ریحانه 🌱
#پارت_28 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم دوباره تلفنم زنگ خورد سراسیمه از کافی شاپ خارج شدم ا
#پارت_29
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
بابا اجازه داد
قدم عقب رفته من را پر کردو گفت
حالا هم از بابا کمک بگیر.
گوشی ام را در اوردم که شماره بابارا بگیرم ان را از دستم کشید و سپس چند قدم عقب رفت و به من پشت کرد مخفیانه دستگیره در را بالا و پایین کردم اما متاسفانه قفل بود. کمی به گوشی ام ور رفت و ان را هم روی اپن گذاشت و گفت
کجا بودی؟
در پی سکوت من به سمتم چرخید در چشمانم خیره ماندو گفت
با توأم ها
ارام گفتم
رفتم باشگاه ثبت نام کردم.
یک ملیون و سیصد امروز واسه چی کارت کشیدی ؟
لبم را گزیدم وگفتم
شهریه باشگاه دادم
فیش باشگاهت کو؟
به امیر خیره ماندم ، نگاهمان در هم خیره ماند. امیر ابرویی بالا دادو گفت
یکبار بهت فرصت میدم مثل بچه ادم راستشو بگی
من دروغی ندارم که بتو بگم
کجا بودی ؟
باشگاه
سیلی محکم امیر مرا هم شکه کردو هم به دیوار کوباند جیغی کشیدم دستم را روی صورتم گذاشتم و با جیغ گفتم
تو حق نداری منو بزنی.
سیلی دیگر امیر مرا وسط اتاق انداخت دو قدم نزدیکم امدو با فریاد گفت.
بی پدر و مادر کجا بودی؟
از ترس تمام بدنم میلرزید.
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_28 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_29
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از اتاق خارج شدیم و دور هم نشستیم باچشمانم به مرجان التماس میکردم مرجان چایش را خورد و گفت
_ فرهاد برامون تعریف میکنی چطور با عسل اشنا شدی
فرهاد فکری کردو گفت
_الان همون اینقدر تو شک رفتارهای ستاره هستیم که هیچی بادم نمیاد ایشالا تو یه فرصت بهتر
شهرام نگاهی به ساعت انداخت و گفت _دو نیمه شبه بریم بخوابیم
سپس رو به مرجان گفت
_ ریتا کجاست؟
_خوابیده
مرجان برخاست و گفت
_ من و شهرام امشب پیش ریتا میخوابیم شما دو تا برید تو اتاق ما
قلبم از شنیدن این حرف به تپش افتاد
مرجان نگاهی به من انداختو گفت
_تو چت شد ؟چرا رنگت پرید؟
نگاهی به شهرام انداختم شهرام گفت _امشب شب پر استرسی بود بریم بخوابیم.
فرهاد هم برخاست منم بدنبال او بلند شدم وارد اتاق شدیم در را بست گوشه ایی ایستادم فرهاد روی تخت نشست گوشی اش را کمی ورانداز کردو گفت
_ بیا بگیر بخواب دیگه چرا وایسادی ؟
از سمت دیگر تخت رفتم و گوشه ایی ترین جا نشستم فرهاد دراز کشید نگاهی به کاناپه گوشه اتاق انداختم و ارام گفتم
_میشه من اونجا بخوابم؟
فرهاد چپ چپ نگاهم کرد و گفت
_چرا؟
دراز کشیدم و گفتم
_ هیچی
چشمانم را سریع بستم چند دقیقه بعد ارام چشمانم را گشودم فرهاد به سقف خیره بود سرش را چرخاند تند چشمانم را بستم ارام گفت
_ چرا نمیخوابی؟
چشمانم را گشودم فرهاد خیره به من ماند از نگاهش معذب شدم پتو را بیشتر روی خودم کشیدم فرهاد به سمتم چرخید و گفت
_از من بدت میاد ؟
مکثی کردو ادامه داد
_ به نظر تو من خیلی ادم بدی هستم نه؟
سپس اهی کشید و گفت
_ من خراب کردم ، همه چیزمو خراب کردم.
از جایش برخاست پنجره را باز کرد و سپس سیگاری روشن کرد وگفت
_همه به من گفتند با ستاره ازدواج نکن پدر مادر خدابیامرزم التماس میکردند من پامو کردم تویه کفش که الا و بلا همین.
کامی از سیگارش گرفت و گفت
_ تو سینه من از کارهای ستاره یه کوهه درده، هرچند که من به اونم بد کردم ولی انگار خدا منو دوست نداره.
دلم میخواد الان بخوابم و دیگه بیدار نشم
سیگارش را از پنجره بیرون انداخت و گفت
آبرو و حیثیتم رفت
پتو را برداشت و روی کاناپه دراز کشید چشمانش رابست برخاستم بانور کم سوی چراغ خواب برس را از روی میز برداشتم و بافت موهایم را باز کردم و شروع به شانه کردن نمودم روی تخت دراز کشیدم با صدای فرهاد از جا برخاستم
_عسل بلندشو
سرجایم نشستم موهایم را به یک طرف شانه ام جمع کردم فرهاد گفت
_ پاشو صبحانه بخوریم از جایم برخاستم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_29
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
از حموم اومدم بیرون لباسم رو تنم کردم، جلوی آینه خودم رو نگاه کردم، اینقدر که گریه کردم، چشم هام پف کرده
اومدم توی هال، داداشم اومده خونه
_سلام داداش
_سلا، چرا چشم هات پف کرده، گریه کردی؟
زن داداشم فوری جواب داد
_حتما دلش برای مامانش تنگ شده
یه ترسی تو جونم هست، که فکر میکنم اگر واقعیت رو به داداشم بگم، اوضاعم از این که هست بدتر میشه، برای همین در مقابل دو ریی ها و دوروغها و تحریفهای، زن داداشم سکوت میکنم، ولی بالاخره یه روز این سکوت رو میشکنم و همه چی رو به داداشم میگم
زن دادشم رو کرد به من
چرا اینها رو تنت کردی برو همون لباسهایی که برات خریدم رو بپوش
_باشه میپوشم اونها شب میان الان که نمیان
خیلی خب همون موقع عوض کن، حالا برو چایی بریز بیار بخوریم
چایی ریختم گذاستم جلوشون، دوست دارم برم توی اتاقم یه کم دراز بکشم، رو کردم.بهشون
من میرم توی اتاقم، کاریم داشتید صدام کنید
اومدم توی اتاقم، یه بالشت گذاشتم، دراز کشیدم، از خستگی خوابم رفت
با صدای زن داداشم چشمم رو باز کردم
پاشو دختر چقدر تو بی خیالی، پاشو لباست رو عوض کن
کش و غوصی به بدنم دادم، بلند شدم، رفتم جلوی آینه
وااای گریه که کردم، تازه ام از خواب بیدار شدم، چشم هام شکل ژاپنی ها شده، لباس عوض کردم، روسری و چادرم رو که محبوبه خانم برام دوخته بود. سرم کردم رفتم توی
هال، زنگ خونه رو زدن، داداشم نگاهش رو داد به ساعت، گفت
هشت شبه، زود نیومدن؟
زن داداشم جواب داد
نه دیگه یه دو ساعتم میخوان اینجا بشینن حرف بزنن، میشه ده شب
داداشم گوشی آیفون رو برداشت
_کیه؟
خواهش میکنم بفرمایید
گوشی رو گذاشت، در هال رو باز کرد، رفت توی ایون، به سلام.و احوال پرسی و خوش آمد گویی
توی حیاط رو نگاه کردم، چشمم افتاد به احمد رضا یه کت شلوار سرمه ای با یه پیرهن آبی روشن تنش کرده، موهاش رو مرتب داده بالا، فکر کنم سشوار کشیده، یه دسته گل خیلی قشنگ دستش، لبخند ملیح زیبایی به لبش، داره میاد تو خونه، دلم ضعف رفت، نگاهم دوخته شد بهش، دوست ندارم چشم ازش بردارم، یه لحظه نگاه احمد رضا هم به من افتاد، چشم تو چشم شدیم، لبخند احمد رضا تبدیل شده به خنده دندون نما، از خجالت آب شدم، نا خود آگاه سرم رو انداختم پایین، احمد رضا وارد اتاق شد، گل رو گرفت سمت من، زن داداشم اومد جلو که گل رو بگیره، احمد رضا کمی دستش رو.کشید کنار اروم به زن داداشم گفت
ببخشید
مجدد گل رو گرفت سمت سمت من، لب زد
بفرمایید مریم خانم
بعد از صدای مامانم، صدایی به این زیبایی که به جان دلم نشسته باشه نشنیده بودم، از خجالت دستم میلرزه ولی همه توانم رو جمع کردم، دسته گل که چه عرض کنم، یک گلستان عشق رو از احمد رضا گرفتم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾