ریحانه 🌱
#پارت_24 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم وارد اتاقم شدم و لای در را باز گذاشتم اتاق امیر در
#پارت_25
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
صدای پاهای مامان و بابا را که از پله ها بالا میامدند شنیدم.
مامان وارد اتاق شدو نفس نفس زنان گفت
چتونه نصفه شبی؟
با گریه رو به مامان گفتم
من نمیدونم از نور چشمتون بپرسید. رفته بیرون زهر ماری خورده اومده افتاده به جون من
مامان با ناباوری رو به امیر گفت
امیر؟ تو اینوقت شب تو اتاق خواهرت چی میخوای؟
امیر نفس پر صدایی کشیدو گفت
گوشیمو
مامان کمی جلو رفت و گفت
مشروب خوردی؟
نگاهی به بابا انداختم و رو به مامان گفتم
مشروبش که بوش میاد. ببین چی کشیده که توهم میزنه
امیر به سمتم هجوم اورد من ناخواسته جیغ کشیدم و به عقب رفتم . مامان سد راه او شدوگفت
میخوای چیکار کنی؟
میخوام اینقدر،بزنمش تا اعتراف کنه؟
به چی پسرم؟
گوشی منو اون برداشته.
در،پناه مامان گفتم
تو تو حال خودت نیستی . ببین اونموقع که مست میکردی کی کنارت بوده جیبتو زده
خفه شو من خونه عرفان بودم. غریبه هم بینمون نبود من بودم و عرفان و مجید.
لابد همونها برداشتند.
اومدم خونه زدمش به شارژ گذاشتم زیر بالشتم ، صدای هشدار شارژ نشدنش اومد پاشدم دیدم از شارژ در اومده رفتم دستشویی برگشتم دیدم نیست. غیر از من و تو کسی اینجا نبوده که.
من توی اتاق خودم خواب بودم.
قبلش تو اومدی از من خواهش کردی مزاحم اون مرتیکه پفیوز نشم.
بابا دستی به سرش کشیدو گفت
من میرم بخوابم.
امیر کیف مرا روی تخت خالی کردو گفت
الان پیداش میکنم.
مامان سر تاسفی تکان دادو گفت
خانه عرفان بودی ؟
امیر در حالی که تخت مرا شخم میزد گفت
اره
خواهرتو دیدی؟
بالا نرفتم.
خوب میرفتی یه سر بهش میزدی
در پی سکوت امیر مامان ادامه داد
پرنیا رو چی ؟ اونم ندیدی؟
نه ندیدمشون.
کندو کاوی در اتاقم نمود و من و مامان نظاره گرش بودیم.
ارام رو به مامان گفتم
حالش خوب نیست، گوشی اون دست من چیکار میکنه ؟
مامان سر تاسفی تکان دادو گفت
امیر جان برو بگیر بخواب
امیر که حسابی کفری شدخ بود رو به من گفت
ادمت میکنم
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_24 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم شه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_25
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
اشک از چشمان ستاره جاری شدو گفت:
گردن هم نمیگرفت ظهر با نقشه اومدم خونش کش موی خودمو گرفتم تو دستم میگم این چیه رو تختت ؟ رنگش پرید سپس با ادای فرهاد ادامه داد
_من نمیدونم مال مریمه کسی و اورد واسه نظافت شاید مال اونه داشتم میرفتم دسته کلیدشو برداشتم میدونستم امشب اینجا یه خبرهایی هست
سپس با جیغ گفت
_ فرهاد خدا الهی ازت نگذره
چند قدم نزدیک شهرام شدو گفت:
_تو که برادر بزرگشی دیگه چرا؟ زن و بچتو ول کردی اومدی هرزه بازی؟بجای اینکه نصیحتش کنی بگی داداش من نکن، تو متاهلی توهم اومدی پی کیف و حال خودت؟
سپس رو به گلجان ادامه داد
_خوب گوش هاتو باز کن هرزه هرجایی زندگی منو خراب کردی دودمانتو به باد میدم ، آبروی نداشتتو میبرم کاری میکنم هرزه گی یادت بره
گلجان با حالت بغض گفت
_من با زندگی شما کاری نداشتم ستاره خانم
سپس سیل اشک از چشمانش جاری شد
ستاره باجیغ گفت
_ آبغوره نگیر پس اینجا چی میخوای؟ چرا اینجایی؟
فرهاد باخشم نزدیک اشپزخانه شدو روبه گلجان گفت
_ دهنو ببند حق نداری دیگه یک کلمه حرف بزنی
ستاره باخشم روبه فرهاد گفت
_چرا نمیزاری حرف بزنه؟
_ستاره دنبال چی هستی؟
_دنبال حقم
_حقت چقدره؟
_حقم شش ماه عقدتو بودنه
_الان چیکار کنم تو راضی بشی؟
ستاره کشیده محکمی به صورت فرهاد کوباند وگفت
_ برو بمیر
فرهاد دستش را روی صورتش کشیدوگفت
_ بخدا اینطوری که تو فکر میکنی نیست.
ستاره با فریاد گفت
_ پس چجوریه؟
روبه گلجان:
_یه حرفی بزن لعنتی با شوهر من چه نسبتی داری؟توروبه روح مرده هات قسم میدم
قسم ستاره برای گلجان سنگین امد و گفت
_من...
فرهاد با عربده گفت
_خفه شو
سپس وارد اشپز خانه شدو گفت...
_ بهت گفتم حق نداری حرف بزنی
گلجان از ترس نزدیک شدن فرهاد به خودش، به دیوار پناه برد
ستاره هم وارد اشپز خانه شدو گفت
_ چرا نمیزاری حرف بزنه؟
شهرام که ترس گل جان را دید وارد اشپزخانه شد دست گلجان را گرفت و گفت
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_25
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
_مینا خانم ما کی بیایم تا دختر پسر همدیگر رو ببینن
با خودم گفتم من که هزار بار پسرت احمد رضا رو دیدم اونم من رو دیده، دیگه برای چی باید همدیگر رو ببینیم، یه دفعه یادم اومد، میرن توی اتاق با هم حرف میزنن رو میگه، بزار بیان منم وقتی رفتیم توی اتاق میگم من نمیخوامت، زن داداشم داره زورم میکنه.
زن داداشم یه لفظ قلم اومد
_با محمود صحبت میکنم بهتون خبر میدم
_باشه پس من فردا شب زنگ میزنم جوابش رو از شما میگیرم، حالا اگر اجازه بدید زحمت و کم کنیم
خواهش میکنم شما رحمتید، تشریف داشتید.
_با شما نشستن خوشه، ان شاالله حالا بیشتر با هم نشست و برخواست میکنیم
حاج خانم ایستاد، همگی بلند شدیم، اونها رفتن، زن داداشم رو کرد به من
_کیت مُرده که اینقدر سگرمه هات تو همه، یادت باشه برخوردهای اول خواستگاری و ازدواج در آینده توی رفتار خونواده شوهرت باهت خیلی تاثیر داره
همه جراتم رو جمع کردم گفتم
اخه من دوست ندارم عروسی کنم، میخوام درسم رو بخونم
_اولا تو غلط کردی که نمیخوای بری سر خونه زندگیت، تا کی میخوای اینجا موی دماغ من باشی؟ دوما کدوم درس؟ اینجا دختر هاش تا نهم بیشتر نمیخونن، این نصفه درستم میگیم بزارن بخونی تا سیکلت رو بگیری، برو لباسهات رو عوض کن، اینها رو بزار برای مهمونیت، سر گنج نشستیم که هر روز بتونیم یه دست لباس برات بخریم...
همیشه با حرفاش دل من رو میشکوند رفتم توی اتاق لباسهام رو در آرودم، چادر، رو سریم رو سرم کردم، اومدم تو هال
زن داداش من برم خونه الهه اینا فردا امتحان داریم درس بخونم؟
از توی آشپز خونه داد زد
_برو زود بیا
_باشه
دم پاییم رو پام کردم، از در حیاط اومدم بیرون.
خونه الهه اینا سه تا خونه اونورتر توی کوچه ما بود، زنگ زدم، از پشت آیفون صدای الهه اومد
_کیه؟
_منم مریمم باز کن
در باز شد رفتم تو خونشون
مامانش داشت برای خودش چادر توی خونه ای میدوخت، خواهرش که کلاس پنجم بود نشسته سر کتاب دفترش مشق مینوشت. گفتم
سلام
مامانش سرش رو آورد بالا
_سلام مریم خانم، حالت خوبه
ممنون
الهه رو کرد به من
_بیا بریم بخونیم، الان میگی شب شد باید برم، حالا بگو ببینم چرا دیر کردی؟
آروم. در گوشش گفتم
بیا بریم تو اتاق بهت میگم
رفتیم توی اتاق در رو بستیم
خوب بگو ببینم چرا دیر کردی؟
اخم هام رفت تو هم
_برام خواستگار اومده بود
الهه زد زیر خنده
راست میگی؟ کی؟
_حاج خانم عظیمی
عه برای پسرش احمد رضا
سر تکون دادم
_آره
خندید، به شوخی زد همونجای بازوم که زن داداشم زده بود
_دیونه اینکه ناراحتی نداره، باز کن اون اخمهات رو
دستم رو گذاشتم روی بازم
_آخ نزن
_من اینقدر محکم نزدم که تو آخت.در بیاد
_زدی جایی که زن داداشم امروز زد
_عه بازم زدت؟
_آره الهی دستش بشکنه
_خب خوبه که شوهر میکنی میری از دست این زن داداش بد جنستم راحت میشی
_آخه میخوام درس بخونم
کدوم درس؟ این چند ماه باقی مونده رو میگی، اونم بهشون بگو میخوام بخونم، نمیگن که نه، اونم خانم عظیمی...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾