ریحانه 🌱
#پارت_261 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم الان چرا مجید و از تخت جمشید... مجید اگر پول دار
#پارت_262
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
و گفت
بابات چی بهت میگفت؟
نگاهی به مجید انداختم عصبی بودم. ولی هرچه می اندیشیدم مجید را هیچ کجای این کار مقصر نمیافتم.
ادامه داد
خزعبلاتی که مادرم داره در گوش من میخونه رو برات گفت ؟
دلم نمیخواست چنین حرفهایی در دهانم بیاید . مجید ادامه داد
حالا چرا خودتو ناراحت میکنی؟ اون طفل معصوم چه گناهی کرده که پا به پای تو باید حرص بخوره ؟
پوزخندی زدم و گفتم
نگران بچتی نه؟ یواش یواش نگران بی مادری بیتا هم میشی
با دلخوری گفت
چرا با من اینطوری صحبت میکنی؟ من که همه تلاشمو دارم میکنم که تو راضی باشی.
اشک بی امان روی گونه هایم لغزید و گفتم
چرا نگذاشتی من این بچه رو سقط کنم؟
این کار خیلی گناه داره عاطفه
از شدت عصبانیت ایستادم وبا فریاد گفتم
گناه نداشت مشروب میخوردی؟
اون بین خودم و خدای خودم بود به کسی ربطی نداره. ولی اون کار قتل نفسه
گناه نداشت اونموقع که میلیاردی رشوه میدادی تغییر کاربری بگیری
به ارامی گفت
چرا گناه داشت. اونکارو کردم الانم دارم با ضرر مالی تاوانشو میدم. ولی سقط بچه یه جور نسل کشیه، اون یه انسانه عاطفه.
مکثی کرد و ادامه داد
حالا چرا گیر دادی به اون بچه ؟ الان فکر کن حامله نیستی چیکار میخواستی بکنی؟
طلاقمو ازت میگرفتم و میرفتم. تو هم برو راحت واسه بچه ت مادر بیار و .....
حرفم را برید و با لبخند گفت
من که تو رو طلاقت نمیدم دیوونه، تو عشق منی، همه زندگی منی
پس مادرت چرا اون حرفها رو میزنه
مامان منو ولش کن، واسه خودش میگه، ته تهش اگر هیچ حقی با من نشد من از شراکت انصراف میدم و قید پولی که خرج کردم و میزنم. میچسبم به تو و زندگیم.
کمی ارام شدم. اما هنوز عصبی بودم.مجید نگاهی به من انداخت و گفت
الان انتخاب با توإ ، اگر تو رضایت به اون کار بدی مهناز بره طبقه بالا با بیتا زندگی کنه بدون محرمیت با من، و من قسم میخورم که بدون تو هیچ وقت پامو به اون خونه نگذارم. من برمیگردم سر کارم تو شرکت و به نتیجه زحمات این چند سالم میرسم. اگرم نه که .....
به مجید خیره ماندم ، نمیشد سر از کارش در اورد یا من بدبین شده بودم؟
دستی لای موهایش کشید و گفت
خیلی چیزها رو من بخاطر شرایط تو بهت نمیگم
با کنجکاوی گفتم
خوب بگو منم بدونم
ببین عاطفه جان،هر معامله ایی یه سود و یه زیانی داره، من تو اون شراکت....
واضح بگو مجید
لحنش پر از استرس شدوگفت
بخدا یه خواب اروم ندارم عاطفه، مدام تو استرس این ماجرام. اگر بابات به نفع مامانم حرف بزنه کارمون خیلی سخت میشه
چی میخواد بشه؟ بقول خودت بزن قید تخت جمشید و
اخه ماجرا همین جا تموم نمی شه، اونها میتوننن مدعی ضرر و زیان بشن؟
اخم کردم و گفتم
چه ضرر و زیانی ؟
پای اون قرار داد نوشته شده اگر بنا به هر دلیلی کسی بخواد از این شراکت انصراف بده باید ضرر و زیان بقیه اعضا رو بده، من اونو امضا کردم.
در سکوت به هم خیره ماندیم. نگاهم را از او گرفتم . حال خیلی بدی داشتم، استرس سراسر وجودم را گرفته بود. سرم را بالا اوردم و به مجید نگاه کردم
نگاهش سرشار از غم و نگرانی شد . بغضش را فروخوردو گفت
اینو بدون عاطفه اگر اتفاقی بین ما بیفته موقتیه، تو مال منی و من با دنیا عوضت نمیکنم ، اگر تو شرایطی گیر کنم که مجبورم شم این کارو کنم، خوا هش میکنم درکم کن.
گردنبندی که برایم خریده بود را از گردنم کشیدم توی صورتش پرتاب کردم و با تمام خشم و نفرت به او خیره ماندم.
چشمانش را بست و سرش را پایین انداخت ، سپس روی زمین نشست و دانه دانه مروارید ها را از روی زمین جمع کرد گل رز وسط گردنبندم را هم پیدا کرد و برخاست. انها را داخل لیوانی ریخت و گوشه اپن نهاد.
اهی کشید و روی مبل نشست سرش را مابین دستانش گرفت. نگاهی به خانه م انداختم. حال کسی را داشتم که دکتر ها جوابش کردند و منتظر مرگ است، حالا طور دیگری خانه را مینگریستم. استکان هایی که از کابینت اویزان بود به نظرم ارزشمند می امد . نگاهم را چرخاندم. حالا بهتر میدیدم که چقدر گلدان کنار خانه ام زیباست. و پرده های شیکی دارم. نگاهم روی مجید افتاد بغض گلویم را میفشرد. نفس بلندی کشیدم و اجازه دادم کمی سبک شوم...
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_261 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_262
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان عسل
گوشه ایی نشستم و زانوی غم بغل گرفتم، اعظم خانم یک لیوان برایم شیر اوردو گفت
_چی شده عروسک خانم؟
سر تاسفی تکان دادم و گفتم
_چیزی نیست.
_رنگ و روی پریده و حال خرابت میگه ترسیدی
بغضم ترکیدو گفتم
_حالم خیلی بده
_چرا؟
به اغوش اعظم خانم رفتم و ماجرا را گفتم.
اعظم خانم ارام و با تومأنینه گفت
_شوهر به این خوبی خدا بهت داده چرا اینقدر اذیتش میکنی؟
اشکهایم را پاک کردم وگفتم
_میترسم اعظم خانم.
_از شوهرت؟
_اره ، ظهر بیاد خونه به خاطر دروغی که گفتم دعوام میکنه.
_ایشالا که تا ظهر اروم میشه
_نمیشه، اخلاقشو میدونم.
_اگه اخلاقشو میدونی چرا این کار و کردی؟
_دلم واسه جاریم سوخت. اون خیلی به من کمک کرده دوست داشتم منم کمکش کنم.
_همینو به اقا فرهاد بگو
_شما فرهاد و نمیشناسی ، هیچ توضیحی رو قبول نمیکنه، هرچی بگم بدتر عصبانی میشه، حرفم نزنم باز عصبانی میشه.
_اشکال نداره یه خورده دعوات میکنه بعد اروم میشه دیگه
اشکهایم را پاک کردم وگفتم
_یه خورده دعوام میکنه؟ شما فکر میکنی اون به یکم دادو بیداد راضی میشه؟
چشمان اعظم خانم گرد شدو گفت
_پس چی؟ نکنه دست به زن داره.
سرمثبت تکان دادم وگفتم
_چیکار کنم؟
_خوب تو که میدونی اقا فرهاد اینطوریه چرا عصبانیش میکنی؟
سرم را پایین انداختم، اعظم خانم ادامه داد
_میخوای باهاش حرف بزنم؟
ابروهایم را بالا دادم وگفتم
_نه، بدتر میشه، میگه چرا دهن لقی کردی به اعظم خانم گفتی.
اعظم خانم ساکت شد، اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_دارم سکته میکنم.
_بخدا توکل کن. یکم ذکر بگو، یه چیزی نظر کن.
سپس به اشپزخانه رفت بدنبالش راهی شدم و گفتم
_میدونی اعظم خانم ، وقتی عصبانی میشه و منو میزنه من هیچ پناهگاهی ندارم.
_الهی برات بمیرم مادر اینطوری نگو دلم میگیره.
_خدا تو این دنیا یه نفرو واسه من نزاشته بمونه، من میگم اینهمه ادم تو این کره خاکی زندگی میکنند اگه یکیشون خاله یا عمو و دایی من بود چی میشد؟ چرا من باید اینقدر بی کس و کار باشم لااقل یه خواهری یه برادری چیزی داشتم چی میشد؟
اعظم خانم لبخندی زدو گفت
_فک کن من مادرتم.
لبخند زدم وگفتم
_مرسی
_الان بلند شو دست و روتو بشور یکم به خودت برس ، اون موهای قشنگتو شونه بزن، گوشیتو بردار زنگ بزن به شوهرت ازش عذر خواهی کن.
برخاستم و دست و رویم را شستم پیراهن صورتی بلندم را پوشیدم و موهایم را دو تکه کردم وبافتم، صدای فرهاد تنم را لرزاند. با اعظم خانم صحبت میکرد. نگاهی به ساعت انداختم نمایانگر یازده بود...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁