ریحانه 🌱
#پارت_242 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم داری منو مسخره میکنی؟ قصد مسخره کردن ندارم عزیزم.
#پارت_243
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
خوب بگذار یه ساعت....
مجید که از عصبانیت کبود شده بود گفت
تمام در به دری من ، رو هوا بودن پروژه تخت جمشید ،بیچارگی من مسببش این خانمه،حالا ....
امیر دستانش را به علامت تسلیم بالا اوردو گفت
من غلط کردم،هرکار صلاحته کن
صبحانه اش را خوردو به اتاق بیتا رفت. به دنبال او راهی شدم و گفتم
چی کارش داری؟
تو امروز باشگاه میری؟
فکری کردم و گفتم
میخوام برم جای دیگه ثبت نام کنم
باشه، برو منم بیتا روباخودم میبرم
این بچه رو کجا میخوای ببری؟
میبرمش سرکار
بیتا را از خواب بیدار کرد او را اماده نمودم و صبحانه شان را دادم. بلافاصله بعد از رفتن انها از خانه بیرون زدم و به سراغ اولین ازمایشگاه رفتم
طبق در خواست شخصی از من ازمایش خون گرفتند و قرار شد دو ساعت صبر کنم ، بلافاصله به خانه باز گشتم و تلفن را چک کردم هنوز مجید با خانه تماسی نگرفته بود پس میشد که عدم حضورم در خانه را به گردن نگیرم.
دوساعتم پر شد، در حین خروج از خانه تلفن زنگ خورد سراسیمه باز گشتم گوشی را برداشتم وبا خونسردی گفتم
سلام عزیزم
نیومد دیگه جلوی در؟
نه
مجید کمی سکوت کرد و بعد گفت
تورفتی باشگاه ثبت نام کنی؟
دروغ گویی استرس خاصی داشت اب دهانم را قورت دادم و گفتم
نه هنوز
پس کی میخوای بری داره ظهر میشه ها
الان اماده میشم میرم.
باشه، کار نداری؟
نه خداحافظ
ارتباط را قطع کردم و تیز از خانه خارج شدم. و به ازمایشگاه رفتم.رو به منشی گفتم
ببخشید خانم، جواب ازمایش من اماده شد؟
خانم؟
عباسی هستم
برگه ها را ورق زدو گفت
بله، اماده س، شیرینی منو نمیدی؟
مبهوت به او نگاه کردم، بغض راه گلویم را بست اشک از چشمانم جاری شد، منشی متعجب به من نگاه کرد، با احساس سرگیجه شدید به دیوار تکیه دادم صدای نا واضح منشی را میشنیدم که مرا صدا میزد.
دو نفر نزدیکم امدند و مرابه اتاق دیگری بردند و روی تختی خواباندند، یک لیوان اب و قند بدستم دادند منشی بالای سرم امد و گفت
خوشحال نیستی
باهق و هق گریه گفتم
نه.
اشکهایم را پاک کردو گفت
چرا؟
خودمم زندگیم رو هواست، به اجبار ازدواج کردم. اصلا معلوم نیست با شوهرم بمونم یا نه این بچه سرو کله ش پیدا شده
اطراف را نگریست وارام گفت
خوب سقطش کن
تیز شدم و گفتم
چطوری؟
باید بری پیش دکتر،خودت که نمیتونی
تو اشنا داری؟
مضطرب شدو گفت
اره، ولی به کسی نگی من ا ز کار بیکار شم ها
سراپا گوش شدم و گفتم
نه نه نمیگم. کمکم کن اگر میتونی
یه خانم دکتر میشناسم. این کارو انجام میده، امپول میزنه بچه ت سقط میشه، اگر خوش شانس باشی خودش میفته اگر خودش نیفته میری بیمارستان میگی من باردارم خونریزی هم دارم اونها معاینه ت میکنند بعد تو اصلا گردن نمیگیری که امپول زدی بعد اونها کورتاژش میکنند.
من نمیتونمم گردن بگیرم، چون شوهرم اصلا نمیدونه من باردارم اگر بفهمه این اجازه رو به من نمیده که بچه سقط کنم.
مبهوت به من نگاه کرد و گفت
دردسر درست نکنی واسمون؟ شوهرت نمیدونه، پس فردا متوجه نشه بیاد سرمون خراب شه
نه من چیزی بهش نمیگم
دست و پای منشی سست شد. انگار از کمک به من پشیمان شده بود دستش را گرفتم و ملتمسانه گفتم
ترو خدا به من کمک کن ، قول شرف میدم مزاحمتی برای شما ایجاد نشه، من نمیخوام شوهرم بدونه باردارم. به هیچ عنوان چیزی بهش نمیگم ازت خواهش میکنم.
دستش را لز دست من رهانید و گفت
باید با خانم دکتر صحبت کنم
سپس گوشی موبایلش را در اورد با تمام حواسم خیره به او بودم مدتی بعد گفت
سلام.......، خوبی مهی یه مورد برات پیدا کردم. ........اره سقطه.......فکر نمیکنم ماهش بالا باشه .....همین الان فهمیده بارداره باید زیر دوماه باشه.......اره شوهر داره........
نگاهی به من انداخت و گفت
راستش و بگم شوهرش نمیدونه و داره یواشکی اینکارو میکنه......
کمی مکث کردو رو به من گفت
خانم دکتر میگه مسئولیت داره
لبم را گزیدم و گفتم
میشه خودم باهاش صحبت کنم؟
قبول نمیکنه عزیزم ، میگه اگر بچه نامشروع بود راحت انجام میدادم اما بچه هایی که بابا دارن خطرناکند، دوروز دیگه شوهرت بفهمه دردسر میشه
سرتاسفی تکان دادم و گفتم
من مینویسم امضا میکنم که بچه م نا مشروعه خوبه؟ اصلا دروغ گفتم شوهر دارم که ابروم نره .
منشی پشت به من کردو گفت
شنیدی..... به نظر مطمئن میاد ها.....باشه ادرس میدم. اسمش خانم عباسی
گوشی را قطع کرد و گفت
ادرس و یادداشت میکنم بهت میدم سه ملیون پول میخواد
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_و_پی_گرد_قانونی_الهی_دارد
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_242 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_243
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
روی کاناپه ها نشستیم، ارام گفت
ریتا کو؟
عسل سرش را بالا اوردو گفت
تو اتاق کار منه.
یه کار کن همونجا بمونه.
برخاستم زغال ها را اوردم و مشغول شدم مرجان شلنگ قلیان را گرفت تا خواست کامی بگیرد زنگ ایفن به صدا در امد اخمی کردو گفت
چه زود اومد
با خنده برخاستم و گفتم
حقوق مساوی زن و مرد بود الان داشتی میگفتی، اون چی شد؟
تلخ خندید در را به روی شهرام گشودم عسل مانتو و روسری اش را پوشید از اتاق خواب خارج شد به شهرام سلام کردو خوش امد گفت
شهرام جلو رفت وگفت
ببینم دستتو
عسل دستش را بالا اورد شهرام اخمی کردو گفت
خدا چقدر بهت رحم کرده بچه، خدارو شکر تاندوم های دستتو نزدی
عسل دستش را جمع کردو سرش را پایین انداخت.
شهرام نزد مرجان رفت وگفت
این قلیون چیه این وسط؟
مرجان ارام گفت
فرهاد داشت میکشید.
ریتا از اتاق خارج شدو گفت
بابایی خودم دیدم داره میکشه.
مرجان رو به ریتا با غیض گفت
یعنی هرچقدر هم ادم بهت محبت کنه ، بازم به چشمت نمیاد و عاشق دوبهم زنی هستی. چون ژنت این مدلیه.
اخم های شهرام در هم رفت وگفت
با بچه م درست حرف بزن. این چه طرز صحبت کردنه.
مرجان پوزخندی زدو گفت
حالا یه دادهم من بزنم، در مقابل کارهایی که تو باهاش کردی که چیزی نیست.
شهرام نفس صداداری کشید کیفش را زمین گذاشت روی کاناپه نشست وگفت
به ادعا که باشه میگی من تحصیل کرده م ، من پزشکم، اما در عمل این از صحبت کردنت با بچه ت ، اونم از کنایه زدن به مادر مرحوم من.
مرجان ارام گفت
دروغ که نمیگم ، خدا بیامرز عاشق دوبهم زنی و دعوا و خبر چینی بود، هرچی اون گذاشته ریتا برداشته.
مگه مادر نیستی، تربیت کن.
اخه مشکل وقتی ژنتیکی باشه نمیشه کاریش کرد.
اخم شهرام در هم رفت و گفت
احترام خودتو نگه دار ، داری حرفهای نا مربوط میزنی ها.
حرفهام نامربوط نیست، چون حقیقته تلخه تو خوشت نمیاد.
نگاهی به عسل انداختم چهره ش مضطرب شده بود.
روی کاناپه لمیدم وگفتم
بسه دیگه ادامه ندید.
مرجان صاف نشست و گفت
خدابیامرز مادرتون هم تا زنده بود بین من و شهرام جنگ می انداخت، الان ریتا داره جایگزینش میشه،
سپس رو به ریتا ادامه داد
الان اعصاب هممون رو بهم ریختی خوشحالی؟
شهرام صدایش کمی بالا رفت و گفت
تقصیر بچه ننداز ، اگه قلیون راه نمی انداختی این وسط و بعد هم به مادرمن اهانت نمیکردی دعوا نمیشد.
مشکل تو قلیونه؟ سعی کن باهاش کنار بیای، چون من قلیون دوست دارم، تاحالا داشتم ملاحظه تو رو میکردم و احترامتو نگه میداشتم، اما حالا که این طوری با من حرف میزنی بدون و اگاه باش که من قلیون میکشم.
یه وقت فکر نکنی این طرز حرف زدنت و جرو بحث کردنت با من ، اونم در حضور ریتا باعث ایرادات تربیتیش شده ها، مدام به این فکر کن که مشکل از مادر من بوده.
عسل نزدیک مرجان شدو ارام و ملتمسانه گفت
بس کن دیگه، چیزی نشده که.
مرجان اخم هایش را در هم کشیدو گفت
چرا بس کنم؟ من دوست دارم قلیون بکشم، به این ربطی نداره.
شهرام که حالا رنگش سرخ شده بود با لحن تهدید گفت
شما به قلیون دست بزن و بعد ادامشو تماشا کن.
مرجان برخاست کیف و سوئیچش را برداشت و گفت
من میرم.
شهرام هم برخاست و گفت
بشین سرجات، هیچ جا حق نداری بری.
مرجان رو به شهرام پوزخندی زدو گفت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁