ریحانه 🌱
#پارت_201 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم ازت خواهش میکنم اسم این دو نفرو به زبونت نیار. ن
#پارت_202
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
رتی که دو تا دخترهاتم بچه دار نمیشن ، خوبه سر اونها هم هوو بیاد؟ چقدر شوهرهاشون خرج کردند اخرهم بیفایده بود؟
همه چیزو با هم قاطی نکن، دخترهای من کجا و این دگوری ها کجا
با مهناز هزار جور دعوا داشتی و جنگ بپا میکردی بعد که طلاقش دادم باهاش خوب شدی ، الان تو روی من به زنم ......
من اگر با مهناز دعوا داشتم چون بد میگشت، چون بی حیا و سرخود بود.
پس چرا الان باهاش رفیقی ؟
چون الان ناموس پسرم نیست ، الان بیوه ست و اختیارش دست خودش
مشکلت با عاطفه چیه؟
عاطفه سرا پا مشکله، معلوم نیست از کجا و چطوری یهو سرو کله ش تو زندگی تو پیدا شد،از روزی هم که اومده حرفش با من فقط یه سلامه، یه بار شد بیاد پایین و بشینه با من حرف بزنه؟
مجید برخاست و گفت
تو جواب سلام عاطفه رو هم نمیدی اونوقت انتظار داری باهات حرف بزنه ؟
اره، اون وظیفشه یه بار بیاد پایین ببینه من کاری ندارم، کمکی نمیخوام؟ اون هنوز از گرد راه نرسیده تورو از من جدا کرده ، برای چی سر عقدتون من و نبردید؟
در پی سکوت مجید ادامه داد
فکر کردی من بچه م ؟ فکر کردید من نمیدونم چون اون دوشیزه نبود.....
ناخواسته هینی کشیدم و به سمت انها چرخیدم عزیز خاتم ساکت شد نگاهی به من انداخت و گفت
چی شد به عصمت نداشته ات برخورد؟
مجید رو به من گفت
تو برو بالا
نگاه معنی داری به عزیز خانم انداختم. عزیزخانم رو به من ادامه داد
دختر برادر م پزشک زنانه من میخواستم قبل عقد ببرمت معاینه باید بدونم کسی که پسرم داره میگیره دست خورده.....
مجید با کلافگی گفت
مامان بس میکنی یا نه؟
عزیز خانم برخاست و با غیض گفت
نه بس نمیکنم.
مجید صدایش بالا رفت و گفت
من اگر سکته کنم بمیرم تو دست از سرم بر میداری؟
اتفاقا تو دنبال اینی که منو سکته بدی ، یه عمر با بیوه گی ساختم و بزرگتون کردم حالا برای خودم قد علم کردید.
دستت درد نکنه که منو بزرگ کردی اما من دیگه جوونیمم تموم شده نزدیک چهل سالمه دست از سرم بردار
عزیز خانمی نگاهی به من انداخت و گفت
چقدر مهریه کردی تو پاچه پسر من؟
مجید دور مادرش چرخید مقابل او ایستادو گفت
برای تو چه اهمیتی داره
میخوام بدونم
یه مقدار بود سر عقد بهش دادم
چه مقدار؟
مجید دستی لای موهایش کشیدو گفت
تو چیکار داری مامان
چند پله دیگر بالا رفتم عزیز خانم گفت
چقدر مهریه از پسر من گرفتی؟
سرجایم ایستادم به سمت او چرخیدم و ارام گفتم
پنج تا سکه ، اگر ناراحتید همونم مال خودتون
عزیز خانم خندیدو گفت
دیدی یه جای کارت میلنگه؟ کجا دیدی یه دختر بیست و شش هفت ساله رو اینقدر مفت و مسلم بدن به یه مرد زن طلاق داده که یه بچه داره؟
حدقه اشک در چشمانم جمع شد.
عزیز خانم رو به مجید گفت
این دختر چهمنفعتی برات داشت که گرفتنش به شکستن دل من می ارزید
مجید با عصبانیت گفت
میشه بس کنی
دلم میخواد تو هم مثل مبین گورتو گم کنی و کلا از جلوی چشمم بری گم شی.
مجید در سکوت به مادرش خیره ماند وعزیز خانم ادامه داد
تخت جمشید و فعلا تعطیلش کن. از جلوی چشمم برو گمشو حالم داره ازت بهم میخوره.
مجید با سر به زیر انداخته به سمتم چرخید و من همراهی طبقه بالا شدم.
بیتا روانه اتاقش شد و مجید با کت روی کاناپه لمید و سیگارش را از جیبش در اورد. یک نخ روشن کرد و در سکوت به تلویزیون خاموش خیره شد.
مانتویم را در اوردم و به بلایی که پدر و مادرم بر سرم اورده بودند می اندیشیدم. از طرفی مرا اینطور بی ابرو راهی خانه شوهر کرده بودند و از طرفی شرطشان با من سازش و کنار امدن بود و تاکید شدیدی به حامی نبودن من داشتند. جمله بابا توی سرم تکرار شد
میری مجید اگر شمر هم بود باهاش میسازی و فکر طلاق و از سرت بیرون میکنی.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_201 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم #
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_202
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_اینکه من بزارم عین مادرت هر لحظه با یکی باشی و اخرش هم بچه یکی دیگه رو بندازی گردن یکی دیگه رو کور خوندی.
از حرفهای فرهاد هیچ چیز متوجه نمیشدم.
سیگاری روشن کردو گفت
_ادمت میکنم.از این به بعد هر روز میزنمت. کتک زدن تورو میزارم تو برنامه روزانه م اینقدر میزنمت تاحس کنم ادم شدی.
یک هفته گذشت، فرهاد به وعده ش عمل کرد هر روز مسئله ایی را بهانه میکردو به جانم می افتاد.
تمام جانم کبود بود و درد میکرد باهر نفسی که میکشیدم درد پهلویم تشدید میشد.
بی تفاوت شده بودم، مثل سابق از فرهاد نمیترسیدم، حوصله خودم را نداشتم ، چند روز بود که موهایم را داخل تور جمع کرده بودم و حتی شانه هم نزده بودم، مقابل اینه ایستادم .
چند دقیقه به خودم خیره ماندم. گوشه لب پایینم پاره شده بودو زخم بود هر دو گونه ام کبود بود و به علت کم اشتهایی رنگ و رویم زرد شده بود.
سر تاسفی برای خودم تکان دادم
از اینه رو برگرداندم. گذشته م را مرور کردم.
پدری که در کودکی مرده بود .
عمه سخت گیری که مرا دوست نداشت و بخاطر حرف مردم و از سر اجبار نگهم داشته بود.
فرهاد و تجاوز و کتک هایش.
ارباب و اجبار برای ازدواج با من.
مادری که همان بدو تولدم مرد.
حرفهایی که فرهاد پشت سرش میزد.
و از همه بدتر ، خودم بودم که کودکی ام سوخت و همیشه حبس بودم ، فرهاد زمان کوتاهی با من مهربان بود. خودم خرابش کردم .
مرجان هم رفت که رفت.
دوباره در اینه نگاهی به خودم انداختم
این زندگی به چه درد من میخورد؟
بلند گفتم
_منتظر چی هستی عسل؟
کمی فکر کردم و گفتم
_عسل؟ یا گل جان؟
منتظری اینقدر کتک بخوری تا زیر دست یه متجاوز ستمگر بمیری؟ خوب بکش خودتو. این دنیا از اول هم تورو نمیخواست، اگر میخواستت مادرتو ازت نمیگرفت
کمی فکر کردم و گفتم
_ پدرتو نمیگرفت.
تا کی میخوای خودتو به دیگران تحمیل کنی؟
بغض کردم اما سریع قورتش دادم و گفتم
_بسه، خووتو جمع کن، اینهمه گریه کردی چی شد؟
ده سال روسر عمه کتی خراب شدی. منت گذاشت و پول خرجت کرد. منت گذاشت و برات خرید کرد.کتکت زدو بزرگت کرد.
بعد خراب شدی سرخاتون.
نقشه کشیدو ازت در رفت.
بهت تجاوز کردند، کتکت زدند، تحقیرت کردند، الان هم خراب شدی روسر فرهاد؟
زندگی ستاره راهم خراب کردی
بسه دیگه خودتو بکش .
با مرگت هم خودت راحت میشی هم فرهاد.
میخوای زنده بمونی چیکار کنی؟
کتک بخوری؟...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁