ریحانه 🌱
#پارت_29 #عشق_بی_بیرنگ به قلم #فریده_علیکرم بابا اجازه داد قدم عقب رفته من را پر کردو گفت حال
#پارت_30
#عشق_بی_بیرنگ
به قلم #فریده_علیکرم
بابا اجازه داد
قدم عقب رفته من را پر کردو گفت
حالا هم از بابا کمک بگیر.
گوشی ام را در اوردم که شماره بابارا بگیرم ان را از دستم کشید و سپس چند قدم عقب رفت و به من پشت کرد مخفیانه دستگیره در را بالا و پایین کردم اما متاسفانه قفل بود. کمی به گوشی ام ور رفت و ان را هم روی اپن گذاشت و گفت
کجا بودی؟
در پی سکوت من به سمتم چرخید در چشمانم خیره ماندو گفت
با توأم ها
ارام گفتم
رفتم باشگاه ثبت نام کردم.
یک ملیون و سیصد امروز واسه چی کارت کشیدی ؟
لبم را گزیدم وگفتم
شهریه باشگاه دادم
فیش باشگاهت کو؟
به امیر خیره ماندم ، نگاهمان در هم خیره ماند. امیر ابرویی بالا دادو گفت
یکبار بهت فرصت میدم مثل بچه ادم راستشو بگی
من دروغی ندارم که بتو بگم
کجا بودی ؟
باشگاه
سیلی محکم امیر مرا هم شکه کردو هم به دیوار کوباند جیغی کشیدم دستم را روی صورتم گذاشتم و با جیغ گفتم
تو حق نداری منو بزنی.
سیلی دیگر امیر مرا وسط اتاق انداخت دو قدم نزدیکم امدو با فریاد گفت.
کجا بودی؟
از ترس تمام بدنم میلرزید.
از گوشه روسری ام را گرفت بلندم کردو گفت
کدوم قبرستونی بودی؟
بریده بریده گفتم
باشششگااااه
کو فیشت؟
فیش نداد
یعنی فقط ثبت نام کردی قبض بهت ندادند؟
سرم را به علامت نه بالا دادم ، امیر ادامه داد
اون مبلغی که از حسابت کم شده بابت چیه؟
پول باشگاه
با فریاد گفت
یک ملیون و سیصد؟
سپس مرا با تمام قدرتش هل داد تعادلم برهم خوردو محکم به دیوار خوردم. سگک کمربندش را باز کردو گفت
تو خیالات خودت کلاه بیغیرتی رو سر من گذاشتی اره؟ دیشب بهت گفتم ادمت میکنم.
هینی کشیدم و سریع برخاستم بر ترسم غلبه کردم ، نباید اجازه میدادم ترس و درد دهانم را باز کنند. اعتراف کردن برای امیر با مرگ مساوی بود.
کمربندش را باز کرد و سوز
ان را دور دستش حلقه کردو گفت
میگی کجا بودی یا نه؟
من باشگاه بودم
کدوم باشگاه
فکری کردم وگفتم
هخامنش
اون مبلغ کارت کشیدی چی خریدی؟
شهریه دادم ولباس سفارش دادم با چند تا مکمل ورزشی
میبرمت جلو در باشگاه وای به روزگارت اگر نری داخل و با یه فیش برنگردی که تو صبح اونجا کارت کشیدی
چشمانم گرد شدو امیر ادامه دا د
چرا بریم باشگاه ، الان میبرمت بانک بگه کجا کارت کشیدی
با شنیدن این حرف اشک از چشمانم جاری شدو گفتم.
من کار کردم از شرکت بابا حقوق برداشتم تو به پولهای من چیکارداری؟
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_28 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم مر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_30
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
تخت را مرتب کردم فرهاد اخمی کردو گفت
_ موهاتو جمع کن
موهایم را از پشت گرفتمو گفتم
_گل سرم جامونده خونتون
_پس دیشب چیکار کرده بودی
_بافته بودم
فرهاد با کلافگی گفت
_ موهات رو اعصابمه
با استرس شروع به بافتن کردم فرهاد ادامه داد
_ اینهمه مو را میخوای چیکار؟ مرجان ارایشگری بلده صبحونه خوردی بگو کوتاش کنه
ناخواسته گفتم
_نه من موهامو دوست دارم کوتاه نمیکنم
_نمیتونی جمعش کنی
_موهای من به شما چیکار داره اگر جمع هم نیست دور من ریخته دور شما که نریخته
فرهاد اخمی کردو گفت
_ زبونت خیل درازه ها
سکوت کردم فرهاد از روی میز ارایش مرجان یک کش مو برداشتو گفت
_ بگیر با این جمعش کن
کش را گرفتم بافت نیمه ام را باز کردمو سپس موهایم را بستم فرهاد تچی کردو گفت
_الان جمع شد؟
_شما چیکار داری به موهای من؟از دیشبه همش گیر دادی به موهای من
فرهاد موهایم را گرفت کمی کشید و گفت
_ زبون درازی نکن نکبت میزنم دهنتو پر از خون میکنم ها
سپس هلم داد محکم به در خوردم و فرهاد ادامه داد
_موهاتو دوست داری چون باهاش لوندی میکنی یه بارم بهت گفتم خوب گوشهاتو باز کن خواسته یا ناخواسته تو زن منی
سکوتم را شکستم و گفتم
_من زن شما نیستم
فرهاد کلید را در در چرخواند تمام وجودم پر از استرس شد مشتی به بازویم کوبید و گفت
_ پس اون صیغه ایی که خوندن چی بود؟
دستم را به بازویم گرفتم و گفتم
_تو برادر زاده ارباب بودی برای اینکه گندتو ماست مالی کنه .....
فرهاد سیلی محکمی به صورتم کوباند و با فریاد گفت
_خفه شو
جیغی کشیدم دستم را روی صورتم گذاشتم خون از بینی ام سرازیر شد شهرام دستگیره را پایین کشید و گفت _فرهاد درو باز کن
فرهاد نزدیکم شد وگفت
_...اضافه نخور
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_30
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
آروم گفتم
خیلی ممنون
بابام رو کرد به احمد رضا
بفرمایید خیلی خوش امدی
اونم رفت، از خجالت خیس عرق شدم، ولی یه لذت و شادمانی خواصی رو در درونم حس میکنم، با شنیدن صدای حاج خانم که گفت
چطوری عروس خوشگلم به خودم اومدم متوجه شدم من به هیچ کّسی سلام نکردم، خجالت زده گفتم
سلام حاج خانم
سلام عزیزم
رو.کردم به پدر احمد رضا
سلام
سلام خانم، حاج خانم هی از شما تعریف میکرد، پس راست میگفت، چه دختر با وقاری هستی شما
از خجالت گونه هام سوزن، سوزن میشن، نمی دونم باید چی بگم
زن داداشم که از حرکت احمد رضا، که گل رو بهش نداد، خیلی بهش برخورده بود، اومد نزدیکم، در گوشم گفت
چرا مثل مجسمه گل دستت گرفتی وایسادی اینجا، برو تو آشپز خونه
_باشه الان میرم
همینطوری که دارم میرم، زیر چشمی احمد رضا رو هم نگاه میکنم، احمد رضا هم داره زیر چشمی من رو نگاه میکنه، من کوتاه اومدم، چشم ازش برداشتم، وارد آشپز خونه شدم، دسته گل رو گذاشتم توی یه پارچ شیشه ای، آب هم ریختم توی پارج که تازه بمونه، منتظر موندم، صدام کنن بگن بیا بشین پیش ما، ولی کسی نگفت، به خودم گفتم، حتماٰ رسم نیست برم، یا اینم از آزارهای زن داداشم، هست، تو در گیری ذهنی به خودم گفتم میرم میشینم، ولی انگار باید چایی ببرم، سینی و استکان هایی رو که از قبل زن داداشم آماده کرده بود، چایی ریختم، رفتم توی جمع
همه تا چشمشون به من و چایی سینی افتاد، زدن زیر خنده، تو دلم گفتم
خدایا مگه همین طوری نبود که عروس باید چایی ببره، پس چرا، این ها دارن به من میخندم، وسط هال خشکم زد، می خواستم برگردم آشپزخونه سینی رو بگذارم می ترسیدم بد باشه، می خواستم برم جلو تعارف کنم، خنده هاشون مانع می شد، همین طوری که ایستاده بودم، حاج رضا گفت خیلی هم خوبِ، عروس گل ما زودتر چای را آورد، بیا که می خوام ببینم چایی که عروسم آورده، چه طعمی داره خدا خیرش بده من رو راحت کرد، رفتم جلو و شروع کردم به تعارف کردن اول پدر احمدرضا، مادر احمدرضا بعد سینی رو گرفتم جلوی احمدرضا احمدرضا سرش رو گرفت بالا یک نگاهی به من انداخت، لبخد زد
_ممنونم
چایی رو برداشت،
لرزش دست و پام دیگه اجازه نمیده که من قدمی بردارم، ولی به هر سختی که هست، سینی چایی رو جلوی داداشم و زنداداشمم گرفتم و نشسته ام روبروی احمدرضا، از خجالتم سرم رو انداختم پایین
حاج ر ضا گفت
خُب محمود آقا ما در خدمتیم
حاج رضا من که توی این قضایا تجربه ای ندارم، فکر کنید مریم دختر خودتون هست، ریش و قیچی دست خودتون
حاج رضا دستش رو گذاشت روی سینش، لبخند زد
من چاکر شما هستم، راسییتش مهریه اون یکی عروس ما صد و ده سکه بهار آزادیِ، ولی احمد رضا تو خونه به من گفت، مهریه بر ذمه مرد هست و باید پرداخت بشه، من پنجاه تا میتونم پرداخت کنم
زن داداشم که از دست احمد رضا دلخور بود گفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_30
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
نفرمایید همچین حرفی رو حاج آقا، مهریه دختر ما هم مثل جاریش همون صد و ده سکه بهار آزادیه
حاج رضا لبخندی زد
_مینا خانم من که عرض کردم خدمتتون شما بفرمایید، محمود آقا گفتن تجربه ندارن، ریش و قیچی دست خودتون.
بله درسته گفتن، شما بزرگ ما هستید، ولی مهریه مریم اندازه مهریه فرشته خانم عروستون باشه
دل تو دلم نیست، به خودم گفتم، نکنه به هم بخوره،
حاج رضا روکرد به احمد رضا
بابا جان شنیدی که چی میگن، میخوان مهریه صد و ده سکه بهار آزادی باشه.
احمد رضا کمی رفت توهم، سر تایید تکون داد
_هرچی شما بگید بابا
حاج رضا رو کرد به جمع
_مهریه شد صد و ده سکه بهار آزادی، خدا مبارک کنه، محمود آقا دیگه بقیش رو شما بگو
داداشم نفس عمیقی کشید
_برای خرید عقد و طلا، دیگه عروس خودتون هست هر گلی زدید به سر خودتون زدید، تاریخ عقد و عروسی رو هم الان مشخص کنید
_جشن عروسی شهریور باشه که ما هم محصولاتمون رو جمع کنیم، ولی با اجازتون تا اون موقع ما این بچه ها رو عقد شون کنیم، به هم محرم باشند
_بله حاج آقا همینی که شما میگید ما هم قبول داریم
_محمود جان اگر اجازه بدید احمد رضا با مریم خانم برن یه چند کلمه با هم حرف بزنن، شرط وشروطهاشون رو بهم بگن
اجازه ما هم دست شماست، برن صحبت کنن
حاج رضا رو کرد به احمد رضا
_پاشو بابا برید حرفهاتون رو بزنید
احمد رضا ایستاد، منتظر شد که منم بلند شم، از شدت خجالت دارم آب میشم تو زمین، به هر زور و زحمتی بود ایستادم، قدم برداشتم، سمت اتاق خودم، احمد رضا هم پشت من اومد، رسیدیم در اتاق، من ایستادم، سرم رو انداختم پایین، آهسته گفتم، بفرمایید
با دستش به سمت در اشاره کرد شما بفرمایید
از اینکه میخواستم با یه پسر توی یه اتاق تنها باشم، برام خیلی سخت بود، غرق استرش شدم، مکثی کردم، بالا خره دل به دریا زدم، قدم برداشتم ، احمد رضا فکر کرد من منتظرم که اول بره، اونم قدم برداشت، هم زمان ما پهلو به پهلو خوردیم بهم، صدای حاج رضا به خنده بلند شد گفت
هول نزنید یکی یکی برید تو
بعدم صدای قهقهه جمع اومد
من که از خجالت آب شدم، سرم رو اینقدر پایین انداختم که فقط پاهای احمد رضا رو میدیدم، احمد رضا گفت
صبر کن، من اول میرم، بعد شما بیا توی اتاق
ایستادم احمد رضا رفت، پشت سرش من رفتم، احمد رضا با دستش اشاره کرد به در اتاق
در رو ببند
از خجالت میخکوب شدم به زمین، دید من نمیبندم، خودش در رو بست، برگشت نشست، من همینطوری ایستادم، احمد رضا گفت
خسته میشی بشین
آروم نشیستم رو به روش
با صدای دلنشینش لب زد
خوبی مریم خانم
دلم یک هو هری ریخت پایین، به سختی لب زدم
ممنون
چه خبر
هرچی فکر کردم که چی بگم، هیچ حرفی به نظرم نرسید، ساکت موندم
_بگید دیگه؟
_چی بگم
هرچی یه حرفی بزنید، اصلا اگرشرطی دارید بگید
اینقدر محبتش به دلم افتاده که درس و مرس از سرم پریده، یعنی اگر بگه همین سوم راهنمایی رو هم نخون، من میگم چشم، تو دلم گفتم، تو فقط پشیمون نشو من هیچ شرطی ندارم،
مریم خانم، چرا ساکتی، شرطی و قراری، حرفی، داری بگو
از شدت استرس، دهنم خشک شده، قلبم به شدت به قفسه سینم میزنه، یه لحظه به خودم گفتم، اگر همینطوری ساکت بشینی فکر میکنه که تو دوسش نداری، یه حرفی بزن، با اِن و مِن لب زدم
شرطی ندارم
مریم خانم شما از ازدواج با من راضی هستی؟
برق از چشمم پرید، نکنه فکر کرده من نمیخوامش، دستپاچه، سرم رو.گرفتم بالا توصورتش نگاه کردم
بله راضیم، من دوس.... یه دفعه حرفم رو خوردم
خنده آرومی کرد
چرا حرفتون رو نصفه گفتید، دوس چی میشه کاملش کنید
از شرم دارم آب میشم
_خیلی خوب باشه بعدن حرفتون رو کامل کنید، ادامه داد
من تازه از خدمت سربازی اومدم، بابام، یه هکتار زمین بهم داده که روش کار کنم، فعلا هم باید طبقه بالای خونه بابام زندگی کنیم، در حال حاضر از مال دنیا یه ماشین پراید دارم، حالا شما بگو
_من حرفی ندارم که بزنم، باهم زندگی میکنیم دیگه...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾