eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
530 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
#پارت_250 #عشق_بی_بی‌رنگ به قلم #فریده_علی‌کرم میشه خواهش کنم بگذاری بیتا بره پیش مامانش. سرش را
به قلم پیمان کاری پروژه ساخت پل زیرگذر و رو گذر از شهرداری پیشنهاد دارم. باید اینجا تموم شه تصویه کنم بعد اونجا رو قبول کنم. چرا؟ اخه اینجا اول باید خودم هزینه کنم استارت بزنم ده درصد کار پیش بره پولشو از شهرداری بگیرم. حالا اینها باهات تصویه میکنند ۶ اره، پایان ماه قراره چکمو بنویسه بده. باز خدارو شکر بله،خدارو شکر میکنم، کارم یکم سخت شده اما در عوض زن به این خوبی دارم.ارامش دارم، زندگی خوب دارم.یه نی نی تو راهی دارم. لبخند روی لبهایم نقش بست، مجید اخمی مصنوعی کرد و گفت اما نی نی جدیدم یکم بیچاره س، مامانش همین اول راهی کمر به قتلش بست. سرم را پایین انداختم. مجید گفت امیر شام میاد اینجا؟ اره ، الان پامیشمشام میگذارم. لازم نکرده، خودتو خسته نکن. از بیرون میگیرم. نه، خسته نمیشم. تو فقط استراحت کن و به خودت برس، دوست دارم بچه م تپل مپل باشه ها. لبخندی زدم مجید اطرافش را سر گرداند و گفت اون یکی بچه م کو؟ تو اتاقشه برخاست و به سمت اتاق بیتا رفت و در را گشود. سپس مبهوت گفت بیتا بابا گریه میکنی؟ برخاستم و به سمت اتاق بیتا رفتم. موهاش را دورشش ریخته بود و روی تخت زانوی غم بغل گرفته بود و صورتش خیس اشک بود. نزدیکش رفتم و گفتم چی شده؟ خودش را در اغوش من پرت کردو گفت میخواستم مامانمو بغل کنم. میخواستم بوسش کنم. الهی طلاق بمیره. بغض راه گلویم ررا بست و اشک از چشمانم جاری شد، نگاهی به مجید که از حرف بیتا غرق غم شده بود انداختم و سر تاسف برایش تکان دادم. مجید اتاق را ترک کرد کمی بیتا را نوازشش کردم بیا باهم بازی کنیم. من بازی نمیخوام فقط مامانمو میخوام. دفتر نقاشی اش را اوردم و سرگرم نقاشی کشیدن شدم. مدتی گذشت بیتا غصه را فراموش کردو با من همراه شد. از اتاق خارج شدم. مجید تلویزیون را خاموش کرد و گفت اروم شد؟ نگاه معنی داری به او انداختم و او ادامه داد من ادم بد جنسی نیستم عاطفه، ولی مهنازه که داره رو مخ مامانمم کار میکنه مامانم اینکار هارو با من بکنه. مامانم فقط گفت اگر میخوای با عاطفه زندگی کنی از اینجا برو و شرکت هم نیا. از او رو برگرداندم و به اشپزخانه رفتم مجید ادامه داد تو فکر میکنی چرا پیشنهاد ساخت هتل و مجتمع تفریحی تو کیش و به بابات دادن؟ مکث کرد و ادامه داد که بابات بره تو تیم اونها و به نفع من شهادت نده. اینها که میگی ربطی به بیتا نداره ربط نداره؟ اون پسر داییم که گور به گور شد داشت تو کیش این کارو انجام میداد که همونجا مرد، اون زمین ها مال داییمه، یه سر این کار میخوره به داییم و مهناز به سمت او چرخیدم مجید ادامه داد الان حال بیتا رو که دیدم قلبم درد گرفت، واقعا دلم براش سوخت اما مهناز اگر از من نترسه و من وا بدم کل زندگیمو باختم. اون بزرگترین دشمن منه. اگر اون دست از من بکشه من مامانمو راضی میکنم. مامانم تنها مشکلش اینه که داییم و خیلی دوست داره و اون انتر خانمم دختر اونه. اونه که منو ول نمیکنه، تو تاحالا به گوشی من دست نزدی بیا اس ام اس هاشو بخون. سپس برخاست و گوشی اش را نزد من اورد صفحه پیام های بیتا را باز کرد و گوشی را دستم داد نگاهی به پیام هایش انداختم اینکارها چیه که میکنی مجید؟ زندگیمونو که سر هیچ و پوچ پاشوندی. الان رفتی یه زن اکبیر هم گرفتی تو میدونی من خیلی دوستت دارم داری اذیتم میکنی بخدا اینقدر که تو رو میخوام و عاشقتم. نمیتونم به کس دیگری فکر کنم. قبول دارم که من اشتباه کردم،اما من اینقدر ها هم بد نبودم که تو اینکارو با من کردی. من بخاطر تو قید پزشکیمو زدم، همه کارهات و تحمل کردم. یادته چقدر منو میزدی ، یادته چقدر بهم دری وری میگفتی من هیچی نمیگفتم. اونشب و یادته تا دیر وقت با دوستات مشروب خوری بودی نصفه شب از راه رسیدی برات تولد گرفته بودم. یادته چقدر سورپرایزت میکردم؟ هیچ کدوم اون کارام به چشمت نمیاد که بعد اینهمه سال منو ببخشی و اونو نگیری با هم اشتی کنیم؟ به خاطر بیتا از خر شیطون پیاده شو مجید برایش نوشته بود من زنمو دوست دارم مزاحم من نشو... https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_250 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ بچه را وسط گرفتم و عکس انداختیم. فرهاد با خنده گفت _الان میفرستمش واسه شهرام. عکس را ارسال کرد، در الاچیق باز شد مادر بچه گفت _بیدار شد؟ با اشتیاق گفتم _به محض رفتن شما بیدار شد من بغلش کردم. _خیلی ممنون عزیزم، ایشالا قسمت خودتون بشه. لبخندی زدم وگفتم _مرسی. بچه را برداشت و رفت کنار فرهاد نشستم حضور چند دقیقه ایی این کودک پاک و معصوم روحم را شاد کرد. صدای اهنگ پیام فرهاد امدو گفت _شهرام تعجب کرده. با خنده صفحه را نگاه کردم، شهرام تایپ کرد. _هوس بچه به سرت نزنه ها. دوباره نوشت _فعلاشما دو تا خودتون بچه هستید. از حرف شهرام خنده م گرفت _فرهاد نوشت _به کوری چشم حسود میخواهیم دوقلو بیاریم. شهرام ایموجی خنده فرستادو نوشت _تو خودت واسه من اندازه یه چهار قلو ازار و اذیت داری. ببین دیگه دو قلوهات چین؟ فرهاد هم ایموجی خنده فرستاد نگاهم روی گوشی فرهاد بود . شهرام نوشت _فقط قبل از اقدام به بچه دار شدن ازمایش ژنتیک یادت.... فرهاد دستپاچه شد و سریع از برنامه خارج شد معترضانه گفتم _چرا نزاشتی بخونم؟. بدنبال سکوت او گفتم _ازمایش ژنتیک چیه فرهاد؟ _شهرامه دیگه، باید همه چیز اصولی باشه، حالا ماکه فعلا بچه نمیخواهیم. هرموقع دلت بچه خواست ازمایش هم میدیم. _نه فرهاد ازمایش ژنتیک مال کسانیه که یا تو خانوادشون معلول دارن، یا ازدواجشون فامیلیه. فرهاد لبش را گزید و گفت _نمیدونم _اون پیام شهرام را بیار بخونیم ببینیم چی نوشته با کلافگی گفت _ول کن دیگه. دوتا چای بریز بخوریم گرم شیم. دوعدد چای ریختم و در فکر پیام شهرام ماندم ، سپس گفتم _مگه نگفتی زن و شوهر نباید چیز یواشکی واسه هم داشته باشن. نفس صداداری کشیدو من ادامه دادم _پس چرا تو گوشی من و زیر و رو میکنی اما نمیزاری من پیام شهرام را بخونم. _شهرام یه حرف خصوصی میخواد به من بزنه، دوست نداره تو بدونی. من الان صفحه شهرام را پاک میکنم، گوشیمو میدم دست تو هرچقدر دوست داری دستت باشه ، خوبه؟ من گفتم چیز خصوصی مال هم ندارن نگفتم رازی که دیگران دارن هم باید فاش بشه.. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁