eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
519 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_19 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم میخوای منو بدی به جاش یه تفریحگاه تو بوم هن بسازی و
به قلم دست از پا دراز تر وارد اتاق خوابم شدم و در را قفل کردم. صدای زنگ موبایلم بلند شد. نگاهی به گوشی انداختم با دیدن نام شهره بغض گلویم رفت. و لبخند جایگزینش شد. صفحه را لمس کردم وگفتم جانم شهره جان به گرمی گفت سلام، زود تند سریع بگو کجایی؟ خانمون شرکت نرفتی؟ نرفتم دیگه هم نمیرم پس چرا؟ داستان داره شهره زیر اواز زدو گفت دلم برات تنگ شده جونم، میخوام ببینمت نمیتونم با خنده گفتم بیا خونه م پشت درم. از جواب او جا خوردم وگفتم واقعا اره بخدا مانتو و روسری ام را دراوردم و به طبقه پایین رفتم. سپس ایفن را زدم و رو به بابا که به من خیره بود گفتم ملاقاتی که میتونم داشته باشم؟ بابا نگاهش را از من گرفت هرچه چشم انداختم امیر ان حوالی نبود. شهره وارد خانه شد با مامان و بابا سلام و احوالپرسی کرد، شهره به دیدن صحنه تریاک کشیدن بابا عادت داشت. وارد اتاقم شدو گفت چرا اینقدر دمقی؟ اهی کشیدم و جریان را از سیر تا پیاز برایش تعریف کردم وگفتم و من دیگه شرکت نمیرم. ابرویی بالا دادو گفت واقعا؟ پوریا با کاری که کرد از حالا به بعد باید خرج بابام و امیرو بده. خوب بگو نکنه حریفش نشدم، هرچی بهش گفتم نکن گوش نداد. تو هم سخت میگیری عاطفه ، حالا مگه چی میشه باباتو از بحران ورشکستگی نجات داده. واسش بی سود هم که نیست سیصد واحد برمیداره دیگه. سری تکان دادم وگفتم خیلی ساده ایی شهره. بابام و امیر یه واحد هم دست پوریا نمیدن مگه میشه؟ تو بشین و ببین، اگر پوریا از اون مجتمع سودی برد بیا هرچی دوست داشتی به من بگو. در پی سکوت شهره ادامه دادم اگر یه دست خط و نوشته از بابام بگیره شاید ضرر نکنه . سود که اصلا نمیبره شهره سرش را به علامت ندانستن تکان داد و من ادامه دادم https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم #پارت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ستاره با فریادو لحن تهدید گفت _ پامیشم میام اونجا حیثیتتو میبرم ها فرهاد با کلافگی گفت _ برو بابا روان پریش دیوونه، تو هیچیت نیست دنبال بهونه ایی منو دک کنی. با قطع شدن ارتباط تیز از جا جستم و دوان دوان به سراغ گلجان رفتم روی تخت نشسته بود دستش را کشیدم و گفتم _ ستاره داره میاد اینجا برو توی اتاق پدر مادرم صدات در نیاد درو هم روی خودت قفل کن ، هر اتفاقی که افتاد پاتو از اتاق بیرون نزار وارد اتاق شدم در را قفل کردم سپس صندلی را پشت در نهادم خوشبختانه بالای در شیشه بود و از همه مهمتر پرده داشت اماده شده بودم تا همه چیز را ببینم لحظاتی گذشت صدای زنگ ایفن بلند شد فرهاد به سمت ایفن رفت و شاسی رازد ستاره وارد خانه شدو با فریاد گفت _اومدم اینجا فحش بدم ببینم کی جلودارمه؟ فرهاد مقابلش ایستاد و گفت _ اروم باش باهم صحبت کنیم _روان پریش ها نمیتونن اروم باشند سپس به سمت اتاق خواب رفت و گفت _بفرما، بیا اینجا ،صبح روسریش بود، الان گل سرش روی تخته فرهاد با دیدن کش موی گلجان قلبش ایستاد سعی کرد خود را نبازد و گفت _من نمیدونم شاید مال مریمه اره مال مریمه ،اینجا روی تخت خواب تو گل سر کلفتت چیکار میکنه؟ سپس پوزخندی زدو گفت _نکنه کنیزته؟ فرهاد با صدای نسبتا بلندگفت _ ستاره داری زیاده روی میکنی ها ....قبلا اون روی سگ منو دیدی ها ستاره به حالت چندش گفت _ روی سگت؟ داری منو تهدید میکنی؟ اره روی سگتو یادمه بعدشم یادمه پارس میکردی که ببخشمت. یادمه مثل سگ وایساده بودی جلو خونمون فرهاد در حالی که به نفس نفس افتاده بود دستش را بالا برد سپس دندان هایش را با خشم بهم سایید و گفت _ دهنتو ببند ازت خواهش میکنم از اتاق خارج شد ستاره هم بدنبال او روانه شد و گفت _ هی بی بته... اهای بی خانواده ..... فرهاد از راه رفتن ایستاد سرش را بین دستانش گرفت ستاره ادامه داد _با توام صدقه خور بابام فرهاد همینطور که بر میگشت کشیده محکمی به صورت ستاره کوبید ستاره نقش بر زمین شد سپس خودش را جمع و جور کرد برخاست و گفت _تو صورت من میزنی ؟من همینو میخواستم حالا اون پدر پدر سگتو از قبر بیرون میکشم فرهاد یقه ستاره را گرفت اورا به ستون چسباند و گفت _ ازت خواهش کردم دهنتو ببند 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) چی بگم وحیده خانم، هرچی میخواهید بدونید بپرسید بهتون بگم یه نگاهی بهم انداخت و گفت ببخشید فقط میخوام با هم آشنا شیم ناراحت نشو مریم خانم سرم رو تکون دادم و گفتم نه خواهش می کنم، بفرمایید شما سوال بپرسید من بهتون بگم، به مامانتونم گفتم تا کلاس نهم درس خوندم، مامان پرسیدن هنری چیزی داری؟ گفتم، آره خیاطی بلدم کمک های اولیه رو بلدم دوره دیده مدرک دارم، رانندگی هم بلدم گواهینامه ام دارم. بیست و دو سالمه پدر و مادرم فوت کردن یه برادرم دارم، آقا وحید من رو از برادرم خواستگاری کرد، برادرم من رو با پنج سکه مهریه به عقد برادر شما دراورد اگر چیز دیگه ای می خواید در مورد من بدونید بگید بهتون بگم با تعجب پرسید چرا پنج سکه؟ حرفی برای گفتن نداشتم، چون برای من فقط فرار از اون خونه مهم بود، پیش خودم گفته بودم، بعد از محرمیت سر حرف رو باز میکنم، همه حقیقت رو بهش میگم، ازش خواهش میکنم که کمکم کنه تا با شکایت از، زن داداشم، آبروی از دست رفته ام رو برگردونم، ولی وحید اینقدر برخوردش با من بد بود که من حتی حرفهای معمولی هم نتونسم باهاش بزنم، وحیده سکوت من رو که دید، دستش رو.گذاشت پشت کمرم، خب حتما دوست داشتی پنج تا سکه مهرت باشه، فقط بگو چرا اینقدر گرفته و ناراحتی _ چیزی نیست، حل میشه همزمان صحبتش با من پیامکی براش اومد، نگاه کردبه گوشیش، گفت عباسِ، زنگ نمی زنه، عادتشه، همیشه پیامک میده،میگه در رو باز کن وحیده خانم رفت دکمه آیفون رو زد عباس آقا وارد خونه شد. یه نگاهی به من انداخت از جام بلند شدم، گفتم سلام سلام، حالتون خوبه ممنون رو کرد به وحیده معرفی نمیکنید، این خانم کی هستن؟ فاطمه خانم فوری گفت عباس جان، عزیزم تو هم مثل پسرم میمونی،وحید این خانم رو از برادرش خواستگاری کرده اونم موافقت کرده، عقدش کردن، دادش به وحید عباس آقا که اصلا از این حرف خوشش نیومد رنگش پرید و یه نگاهی به من کرد و سرشو تکون داد، هیچی نگفت عباس آقا ادامه داد من سند نداشتم براش بزارم، هرچی زنگ زدم کسی رو پیدا نکردم، که سند داشته باشه، وحید رو بازداشت کردند تا فردا با پرونده ببرنش دادسرا فاطمه خانم زد پشت دستش، یه دفعه نشست روی مبل رنگ از صورتش پرید، وای وحید رو بازداشت کردند، انداختن زندان، ای خدا بگم چیکارت کنه نسترن خودت زندگیت رو خراب کردی، دیگه چرا اینقدر ما رو اذیت میکنی، همین طوری که داره میگه، یه دفعه از حال رفت وحیده تیز رفت کنار مامانش _چی شدی مامان؟؟ فاطمه خانم بی حال لب زد نمی دونم از دست شما ها چکار کنم، نمیتونم دیگه نمیتونم بکشم، والا برام جونی نمونده، فقط مصیبتهاتون برای منه وحیده رفت توی آشپزخونه با یه لیوان آب قند اومد، فاطمه خانم سرش رو برگردوند نمیخوام، نمیتونم بخورم مامان یه کمش رو بخور فاطمه خانم یه دو قلپ خورد، بی حالِ، بی حال شد وحیده رو کرد به شوهرش زود باش زنگ به اورژانس... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾