eitaa logo
ریحانه 🌱
12.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
541 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_67 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم سپ
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ خودرا رهانیدم و گفتم _باشه میخوابم _دیگه حالا؟ اخم هایش را درهم کشیدو گفت _ یادته بهت گفته بودم به شهرام نچسب؟ در پی سکوت من فریاد زدو گفت _یادته یا نه؟ سرم را تکان دادم فرهاد صدایش را پایین اوردو گفت _جلوی سفره خونه..... حرفش را قطع کردم و گفتم _مرجان خانم گفت برو اونطرف من که کنار شما ایستاده بودم _تو حرف منو باید گوش کنی یا مرجان و ؟ در پی سکوت من دستش را زیر چانه ام زدو گفت _با توام ؟ به چشمانش خیره شدم باورم نمیشد فرهاد از ظهر تا غروب که اینقدر مهربان و ارام شده بود دوباره به رفتارهای قبلش بازگشته مشتی به بازویم کوبیدو گفت _من امشب سه تا ارامبخش خوردم که ختم بخیر بشه ، که نزنم لهت کنم ، جوابمو بده سگ تر از اینم نکن . سوالش را فراموش کرده بودم لبم را گزیدم وگفتم _اتفاق خاصی نیفتاده اقا فرهاد. با سیلی فرهاد نقش زمین شدم فرهاد لگدی به ران پایم زدوبا عربده گفت _ رفتی از اون فلان فلان شده شماره گرفتی بعد میگی اتفاق خاصی نیوفتاده؟ نصیحت های مرجان کارم را خراب کرد من ادم ایستادن تو روی فرهاد نبودم وحشیانه مرا از موهایم بلند کرد با گریه گفتم _بخدا من اینکارو نکردم. _شمارش تو کیفت بود _من ازش نگرفتم شاید انداخته توی کیفم _چسبیدنت به شهرا م چی؟ اونم نکردی؟ کشان کشان مرا به اتاق خواب برد روی تخت پرتم کردو گفت _میخوابی یا کتک میخوری؟ اشکهایم را پاک کردم و گفتم _میخوابم برخاستم تخت را دور زدم انتهایی ترین قسمت تخت نشستم فرهاد سیگارش را روشن کردو گفت _حواستو جمع کن، از این به بعدکوچکترین پا کج گذاشتنت و مثل امشب ساده ازت نمیگذرم بخدا میکشمت . از حرف زدن میترسیدم اما به زور گفتم _چرا به من تهمت ...... _فقط خفه شو و بگیر بخواب ، یک کلمه دیگه حرف بزنی دندونهاتو خورد میکنم اشکهایم را پاک کردم دراز کشیدم و زیر پتو خودم را مخفی کردم . با صدای زنگ تلفن برخاستم فرهاد کنارم نبود ، به سمت تلفن رفتم با دیدن شماره اش یاد کارهای دیشبش افتادم اما به ناچار گوشی را برداشتم وگفتم بله مکثی کردو گفت _ حاضری؟ _سلام ،برای چی؟ _بریم خونه عمه ت دیگه کمی سکوت کردم فرهاد ادامه داد _الو _میشه بعدا بریم؟ _نخیر اماده شو نیم ساعت دیگه خونه ام 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_68 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم خو
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ موهایم را بالاجمع کردم و بافتم مانتو و شلوار مشکی ام را پوشیدم و شالم را روی سرم انداختم خوشبختانه از دعوای دیشب اثری روی صورتم نبود فرهاد وارد خانه شدو گفت _بریم؟ _من اماده ام _وسایل بر نداشتی؟ _چی بردارم؟ _دودست لباس بردار شهرام و مرجان هم میان ، یکی دو روز بمونیم کیفم را زمین گذاشتم ، فرهاد چمدان را از بالای کمد پایین اورد لباس هایمان را جمع کردم ، فرهاد روبرویم ایستاد ترس وجودم را گرفت ارام گفت _چرا گفتی بعدا بریم؟ به چشمانش خیره ماندم فرهاد تکرار کرد _چرا؟ _اخه بریم کجا؟ _شناسنامتو بیاریم دیگه کمی مکث کردم وگفتم _شما مطمئنی میخوای منو بگیری؟ فرهاد از سوالم جاخوردو گفت _اره ، چطور مگه؟ _وقتی به من اعتماد نداری چرا میخوای اینکارو کنی؟ _این حرف و کی یادت داده؟ _هیچ کس یادم نداده _مرجان یادت داده؟ _نه فرهاد ساکت شد من ادامه دادم _شما فکر کن کسی یادم داده، جوابمو بده، میخوای منو بگیری هرشب کتکم بزنی؟ قیافه فرهاد حق بجانب شدو گفت _من توی این یک ماه روی تو دست بلند کردم؟ _ولی دیشب اینکارو کردید _خودت باعث شدی سکوت کردم حرفی برای گفتن نداشتم فرهاد گفت _راه بیفت بریم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_69 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم م
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ ساعت چهار بعد از ظهر بود که رسیدیم ادرس را دادم و جلوی خانه عمه ایستاد بغض راه گلویم را بست فرهاد پیاده شدو گفت _چطوری بریم تو _کلید خونه اربابه فرهاد نگاهی به در انداخت و از ان بالارفت در را برایم باز کرد وارد حیاط شدیم اب روی حوض پراز برگ و خاک بود دریچه تخلیه اب حوض پای درختان را کشیدم حیاط پر شده بود از نارنج عطر نارنج گیج کننده بود پله ها را بالا رفتیم روی ایوان ایستادم اهی کشیدم دست دراز کردم یک نارنج چیدم ویاد عمه افتادم لحظه ایی صدایش در گوشم پیچید _گلجان، اینقدر نارنج نچین هنوز نرسیده اشک روی گونه ام غلطید فرهاد اشکم را پاک کرد و گفت _اینجارو دوست داری ؟ سرم را به نشانه تایید تکان دادم و گفتم _دوست دارم تا ابد اینجا بمونم . فرهاد لبخندی زدو گفت _پس من چی؟ این حرف فرهاد مرایاد رفتار دیشبش انداخت ، نمیدانم چهره ام چطور تغییر حالت داد که فرهاد متوجه شد، کمی فاصله گرفت و گفت _درو چطوری باز کنم _عمه همیشه یه کلید یدک توی اون گلدون بالایی میذاشت فرهاد در را باز کرد و گفت _زود باش شب شد وارد خانه شدم گوشه گوشه خانه عمه مرا یاد گذشته می انداخت رنج این چند وقت دور بودن از امنیتی که عمه کتی برایم ساخته بود ،همه بغض شده بود توی گلویم ، به سراغ کمد عمه رفتم کشوی مدارک را باز کردم ، سند خانه و شناسنامه را برداشتم کارت عابر بانکم را هم برداشتم که فرهاد گفت _این چیه؟ _عمه همه ارث پدریشو به خیریه دادو این خونه رو گذاشت برای من. فرهاد کارت را نشان دادو گفت _این چیه؟ _دویست ملیون پول ریخت به حسابم که من ماه به ماه سودشو بگیرم و زندگی کنم. اخم های فرهاد در هم رفت. سپس گفت _دیگه سند نداری؟ _نه _پس ارث پدرت چی؟ _بابام ناراحتی قلبی داشت همه چیشو فروخت خرج درمانش کرد ما از بی جا و مکانی اومدیم خونه عمه م فرهاد فکری کرد و گفت _اگر تموم شد بریم؟ _لباس هامو بر دارم ؟ _تو هر چی بخوای من برات میخرم این لباس ها به چه دردت میخوره؟ _دوسشون دارم فرهاد با بی میلی گفت _خیلی خوب وارد اتاق خودم شدم فرهاد بدنبالم وارد شد وگفت _عجب اتاقی داشتی؟ اتاق من روبه باغ پشتی بود پنجره های بزرگ نمای اتاق را زیبا کرده بود یک تخت صورتی گوشه اتاقم بود کمدی پر از کتاب و پر از عروسک داشتم لباسهایم را جمع کردم لپ تابی که عمه دوماه قبل از مرگش برایم خریده بود را جمع کردم از داخل کشو گوشی ام را در اوردم به همراه شارژرش همه را داخل کیف گذاشتم فرهاد گفت _گوشی هم داشتی؟ سر مثبت تکان دادم فرهاد کیفم را برداشت و گفت _ بریم ازخانه خارج شدم و گفتم _یه لحظه صبرکن _چیکار داری؟ _میخوام خونه عمه م را بسپارم به همسایمون _چرا؟ _حواسش باشه بره جارو کنه ، عوضش نارنج ها رو بفروشه برای خودش تو بشین تو ماشین خودم میرم _تورو که نمیشناسه _خیلی خوب بیا باهم بریم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدف از زندگی فقط شاد بودن نیست، بلکه مفید بودن، شرافتمند بودن، دلسوز و غمخوار بودن است. تفاوت دارد كه فقط زندگی کرده ای یا خیلی خوب زندگی کرده ای.🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_70 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم س
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ در زدیم لحظاتی بعد پیرمردی در را باز کرد و با لحجه شمالی اش روبه فرهاد گفت _بفرمایید هنوز مرا ندیده بود با لبخند گفتم _سلام سرچرخاند و گفت _ به به سلام گل جان خانم، کجایی دختر _خوبی مش مراد؟ _خداروشکر _خاله زری خوبه؟ _اونم خوبه ، تو کجا رفتی دختر ؟ میگن ارباب بهجت ..... کلامش را بریدم و گفتم _اقا فرهاد شوهرمه مش مراد خندیدو گفت _ بیا یید تو شام اینجا بمونید _نه ما کار داریم باید بریم ، میخواستم کلید خونه عممو بدم شما حواست به اینجا باشه نارنج های باغ رو هم بفروش مال خودت مش مراد ابرویی بالا انداخت و گفت _هفته پیش پسر کوچیکمو فرستادم از در رفت بالا یه سری به حیاط زدم _مش مراد کلید ساز بیار قفل و عوض کن _چشم خانم _شماره کارتتو بده من پول قفل درو بریزم به حسابت فرهاد دست در جیبش فرو برد کیفش را در اورد مقداری اسکناس به مش مراد داد سپس کارت ویزیتش را هم به او دادو گفت _این شماره منه ، کاری داشتی زنگ بزن چشم خداحافظی کردیم به محض اینکه سوار ماشین شدیم فرهاد گفت _عسل، هزار تومن از این پولی که توی کارتته بدون اجازه من حق نداری خرج کنی، در ضمن گوشیتم حق نداری روشن کنی چهره ام غمگین شدو گفتم _چرا؟ _چون من دارم میگم. سپس ماشین را روشن کرد و از روستا خارج شد. به ویلای اجاره ایی که شهرام رزرو کرده بود رفتیم بعد از سلام و احوالپرسی وارد اتاق شخصی مان شدیم فرهاد روی تخت دراز کشید و من مشغول باز کردن موهایم شدم . کشش بستن موهایم باعث درد در ریشه سرم شده بود. کمی موهایم را ماساژ دادم به سمت فرهاد چرخیدم چشمانش را بسته بود ارام گفتم _بیداری؟ 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_71 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم در
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ چشمانش راباز کردو گفت _ اره در پی سکوت من گفت _چی کارم داری؟ _میشه یه خواهشی کنم؟ فرهاد سرجایش نشست و گفت _جانم عزیزم _میشه من گوشیمو روشن کنم؟ دوباره اخم هایش در هم رفت و گفت _گوشی میخوای چیکار؟ _به دوستام زنگ بزنم _دوستات کین؟ _شما نمیشناسیشون ، دوستای مدرسه ام . فرهاد فکری کرد و گفت _باشه روشن کن ولی شمارتو به هیچ کس حق نداری بدی گوشی ام را به شارژ زدم فرهاد که خوابش برد از اتاق خارج شدم ، گوشی ام را روشن کردم و روی کاناپه هانشستم مرجان از پشت دستی به موهایم کشید و گفت _هزار ماشالا چقدر موهات پرپشته، اون برادر شوهر بداخلاقم کوفتش بشه اینهمه خوشگلی از حرف مرجان خجالت کشیدم ، لبخند روی لبانم نقش بست مرجان گفت _گوشی خریدی؟ _نه گوشی خودمه ، رفتم خونه عمه م اوردم. _شمارتو بگو ببینم شماره ام را گفتم و مرجان در گوشی اش وارد کرد . وارد حیاط شدم از دفترچه تلفن گوشی ام فاطمه را پیدا کردم و شماره اش را گرفتم لحظاتی بعد فاطمه جیغ زدو گفت _وای گلجان سلام _سلام فاطمه خوبی؟ _کجایی تو دختر؟ _ازدواج کردم صدای فاطمه را غم گرفت وگفت _اره شنیدم ، با بهجت خان ..... _نه با اون ازدواج نکردم با پسر برادرش ازدواج کردم فاطمه با ذوق گفت _خدا را شکر ، دعوتم میکنی خونه ات؟ خونه م تهرانه _مامانم نمیزاره بیام _شاید با شوهرم اومدم دیدمت _باشه عزیزم ،منتظرم _فعلا خداحافظ گوشی را قطع کردم 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_72 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم چش
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ به همراه مرجان مشغول درست کردن شام شدیم ریتا با گوشی اش بازی میکرد ، شهرام مشغول درست کردن زغال برای جوجه کباب بود فرهاد از اتاق خارج شدسلام کرد و روی کاناپه لمید و گفت _عسل جان چرخیدم و گفتم _بله _یه لیوان اب بیار برام یک لیوان اب برایش بردم اب را نوشید و گفت _قلیون من کجاست؟ شهرام وارد خانه شدو گفت _تو حتما باید یه دودی به ریه هات بزنی؟ یا قلیون یا سیگار اره؟ فرهاد لبخندی زدو گفت _در نهایت من با ریه داغون میمیرم ، تو با ریه سالم. مرجان خندیدو گفت _استدلالت تو حلقم ساک قلیانش را برداشت و گفت _عسل بیا اینو اب پر کن تنگ را برایش اب پر کردم فرهاد قلیان را برپا کرد و مشغول کشیدن شد سپس گوشی ام را برداشت. از اشپزخانه تحت نظر داشتمش ، با وجود اینکه کاری نکرده بودم اما استرس داشتم فرهاد اخمی کرد سرش را بالا گرفت با نگاهش بدنبال من میگشت سرم را پایین انداختم فرهاد گفت _عسل، یه لحظه بیا تمام وجودم ریخت به استرسش نمی ارزید گوشی را که کنار گذاشت حتما خاموش میکردم. نزدیکش رفتم و گفتم _بله _این عکس توإ؟ نشستم و با استرس گفتم _اره چطور؟ _اینجوری میرفتی بیرون؟ نگاهی به عکسم انداختم و گفتم _حیاط خونه دوستمه _دوستت کیه؟ فاطمه _بله فرهاد گوشی را کنار گذاشت و گفت _چایی داریم؟ _الان برات میارم وارد اشپزخانه شدم مرجان ارام گفت _چی بود مگه؟ _با بلیز دامن موباز بودم. یه کلاه داشتم. مرجان تچی کردو گفت _اصلا این مدلی نبودها ، شانس تو غیرتی شده با یک لیوان چای سمتش رفتم شهرام فرهاد را صدا زدو گفت _با قلیونت بیا اینجا جوجه هارو درست کنیم. فرهاد به ایوان رفت از فرصت استفاده کردم گوشی را خاموش کردم و داخل کیفم گذاشتم ریتا به اشپزخانه امدو گفت _مامان من گوشیتو بردارم؟ _باشه مامان برو بردار ریتا هم به حیاط رفت میز شام را چیدیم بعد از صرف شام 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_73 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم به
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ بعد از صرف شام به پیشنهاد ریتا به شهر بازی رفتیم . ریتا با ذوق گفت _بابا من میخوام قایق سوار شم شهرام لبخندی زدو گفت _باشه عزیزم قایق ها دو نفرس با عسل سوار شید لبخند ریتا محو شدو گفت _با تو سوار میشم _من نمیتونم بابا حوصله ندارم با عسل برو دیگه ریتا اخم کرد و گفت _ اصلا نمیخوام. مرجان نزدیک ریتا رفت و ارام گفت _کارت خیلی زشته ریتا، مگه زن عمو چیکارت کرده _ازش بدم میاد فرهاد تچی کرد و گفت _عسل ، میخوای باهم سوار شیم؟ بغض کرده بودم ، اما دلم نمیخواست کسی بغضم را ببیند ، ارام گفتم _من اصلا قایق دوست ندارم سپس نگاهی به ریتا که با اخم مرا نگاه میکرد انداختم . فرهاد دستم را گرفت گفت _ خوش میگذره ها _نمیخوام _اما من دوست دارم سوار شم _با ریتا سوار شو ریتا خندیدو گفت _اخ جون با عمو فرهاد میرم سپس پرید صورت فرهاد را بوسید دستش را کشید فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت _چهار نفرشو سوار شیم ، تو و مرجان هم بیایید ریتا اخم کرد و گفت _نه اون دوست نداره فرهاد و ریتا رفتند مرجان دستم را گرفت و گفت _از ریتا ناراحت نشو ، من از طرف اون ازت معذرت میخوام بغضم را فروخوردم و گفتم _اشکال نداره _راستی اون چی بود توی گوشیت؟ _هیچی ، یه عکس بود ، حیاط خونه دوستم شبیه پارکه گیر داده بود به اون ببینم؟ گوشیمو خاموش کردم _چرا؟ _ولش کن به استرسش نمی ارزه _مگه تو گوشیت چیزی هست؟ _نه ولی فرهاد یه چیزی پیدا میکنه . حوصله دعوا ندارم _دیشب دعواتون شد ؟ _راستی مرجان خانم؟ _جانم فرهاد تو کیف من شماره اون پسره که تو سفرهدخونه بود و پیدا کرد مرجان متحیر گفت _چی؟ _هرچی گفتم من نمیدونم باور نکرد مرجان لبش را گزید و گفت _ لابد حواسمون نبوده انداخته تو کیفت سپس مکثی کردو گفت _دعواتون شد؟ اشک در چشمانم جمع شدو گفتم _اره چه پسرهای عوضی ای بودند.کی انداختند ما نفهمیدیم، اشکهاتو پاک کن داره میاد اشکهایم را پاک کردم و گفتم _من بی گناه بودم ولی فرهاد باور نکرد 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_74 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم بع
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ فرهادو ریتا نزدیک ماشدند ریتا گفت _با عمو کلی به من خوش میگذره فرهاد نگاهی به من انداخت و گفت _خیلی خوبه بیا بریم سوار شیم سرم را به علامت نه تکان دادم فرهاد دستم را گرفت و گفت _بیا بریم ترن سوار شیم _من میترسم _ترس نداره سپس ارام و با لبخند گفت _شاید از ترس بچسبی به من و اینطوری مثل غریبه ها رفتار نکنی _اقا فرهاد خواهش میکنم فرهاد پوزخندی زدو گفت _اقا فرهاد ؟ الان اقا فرهاد نشونت میدم با اخرین التماسم ترن حرکت کرد ، فرهاد دستش رادور گردنم انداخت مؤذب بودم با اولین شیب تند سرم را روی سینه اش گذاشتم فرهاد خندید و گفت _اقا فرهاد اره؟ ناخواسته خندیدم و گفتم _تروخدا منو سفت بگیر الان میفتم سپس جیغی زدم و گفتم _میترسم فرهاد خندیدو گفت _حقته، از این به بعد هرشب ترن سواری میکنیم . از ترن که پایین امدیم مرجان با خنده گفت _میترسی عسل؟ شهرام نزدیک امد و گفت _تو نمیترسی؟ مرجان نگاهی به ترن کردو گفت _نه ترس نداره که شهرام دست مرجان را گرفت و گفت _ بیا بریم مرجان خنده اش را جمع کرد و گفت _نه حالم بد میشه شهرام مرجان را کشید و گفت _ بیا بریم توکه نمیترسیدی مرجان دستش را کشید و با خنده گفت _دروغ گفتم میترسم همه خندیدیم فرهادرو به شهرام گفت _من دود ریه هام کم شده ، اگر اجازه هست بریم سفره خانه شهرام سر تاسفی تکان دادو گفت _بریم خونه بکش، من خوابم میاد _خوب شما برید، من و عسل میاییم . اصلا دوست نداشتم جمع دو قسمت شود ریتا گفت _من با عمو فرهاد میام خونه شهرام رو به ریتاگفت _نخیر مرجان مداخله کرد و گفت _خوب تو هم بمون دیگه شهرام خمیازه ایی کشید و گفت _توهم بمون یعنی شماهم با فرهاد میای اره... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_75 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم فر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ نیمه های شب بودکه به خانه امدیم ،مرجان ارام در گوشم گفت _خوابت میاد؟ _نه فرهاد که خوابید بیا تو پذیرایی باهم صحبت کنیم _باشه وارد اتاق شدیم فرهاد در را بست و گفت _خوش گذشت بهت؟ _اره خوب بود بافت موهایم را باز کردم برس را برداشتم موهایم را شانه زدم فرهاد خیره به من بود ارا م گفت _هیچ وقت موهاتو نزدی؟ _یه چند بار پایینشو کوتاه کردم،مرجان خانم هم اخرین بار نزدیک سی سانتشو زدتا پشت زانوم بود،بابام تا زنده بود اجازه نمیداد بعد مرگشم عمه م نزاشت کوتاه کنم _اذیت نمیشی؟ _نه ، یاد بابام میفتم ، شبها منو بغل میکرد موهامو بو میکرد میگفت بوی مادرتو میده _عکس باباتو نداری؟ _چرا تو لپ تابم هست _عکس مامانتو چی؟ _من اصلا مامانمو ندیدم _حتی عکسشو؟ _اره، عمه م نشونم نداد _بابات چی؟اونم نشونت نداد؟ _نه، میگفتن نداریم. _مگه میشه ؟ _بابام میگفت تو شبیه مادرتی، اما عمه میگفت از مامانت خوشگلتری _ببینم عسل؟ خاله و دایی هم نداری؟ _نه مادرم تک فرزند بوده پدرو مادرش هم مردند پدر بزرگ مادر بزرگم و بابام تو امامزاده هاشم دفنن عمه هم اونجاست _مادرت چی؟ _مادرم تبریزه _چرا اونجا مگه ترک بوده؟ _بابام معلم بود رفته اونجا درس بده مادرم فوت شده، شناسنامه من هم صادره از تبریزه، تا پنج سالگی اونجا بودیم.البته من زیاد یادم نیست. فرهاد اهی کشید و گفت _فردا میریم امامزاده هاشم، تبریز هم مییبرمت سر قبر مادرت. _من که بلد نیستم اونجارو _شهر و خیابونتونم بلد نیستی؟ _نه _پیداش میکنم _چطوری؟ _اسم و فامیل و تاریخ فوتش را بگی پیدا میکنم برات لبخند روی لبانم نشست وگفت _ارزومه برم سر قبر مادرم _اسمش چی بود؟ _گلاب نظری _تاریخ فوتش کیه؟ _با تولد من یکیه بیستم ابان سال..... _تو ابانی؟ _بابام شناسناممو واسه عید همون سال گرفته هشت ماه بزرگتر _چرا؟ _نمیدونم فرهاد به فکر فرو رفت و سپس خوابید از اتاق خارج شدم مرجان چای مینوشید کنارش نشستم مرجان گفت _خوابید؟ _اره _صبح میخوان با شهرام برن صیغه نامتون را بگیرن _از خانه ارباب _اره، ارباب دیگه کجا بود ؟ قدیم ارباب بوده هننوز روش مونده دوره ارباب رعیتی تموم شده _صیغه نامه میخوان چی کار؟ _نمیدونم،لازم نیست اما اصرار دارن برن... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁