#پارت_167
#عشق_بی_رنگ
به قلم #فریده_علیکرم
خیره به من اه سنگینی کشیدو گفت
بلاهایی که سر من اومده خدا به سر بدترین بنده ش هم نیاره، من میگم و توهم میشنوی اما حال منو درک نمیکنی، سه چهار بار فکر خودکشی افتاده بود به سرم. مهناز شروع کرد با خانواده ش رفت و امد کردن. مامانم هم شروع کرد به جنگ بپا کردن. بیتا که بدنیا اومد، اینهمه جنگ و دعوا با مهناز و گریه ها و ضر ضر های بیتا دیگه انگیزه زندگیو ازم گرفته بود. شدم یه مشروب خور شب گرد از خونه فراری، ساعت سه شب مست و پاتیل میومدم خونه صبح هم هشت صبح میرفتم شرکت. جواب تلفن های مهناز و مامانم رو هم به زور میدادم. مغزم از اینهمه جنگ خسته شده بود. حوصله هیچ کدومشونو نداشتم. واقعا کم اورده بودم. داداش مهناز تو کیش تصادف کرد زنگ زد به من گفت داداشم حالش بده. میخوام برم کیش منم گفتم حق نداری بری و گوشی و قطع کردم. شب رفتم خونه دیدم نیست. از مامانم پرسیدم گفت بیتارو گذاشته پیش مژگان بلیط گرفته رفته کیش، منم صبح رفتم بقیه مهریشو ریختم به حساب دادگستری و با کمک وکیلم و یه مقدار اشنا بازی طلاقش دادم.
سرش را پایین انداخت و گفت
نگذاشتن ما زندگی کنیم. از اول دوسش نداشتم اما داشتم باهاش کنار میومدم. مامانم ....
لب پایینش را گزیدو گفت
اشکال نداره ، طلاقش که دادم ارامش به زندگیم برگشت. بچه رو هم دادم بهش، شش ماه گذشت دوباره افتاد به دست و پام که بخاطر بچه بیا دوباره زندگی کنیم.اما من دیگه طاقت نداشتم. دیگه بریده بودم. مامانم دوباره شروع کرد تو مخم رفتن. اینبار میگفت زنتو برگردون، تو یه دختر بچه داری، اما من دیگه گوشم از حرفهای مامتنم پر بود. اون فقط تو مخ من میرفت،بخدا که اگر برش میگردوندم هم باز شرایطم همون میشد.دیگه زیر بار نرفتم.
مامانم و مهناز کارد و پنیر بودند ، همینکه طلاقش دادمدووست صمیمی شدند. حالا پنج شنبه ها شام دعوتش میکنه بهانه ش هم اینه که مهناز دختر داداشمه، مهناز مادر تنها نوه منه.
قهوه م را خوردم وگفتم
چرا وقتی دیدی مادرت داره زندگیتو میپاشونه مستقل نشدی و یه خونه نگرفتی از اونجا پاشی.
مجید صورتش را خاراندو گفت
مادرم سرمایه گذار پروژه های منه، اگر اینکارو میکردم باید کارمو از صفر شروع میکردم.
ابرویی بالا دادم و گفتم
خوب بهتر نبود کارتو از صفر شروع میکردی اما زندگیت نمی پاشید؟ پول و میخواستی واسه چی؟ وقتی زندگیت پاشیده و بچه ت در به دره پول به چه دردت میخوره؟ به نظر من ادم نباید دلخوشی و خوشبختیشو با چیزی معامله کنه. پول خیلی خوبه، اگر نباشه ادم بدبخت
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺