ریحانه 🌱
#پارت_ #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم یک عدد چای مقابلش نهادم، اخم هایش را در هم کشید وسیگا
#پارت_215
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
مراسم عالی تر از انچه تصورش را میکردم انجام شد. و همه به خانه هایشان رفتند. بیتا ان عقب خوابش برده بود. مجید نگاهی به او انداخت و گفت
اون که خوابید ، بیا ماهم خونه نریم.
متعجب گفتم
پس کجا بریم؟
بیا بریم شمال فردا غروب برگردیم.
شمال؟ الان دیر نیست؟
با درماندگی گفت
چی کار کنم؟ بخدا الان اعصاب ندارم. این جابجاییمون هم تموم شه از این در به دری در بیام به ارامش برسم.
اخه با لباس عروس؟
تو ویلا لباس داری دیگه. مانتو و روسریتم که صندوق عقب ماشینه.
سکوت کردم مدتی که رانندگی کرد تلفنش زنگ خورد نگاهی به شماره انداخت و با کلافگی تلفن را روی حالت پخش وصل کردو گفت
جانم
عزیز خانم گفت
کجایی مجید؟
بیرونم
بیتا هن باهاته؟
اره
کی میای خونه؟
کارم داری مامان؟
مهناز اومده دنبال بچه ش
بگو بره ما داریم میریم مسافرت
عزیز خانم با حرص گفت
الان وقت مسافرته؟
مامان مگه من بچه هفده سالم که اینطوری کنترلم میکنی؟
من کاری به تو و زنت ندارم. بیتا رو بیار بده به مادرش اومده اینجا دلتنگه
بیخود کرده اومده اونجا. من دارم میرم مسافرت بچه م را هم میبرم.
تو اینطوری نبودی مجید، این کارها رو اون زنیکه داره یادت میده
اگر منظورت عاطفه س ، باید خدمتت عارض شم اون تو این مسائل دخالت نمیکنه. بچه خودمه قانون و هم من میزارم. چطور تو میگی خونه خودمه اگر زنت و طلاق نمیدی پاشو برو. منو داری میفرستی مستاجر ی بد نیست؟ چطور تو پروژه ایی که من اونهمه دنبالش دویدم و براش زحمت کشیدم و به راحتی داری تعطیل میکنی و منو اواره کردی هر روز تا قم برم و برگردم بد نیست ؟اما کار من بده؟
عزیز خانم ساکت شدو مجید ادامه داد
خونت مال خودت ، پروژه ت هم مال خودت مهنازم مال خودت ، من و زن و بچه م و ول کن.
دیدی مادر زنت امشب چه تیکه کلفتی بارمون کرد ؟ میگه عاطفه قبل خودش بچه ش اومده خونه ش. اونها کور بودند نمیدونستند تو بچه داری که حالا سرکوفت سرت میزنند.
جوابشو میدادی.
عزیز خانم مکثی کردو گفت
چی؟
چرا به من میگی ؟ جوابشو همونجا میدادی ، الانم اگر دست از سرم برداری میخوام زندگی کنم.
من کاری به تو ندارم برو زندگیتو کن
تو کار نداری؟ گفتی مهنازو بگیر گفتم چشم ،همین که گرفتمش نشستی زیر پام که فلان میکنه و اینطوری میگرده و این حرفها مارو می انداختی به جون هم . اینقدر دخالت کردی تا زندگی منو پاشوندی بچمو در به در کردی ...
عزیز خانم هینی کشید و گفت
من؟
بله شما، همینکه طلاقش دادم باهاش دوست شدی . داشتیم دوباره اشتی میکردیم تو با حرفهات نگذاشتی حالا من یه زن دیگه گرفتم یه زندگی جدید و شروع کنم یکم رنگ ارامش و ببینم بازم تو نمیگذاری .
صدای عزیز خانم بالا رفت و گفت
خفه شو. اون دهن گشادتو ببند.تو اینقدر زن و بچه ت و ول کردی و رفتی الواتی زندگیت پاشید. اینقدر که مثل وحشی ها هر دقیقه زنتو میزدی زندگیت پاشید. تورو من بزرگت کردم خوبم میشناسمت. این دختره خیال کرده که با تو میتونه زندگی کنه فعلا جدیده و ترو تازه یکم که باهاش باشی و تکراری شه دوباره بری سراغ الواتی و مشروب خوری میام حالشو میپرسم.
مجید که از شدت عصبانیت سرخ شده بود گفت
مامان الان کارت چیه به من زنگ زدی؟
اون بچه رو بیار بده به مادرش
شما تو کار من و مهناز دخالت نکن. خداحافظ
ارتباط را قطع کرد. سیگاری روشن نمود و گفت
داره دیوونه م میکنه. شنبه خونه رو بهم تحویل میده . راضیم بدون اسباب و اثاثیه برم اونجا روی کارتن بخوابم اما دیگه به اون خونه نرم.
ساکت بودم و به روبرو نگاه میکردم . مجید ادامه داد
کلافه م از دستش، این حرفها رو میزنه تو بشنوی ها.از جانب من نتونسته نفوذ کنه داره از طرف تو اقدام میکنه .
سپس به تقلید از مادرش گفت
این دختره ترو تازه س.....
کلامش را بریدم و گفتم
ولش کن،بهش فکر نکن. اعصابت خورد میشه.در پی سکوت مجید ادامه دادم
خدارو خوش نمیاد که مهناز و سر بیتا اذیت کنی. این کار اصلا شایسته نیست.
اونوقت شایسته س اونها باهم دست به یکی کنند منو کله پا کنند؟ کارمو ازم بگیرن، زندگیمو بپاشونن، شایسته س که مامان من، به خاطر مهناز منو از خونه ش بیرون کنه؟
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_214 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_215
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
تاکسی حرکت کرد من و مرجان هم بدنبال او میرفتیم.
شهرام مقابل خانه اش پیاده شدو با ریتا وارد حیاط شدند بی اهمیت به ما در را بست مرجان شروع کرد به در زدن و التماس کردن رو به او گفتم
_کلید نداری؟
_نه ، کلیدمو دادم به شهرام
نگاهی به در انداختم، سپس اویزان در شدم و از ان بالا رفتم داخل حیاط پریدم و در را به روی مرجان گشودم، سراسیمه وارد خانه شد شهرام حفاظ را قفل کرده بود و به جان ریتا افتاده بود ، مرجان از پشت حفاظ جیغ میزدو به شهرام بدو بیراه میگفت.
لحظاتی گذشت ، شهرام بدن نیمه جان ریتا را رهاکردو رو به مرجان گفت
_چته؟ چی میگی؟
_برای چی بچمو میزنی؟ حالا یه اشتباهی کرده.
شهرام با فریاد گفت
_برو مرجان ، اونموقع که این بچه رو رها میکردی هردقیقه ارایشگاه و مطب و بیمارستان بودی باید فکر امروزتو میکردی. یادته هرشب بهت میگفتم حواستو به بچه جمع کن ، اینقدر رهاش نکن.
_تو واسه ریتا چی کار کردی؟
مرجان حفاظ را تکان دادو گفت
_درو باز کن شهرام.
_تو من و ریتا رو به حال خودمون گذاشتی و گفتی من یه پزشکم به پول و زندگی تو نیازی ندارم، الان هم لطفا برو همونجا که بودی.
_بخدا شهرام اگر درو باز نکنی زنگ میزنم به پلیس
_در خونه خودمه نمیخوام بازش کنم.
با صدای زنگ موبایل مرجان هر دو ساکت شدند گوشی اش را در اوردو گفت
_ماراله
هاج و واج نزدیک رفتم و گفتم
_حال عسل بدشده؟
مرجان گوشی را وصل کردو گفت
_الو
با براشفته شدن چهره ش شصتم خبر دار شد که خبر خوبی نیست
ارتباط را قطع کردو با شتاب گفت
_مارال رفته دستشویی برگشته دیده عسل باند دستشو باز کرده بخیه هاشو کشیده.
محکم به پبشانی خود کوبیدم و گفتم
_چرا؟
_التماس مارال میکرده من و نجات نده بزار بمیرم.دوباره اتاق عمله
شهرام در را سراسیمه باز کردو گفت
_اخه من از دست شماها چیکار کنم؟به خدا خسته م کردید هر لحظه یه دردسر جدید برای من دارید.
شهرام کفش هایش را پوشیدو گفت
_یکی میره پارتی، یکی قهر میکنه میزاره میره، یکی دست از وحشی گری برنمی داره، یکی رگشو میزنه، از همتون بریدم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁