میشه هیچ جوره کوتاه نمیاد. _توهم مقصری عسل اگر یکم هواشو داشته باشی شاید با این شدت عصبی نشه. سپس برخاست لباس پوشیدو گفت پاشو بریم... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ #پارت_اول👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁