eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
517 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋 به قلم گفت هم فکریت با کله پوکی مثل شهره نتیجه داد؟ متعجب به امیر خیره ماندم و گفتم تو از کجا فهمیدی؟ من گوشی تورو حک کردم. به شهره زنگ زدی،،بعد شماره پوریا رو گرفتی، دوباره به شهره زنگ زدی و بعدش شماره عمو شهروز رو گرفتی سرم را پایین انداختم. تمام شخصیتم در حال لگد مال شدن بود و من هیچ کاری از دستم بر نمی امد. امیر ادامه داد حالا نتیجه داد؟ سرم را به علامت نه بالادادم و امیر ادامه داد مجید و از بلاک در بیار. به امیر خیره ماندم و امیر،ادامه داد تمام پیامهات واسه منم میاد اهی کشیدم وگفتم چون فهم نداری که گوشی یه وسیله شخصیه. اتفاقا من فهم شخصی بودن گوشی رو دارم تو فرهنگ استفاده نداری باید کنترل شی. سپس وارد اتاقم شدو گوشی ام را برداشت. نگاهی به صفحه موبایلم انداختم امیر مجید را از بلاک در اورد پیام مجید برایم ارسال شد. توروهم میگیرم، چون من مجیدم. پوزخندی به امیر زدم وگفتم میبینی؟ منو با پروژه تخت جمشید به یک چشم میینه. گوشی ام را روی تخت ان اخت و گفت تو خودت اینو خواستی. سپس به سمت خروجی رفت و گفت زیبا داره میاد اینجا، نشینی تو اتاقت ها، فکر میکنه داری کم محلیش میکنی نمیدونه گند زدی به زندگیت، حالا به فکر درست کردن افتادی که دیگه دیره. از اتاقم خارج شدو در رابست. لباس مرتبی پوشیدم، صدای زیبا که امد از اتاق خارج شدم. با او دست دادم و روبوسی کردم. بالای خانه نشاندیمش، به دستور مامان برایش شیرینی و شربت اوردم. مامان بی مقدمه تلویزیون را روشن کردوگفت راستی فیلم جشن عقدتونو گرفتم. نگاهی به تلویزیون انداختم من و زهره خواهر زیبا سفره قند را بالای سرشان گرفته بودیم. و زهرا خواهر بزرگ زیبا قند میسابید. مامان رو به من گفت لباسی که امیر برات خریده بود محشر بود. اونو نپوشیدی رفتی عین پیرزنها کت و شلوار تنت کردی. نگاهی به مامان انداختم و گفتم لباس من با لباس زیبا همرنگ میشد هم اون ابی اسمونی بپوشه هم من؟ لباس زیبا کجا، لباس تو کجا؟ برای عروسم لباس مارک سفارش دادم از ایتالیا براش فرستاده بودند. زیبا که این حث را دوست نداشت گفت حالا ولش کنید. دیگه گذشته، اما رویا جون ، این لباسی که برام گرفتی خیلی شلوغ بود ها. من ساده بیشتر دوست داشتم. مامان رو به زیبا گفت بیخود. ساده مال وقتی بود که دختر بابات بودی، از حالا به بعد تو عروس منی، باید سرو وضع و ظاهرت از همه بهتر باشه ببین وقتی امیر داره سرویسی که برات خریدم و میندازه گردنت داره چشم اطرافیان در میاد. حالا فرض کن اونی که تو خریدی و می انداخت گردنت. سپس به تمسخر خندیدو گفت آبرومون میرفت. همه میگفتن پول نداشتن یه سرویس درست حسابی برای عروسشون بگیرن. زیبا که حسابی کفری شده بود گفت مگه شما جشن گرفتی که داراییتونو به اقوام نشون بدهید؟ مامان حق به جانبانه گفت جشنی برای امیر گرفتم که در خور شخصیت خانوادگیمون باشه، یه جشن دیگه هم براش میگیرم از این یکی صد پله بالاتر. ۹۴ https://eitaa.com/reyhane11/1534 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_94 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم رو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ پر استرس به فرهاد نگاه کردم و او گفت من اینجا زندگیم ردیفه ، کارخونه دارم. خونه به این بزرگی ، باغ ، همه چیزم اماده س، تو رو هم دوست دارم و میخوام باهات زندگی کنم . اونوقت تو این خونه و زندگی و کسی که دوسش دا ی و میخوای ول کنی و بری توی اون ده کوره تنها با یه پیر زن؟ خوب واسه چی؟ تو الان اراده کنی من هرچی بخوای برات میخرم. تک و تنها میخوای چی کار کنی؟ به او خیره ماندم. بگذریم از کاری که در شمال به واسطه توطئه ریتا کرده بود . در این مدت مرد بدی نبود. هرچه خواستم مهیا بود و هرچه میخواستم میخرید. از نظر محبت هم برایم کم نمیگذاشت من بهترزن دوران زندگی م را داشتم. شرایط خفقان اور خانه عمه یادم افتاد. خواستم از اب گل الود ماهی بگیرم برای همین گفتم شما اجازه میدی من برم دانشگاه؟ _دانشگاه اگر دوست داری کمکت میکنم بری ته دلم لحظه ایی قنج رفت و یاد هنرستان افتادم، فرهاد ادامه داد _دو سه ماه دیگه مهر میشه میریم دانشکده هنر ثبت نامت میکنم، اما عسل سراپا گوش شدم و گفتم بله خوب گوشهاتو باز کن ، از الان باهات اتمام حجت میکنم ، لباسهایی رو میپوشی که من میگم، با خودم میری و با خودم بر میگردی وبه هیچ عنوان حق نداری با کسی دوست بشی. کمی خوشحال شدم و با خودن گفتم اینجا میمونم و میرم دانشگاه فرهاد با اخم به زمین نگاه میکرد سپس سرش را بالا اوردو گفت _همین شرطت فقط دانشگاه بود؟ _نه _دیگه چی؟ کمی فکر کردم چیزی بخاطرم نرسید و گفتم _میشه بعدا بگم _نه همین الان بگو، این بحث عقدرو من فردا اول صبح میبندمش، میرم یه ازمایشگاهی پیدا میکنم یکروزه جواب بده و فردا تمومش میکنم،تو سر این جریان عقد منو به بازی گرفتی هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد _شرط بعدی ؟ دستانم را بهم ساییدم، من شرط نداشتم همین اجازه دانشگاه رفتن برایم عالی بود، ارزوی کودکی و نوجوانی ام بود که وارد دانشگاه هنر شوم فرهاد ارام تر گفت _بگو دیگه _اخلاقتو خوب کنی فرهاد دستی لای موهایش کشیدو با خنده گفت _اینم چشم سپس دستم را گرفت بوسیدو گفت _فردا صبح زود بریم ازمایشگاه، بعد تو برو ارایشگاه پیش مرجان و از اونجا میریم محضر خوبه لبخند روی لبانم نشست و گفتم _ارایشگاه هم برم؟ فرهاد که از لبخند من ذوق کرده بود گفت _برو _الان هم بیا بریم تو پیج این طلافروشیه حلقتو انتخاب کن گوشی اش را اورد ، با دیدن حلقه ها ترس وجودم را گرفت، این همان فرهادی است که سر هیچ و پوچ مرا میزد. رینگ ساده ایی انتخاب کردو گفت _خوبه؟ سر مثبت تکان دادم فرهاد خندیدو گفت _حالا دوست داری مهریه ت چقدر باشه اشک در چشمانم جمع شد، بی کس و کاری چه برسرم اورده؟ نه پدری ، نه مادری و نه حتی عمو وخاله ایی ،خودم باید برای خودم مهریه تعیین کنم. بی کسی هایم تا کجا ادامه دار میشود؟پیرمردی شصت ساله قصد تصاحبم را کرده بودکسی را نداشتم حمایتم کند ، مرد متاهلی با بی شرمی دخترانگی ام را گرفت ، خم به ابروی کسی نیامد وبی گناه کتک خوردم ....خدا خیر بدهد به شهرام و مرجان فرهاد ارام گفت _چیه عسل جان ؟ چرا گریه میکنی؟ سوالش برایم کوهی از غم بود اهی کشیدم وگفتم _هیچی _خواهش میکنم بگو چرا گریه کردی؟ _یه لحظه دلم گرفت ، دوست داشتم پدرم زنده بود. فرهاد اهی کشیدو گفت _منم همینطور 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁