eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
540 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_234 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم اون بچه بیخود میکنه، باید یاد بگیره هفته ایی یه ب
به قلم تامونو دعوا میکنه اخم کردو گفت میاد میزنمون؟ سر تایید تکان دادم و گفتم اره میاد میزنمون نه نمیگم غروب شد، دل توی دلم نبود دستانم را از استرس بهم میسا ئیدم.در لاز شد و مجید به خانه امد بیتا طبق عادت هرروزش دوان دوان جلوی در به استقبال پدرش رفت . مجید او را در اغوش گرفت و بوسید. سپس وارد خانه شد. به استقبال او رفتم . گفتم سلام لبخندی زدو گفت سلام خانم خودم. سپس جلو امد گونه م را بوسید و گفت چقدر امروز زیبا شدی لبخند روی لبهایم نقش بست و گفتم مرسی به اتاق خواب رفت و با لباس های راحتی اش باز گشت و گفت چای داریم؟ اره، الان برات میریزم. دست و رویش راشست و روی کاناپه لمید. یک لیوان چای مقابلش نهادم و گفت بابات زنگ زده بود بهم ابرو هایم را بالا دادم و گفتم چیکارت داشت؟ امیر موضوع رو به بابات گفته و اونم قول داد که تو دادگاه و به نفع من صحبت کنه لبخند رضایت امیزی زدم و گفتم این خیلی خوبه لبخند رضایت بخشی زدو گفت منم راضی م. مامانم هنوز خبر نداره . بابات گفت از سفر که برگشتم باهاش صحبت میکنم اگر دست از لج بازی برنداره شکایت میکنم. چایش را خورد وسیگاری روشن کرد ، از بوی سیگار مجید سرفه م گرفت ، کمی از او فاصله گرفتم حالت تهوع به سراغم امد و برخاستم به سرویس رفتم. مجید با دلواپسی گفت چی شد؟ از سرویس خارج شدم و گفتم هیچی، دود سیگار رفت توی حلقم حالم بد شد. پاکت سیگارش را مچاله کرد و از پنجره به حیاط انداخت و گفت معذرت میخوام. دیگه سیگار نمیکشم. لبخندی زدم و گفتم اشکال نداره ، من زیادی نزدیکت بودم. دوباره.حالت تهوع به سراغم امد مجید با نگرانی گفت چی شده عاطفه؟ صورتم را شستم و گفتم من خیلی از بوی سیگار بدم میاد. با دلواپسی گفت پس چرا نمیگی؟ گور بابای سیگار خوب نمیکشم. چند بار خواستم بگم، اما ترسیدم باخودت فکر کنی من مدام دارم بهت گیر میدم . وارد اشپزخانه شدیم. میز شام را چیدم و سر میز حاضر شدیم. غذایمان را که خوردیم. بیتا گوشی مجید را برداشت. مجید نگاهی به او انداخت و گفت پدر سوخته جایی زنگ نزنی نه بابا دارم بازی میکنم. ببینم گوشی و چی بازی میکنی؟ بیتا گوشی را گرداند و گفت توپ بازی میکنم. مجید کمی مرموز به بیتا نگریست و ارام گفت چه عجب؟ بهونه نمیگیره بیتا نگاهی پر از استرس به مجید انداخت و گفت من هیچ کار بدی نکردم. مجید ابرویی بالا داد به بیتا با ابرو اشاره نگو کردم . مجید که انگار اشاره مرا دیده بودرو به بیتا محکم و جدی و بلند گفت بیتا بغض راه گلوی بیتا رابست و گفت مامان خودش اومد جلوی در من که نگفتم بیاد، تو همش منو دعوا میکنی مجید سرش را تیز به سمت من چرخاندو گفت چی میگه؟ اب دهانم را قورت دادم و گفتم من حمام بودم. وقتی امدم دیدم مادر بیتا اومده گویا در زده بیتا درو روش باز کرده بخدا دو دقیقه هم نشد. تا منو دید رفت نگاه مجید رنگ خشم گرفت و گفت صبح داشتم میرفتم چی بهت گفتم؟ خداشاهده من حمام بودم. وقتی اومدم اون مجید برخاست و به سمت بیتا رفت. من هم به دنبال او برخاستم. بیتا بادیدن حالت مجید در خودش مچاله شد مجید بالای سر او رفت و گفت بهت چی گفته بودم بیتا بیتا دستش را حایل صورتش گرفت و با ترس به مجید خیره ماند. مجید از گوشه لباس او گرفت او را تکاند و گفت دیروز یه تو دهنی بهت نزدم و گفتم دیگه نشنوم اسم مادرتو بیاری؟ کنار مجید ایستادم بیتا را از چنگال او رهانیدم و گفتم ولش کن ترو خدا من اعصابم خورد میشه. به سمت من چرخید و با فریاد گفت هیچی نگو عاطفه، که هرچی میکشم از دست دلسوزی بی مورد و بیجای توإ ناخواسته کمی به عقب رفتم بیتا پشت من پرید پایین پیراهن من را گرفته بود و زار زار گریه میکرد. مجید یک گام به سمت من امد. من خودم از هیولایی که روبرویم ایستاده بود و از شدت عصبانیت رگهای گردنش بیرون زده بود و تمام صورتش یکپارچه کبود شده بود وحشت داشتم و بیتا هم به من پناه اورده بود. https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_233_234 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ روی کاناپه ها لمیدم یک ساعت بعد با صدای زنگ ایفن در را بروی معلم نقاشی ام گشودم ، وارد خانه شدو گفت _سلام خانمی حدودا بیست و هفت هشت ساله بود سراسر قرمز پوشیده بودو ارایش داشت. نگاهی به چهره نچندان زیبایش انداختم و گفتم _سلام لبخندی زدو گفت _عسل خانم شمایید؟ ارام گفتم _بله، بفرمایید داخل اورا به اتاق نقاشی م بردم با دیدن اتاق هینی کشیدو گفت _اینجا چقدر قشنگه. نزدیکم امدو گفت _من زهره م با لبخند گفتم _خوشبختم _یه سوال ازت بپرسم؟ _جانم _موهات اکستنشنه؟ دستی به موهایم کشیدم و گفتم _نه _رنگش چی؟ _موهای خودمه رنگ هم نکردم. _تو واقعا زیبایی ها _ممنون صدای زنگ تلفن خانه بلند شد، نزدیک گوشی رفتم با دیذن شماره فرهاد گوشی را برداشتم و گفتم _الو صدای فریادش گوشم را خراشید _چرا گوشیتو جواب نمیدی؟ هاج و واج گفتم _گوشیم؟ نمیدونم کجاست. _نیم ساعته دارم شمارتو میگیرم چرا جواب نمیدی؟ _خوب نشنیدم. _اول صبحی اعصاب من و بهم ریختی ، من و عصبی کردی وای به حالت عسل اگر خلاف میل من عمل کنی و جز چیزی که بهت گفتم کاری انجام بدی. تپش قلب گرفتم و در سکوت کامل فقط به تهدیداتش گوش میدادم. فرهاد ادامه داد _تو مدلت اینطوریه که جنبه روی خوش از جانب من رو نداری. ارام گفتم _کدوم روی خوش فرهاد؟ صدایش ارام شدو گفت _ظهر میام خونه روی سگمو و بهت نشون میدم تا از این به بعد فرق روی خوش و سگ و از هم تشخیص بدی. ارام که کسی نشنود گفتم _الان چرا اینقدر عصبی شدی؟ _برای اینکه وقتی من یه حرفی میزنم تو بجای اینکه بگی چشم قیافه حق بجانب میگیری. _من که گفتم چشم _گفتی چون ترسیدی، اونموقع که داشتم مثل ادم باهات حرف میزدم نگفتی چشم. چشمت مال زمانی بود که فهمیدی دیگه میخوام بزنم تو دهنت. اشک از چشمانم جاری شد چه ساده بودم که فکر میکردم فرهاد تغییر کرده. ادامه داد _گوشی بی صاحبتو ببر بزار کنار دستت زنگ زدم جواب بدی. ارام گفتم _چشم. ارتباط قطع شد.گوشی را سرجایش گذاشتم اشکهایم را پاک کردم و وارد اتاق خوابم شدم.از داخل کیفم گوشی ام را برداشتم. سه تماس بی پاسخ از فرهاد داشتم _به اتاق کارم رفتم زهره مانتو و رو سری اش را در اورده بودو مشغول مرتب کردن موهای مشکی اش بود، تمام موهایش تابازوانش بود... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁