ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_109 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_110
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
سپس از مقابلم گذشت و گفت
_یه سیم کارت برات خریدم هزار بار تاکید کردم ، شمارتو به هیچ کس نده ، حتی به شهرام و مرجان اونوقت تو رفتی زنگ زدی به یه مرد غریبه؟
اشکهایم را پاک کردم و گفتم
_فرهاد، من زنگ نزدم
_گوشیتو که دادی اون دختره زنگ بزنه
هردو ساکت شدیم فرهاد ادامه داد
_حرفهاتو گوش دادم عسل، وای به حالت اگر یه جاشو دروغ گفته باشی.
ترس به وجودم افتاد سوئیچش را برداشت و گفت
_گفتی از کارتت خرید نکردی دیگه. رمز این بی صاحبت چنده؟
من ساکت ماندم .
فرهاد تکرار کرد
_عسل، با توام رمز این چنده؟
با سر افکندگی و ترس گفتم
_از روش خرج کردم.
در پی سکوت فرهاد سرم را بالا اوردم خیره به من مانده بود.
نگاهمان که در هم متلاقی شد فرهادبه ارامی گفت
_چی خریدی؟
_ساندویچ و بستنی و از این جور چیزها
فرهاد فقط به من نگاه میکرد سرم را پایین انداختم وگفتم
_بین روز گرسنم میشد از بوفه خرید میکردم .
_چرا به خودم نگفتی بهت پول بدم
کمی فکر کردم و گفتم
_روم نشد .
_پس چطور روت میشد هرروز بگی رنگ میخوام ،قلم میخوام ،کتاب میخوام،کوفت و زهر مار میخوام
اشک از چشمانم جاری شدو گفتم
_ببخشید
فرهاد اهی کشید و گفت
_اصلا ادم قابل اعتمادی نیستی عسل، واقعا برات متاسفم.
وارد اشپزخانه شد کمی اب نوشیدو روی صندلی نشست .
شرمندگی سراسر وجودم را گرفت نشستم وسایلم را از روی زمین جمع کردم و برخاستم صحنه ایی که دیدم نفسم را برید فرهاد سرگرم چک کردن گوشی من بود ، وای خدای من......
به سمت اتاق خواب رفتم چند قدم به در مانده بودم که فرهاد گفت
_کدوم گوری رفتی؟
از اشپزخانه خارج شدو گفت
_این کیه تو بلک لیستت؟
نزدیکم که شد یک گام عقب رفتم فرهاد با فریاد تکرار کرد
کیه عسل؟
دهانم قفل شده بود و فقط به او خیره بودم.
گوشی خودش را در اورد شماره را گرفت وروی ایفن زد لحظاتی بعد ارش گفت
_بله
فرهاد گوشی را قطع کردسپس شانه هایم را گرفت و وحشیانه تکانم دادو گفت
_این کی بود بیشرف حروم*زاده؟
از ترس زبانم قفل شده بود فرهاد هلم داد به در اتاق خواب خوردم. گوشی ام را کمی زیرو رو کرد و گفت
_بیا اینجا
اب دهانم را قورت دادم و با لب گزیده شده به فرهاد خیره ماندم
_اشغال بیا اس ام اس هاشو بخون
_فرهاد به خدا اونطوری که تو فکر میکنی نیست
_پس چطوریه؟
اشکهایم جاری شد و با هق و هق گریه گفتم
اون زنگ زد به من گفت ....
_کی؟
_دوست پسر مونا ، به من گفت چند بار دیدمت سوار ماشین شوهرت شدی ازت خوشم اومد افتخار اشنایی میدی من قطع کردم گذاشتمش تو بلک لیست
فرهاد گوشی ام را محکم به سمتم پرت کرد جیغی کشیدم و کنار رفتم دست به کمربندش بردو گفت
_پس اون دختره راست میگفت ، دروغ گو این وسط تویی که هر لحظه داری یه حرف میزنی
کمر بند را دور دستش حلقه کرد نفسم بند
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_110 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_111
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نگاهی به اطرافم انداختم وارد اتاق خواب شدم و در را بستم چشمم به کلید افتاد در را قفل کردم فرهاد دستگیره را پایین کشید لگدی به در زدو گفت
_باز کن درو
_غلط کردم فرهاد
فرهاد لگدی به در زدو گفت
_باز کن درو بیشرف باز کن تا بهت نشون بدم سزای زنی که سرو گوشش بجنبه چیه؟
باهق و هق گریه گفتم
_بخدا من فقط بهش گفتم به من زنگ نزن
لگد دیگری به در زدو گفت
_دروغ گو بیا اس ام اس هاشو بخون، میری بیرون لوندی میکنی اره؟ باز کن
درو میشکنم میام تو اونموقع بدتر میزنمت.
_اجازه بده بهش زنگ بزنم رو ایفن میگم من چی به تو گفتم دیروز
فرهاد با فریاد لگدی به در زدو گفت
_خفه شو ، خفه شو ، دهنتو ببند، کثافت ،جلوی روی من باهاش حرف بزنی
اشغال پدر*سگ، فکر کردی من بی همه چیزم؟
لگد بعدی اش در را تکان داد وگفت
_عسل بخدا میکشمت
از در فاصله گرفتم از ترس زبانم بند امده بودسابق هم در شمال من مزه کمربند فرهاد را چشیده بودم. اما الان وضعیت خیلی بدتر بود هم تهمتی که به من زده بودند بیشتر شبیه واقعیت بود و هم شهرام نبود که جلودارش شود.
لگد بعدی اش در را باز کرد. کمربندش در دستش بود و چهره اش از عصبانیت سیاه شده بود ملتمسانه گفتم
_فرهاد تروخدا اروم باش
فرهاد نزدیکم امدو گفت
_حروم* زاده میخوای زنگ بزنی بهش؟
عاجزانه گفتم
_میخواستم ارومت کنم،
_چرا همون دیروز بهم نگفتی؟
_ترسیدم. به خدا....
کلامم را قطع کردو گفت
_فقط خفه شو بی پدر و مادر
اشک امانم را بریدوملتمسانه گفتم
غلط کردم. گه خوردم. ببخشید. هرچی تو بگی دیگه دانشگاه نمیرم و میشینم تو خونه
همه تینها که گفتی درسته و سرجاشه اما درسی بهت میدم دیگه جرات نکنی اینکارها رو تکرار کنی .
سپس موهایم راگرفت و گفت
_یک ماه شد از دانشگاه رفتنت که اینطوری گند زدی؟
موهایم را گرفتم و با صدای لرزان گفتم
_من گند نزدم ، من دلم برای مونا سوخت
محکم هلم دادبه دیوارخوردم و گفتم
_میخواستم بهش کمک کنم
پوزخندی زد و گفت
الانم بگو اون بیاد کمکت کنه
باهق و هق گریه گفتم
تروخدد ببخشید
_چرا به من نگفتی که بهت زنگ زده ؟
_تو اصلا اجازه میدی من باهات حرف بزنم؟ تو با این بد اخلاقیات داری منو دروغ گو میکنی.دوست داشتم بهت بگم مزاحمم شده که تو ازم حمایت کنی ولی ترسیدم، گفتم الان اگه بهت بگم اینجوری دعوا درست میکنی یا نمیزاری برم دانشگاه.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
PTT-20210823-WA0006.opus
2.56M
ببخشید تصیحیح میکنم، حتی در گرفتاری ها و مشگلات هم، گاهی ما در حال امتحان و گاهی در حال انتقام هستیم🖤❤️
تفسیر آیه ۱۳و ۱۴ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_111 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ن
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_112
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد با فریاد گفت
_عسل بهانه های بیخودی نیار،تو خیلی بیجا میکنی حرف گوش نمیدی بعدم دروغ میگی. بهت گفته بودم تو میدونستی مطابق میل من رفتار نکنی چه بلایی سرت میاد.
سپس به سمتم حمله ور شد اولین ضربه کمر بند فرهاد به کتفم خورد ،روی زمین افتادم دستانم را حائل صورتم گرفتم ، من بی وقفه التماس میکردم و فرهاد پیاپی میزد، مدتی که گذشت فرهاد کمربندش را گوشه ایی انداخت و گفت
_دانشگاه که کنسل شد، گوشیت هم که خدارا شکر شکست، خدمتکار روهم کنسل میکنم ، میتمرگی تو خونه ضر اضافه هم بزنی مثل یه سگ کتک میخوری فهمیدی ؟
در پی سکوت من فرهاد لگدی به ران پایم زدو گفت
_هی... حروم*زاده با تو بودم فهمیدی؟
لابه لای گریه هایم ارام گفتم
_بله
از اتاق خارج شد بدنم به شدت میسوخت، سرم را روی زمین گذاشتم و از حال رفتم.
متوجه گذشت زمان نبودم با صدای اشک الود اشنایی که میگفت
_باید ببریمش بیمارستان، حالش خیلی بده،خدا الهی لعنتت کنه فرهاد ، الهی دستت بشکنه
صدای جلادم باعث گشودن چشمهایم شد
_سزای زنی که دروغ بگه، مخفی کاری کنه و هر غلطی دلش بخواد بکنه همینه.
مرجان ارام به من اشاره کرد چشمهاتو ببند
نگاهی به فرهاد که پشت به من روی تخت نشسته بود انداختم
_چشمانم را بستم .
مرجان گفت
_پاشو ببریمش بیمارستان
_بی خود ،هیچ جا حق نداره بره
_داره میمیره فرهاد
_نمیمیره نترس
_بلند شوکمک کن ببریمش بیمارستان
فرهاد بافریاد گفت
_از در این خونه حق نداره بره بیرون
مرجان جیغ کشیدو گفت
_خیلی احمقی، روانی کثافت ، اگر کمک نکنی ببرمش بیمارستان ، زنگ میزنم اورژانس بیاد . داره میمیره، ضربان نبضش خیلی پایینه
هردو ساکت شدند.دستی زیر پایم امد دست دیگر زیر شانه ام رفت ناخود اگاه ناله ایی کردم، از زمین که کنده شدم ناله هایم شدت یافت صدای فرهاد امد که به مرجان میگفت
_برو لباس هاشو بیار
بوی عطر تنفر انگیز فرهاد شامه ام را پر کرد ناخواسته قطره اشکی روی گونه ام غلطید و دوباره از حال رفتم .
چشمانم را که باز کردم روی تخت کلینیک بودم سرم در دستم بود، مرجان نزدیکم امد و ارام گفت
_خوبی؟
اشک روی گونه ام غلطید،و ارام گفتم
_کجاست؟
_رفته دارو بگیره
_بگو بره، نمیخوام ببینمش
_اروم باش ،گریه نکن
سپس اشکهایم را پاک کرد و گفت
_چی کار کردی؟ کی بهت اس داده بود؟
ساکت ماندم، مرجان دستی روی موهایم کشیدو گفت
_برات چند تا گل سر خریده بودم، اومدم بهت بدم ، دیدم وسایل نقاشی هات گوشه حیاط ریخته فرهاد سیاه شده یه گوشه الاچیق نشسته، چشمهاش پف کرده بود بس گریه کرده بود ، هاج و واج گفتم
چی شده فرهاد
سرشو گذاشت روی الاچیق و گفت
_میبینی مرجان شانس منو؟ اینهمه بهش محبت کردم ، دانشگاه فرستادمش، از گل نازک تر بهش نگفتم ،اینهمه دوسش داشتم
هاج و واج گفتم چی شده؟
یه اه کشید و گفت اینم مثل ستاره به من خیانت کرد
همونجا زانو هام سست شد و افتادم زمین ، یه سیگار روشن کردو گفت
گوشیشو دیدم چه اس ام اس هایی تو بلک لیستش بود، یه دختر از این بی اصل و نصب های ول ، پریده جلو ماشین به من میگه زنت دوست پسر منو بر زده
الان کجاست؟
تو خونه
چه توضیحی داره؟
سه بار این داستان و برام تعریف کرده ، هر بار یه مدل ، توضیح؟ یه مشت دروغ دول تحویلم میده ، چه توضیحی داره که بده.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_112 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ف
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت113
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
اینها رو که گفت یادت افتادم بلند شدم _اومدم تو صدات کردم جواب ندادی ترسیدم ، فهمیدم بلایی سرت اورده ، اومدم تو اتاق خواب دیدم افتادی یه گوشه
هق هق گریه ام شدید شدو گفتم
_مرجان خانم، بخدا دروغه .
_میگه بهت اس اگ اس داده؟
_اره داده ولی من .....
با ورود فرهاد نفسم بند امد فرهاد نگاهی به من انداخت، رویم را برگرداندم وبه جهت مخالف نگاه کردم ، فرهاد ارام گفت
_مرجان باعث شد بیارمت کلینیک وگرنه میخواستم بزارمت همون گوشه جون بدی ،اشغال حروم*زاده، بی لیاقت.
مرجان جلو رفت و گفت
_تو برو خونه فرهاد ، زنگ زدم شهرام بیاد ، برو استراحت کن من میبرمش خونه خودمون
_بی خود کرده، حالش که جا اومد برمیگرده تو خراب شده خودش
_تو برو داداش من، برو استراحت کن ، اروم که شدی بیا خونه ما
در باز شد شهرام وارد اتاق شدو گفت
_سلام
با دیدن شهرام از خجالتم ملحفه را روی صورتم کشیدم ، دوست نداشتم کسی در این شرایط مرا ببیند .
صدای مرجان امد که گفت
_شهرام سوئیچتو بده به من، فرهاد و ور دار ببر ، پرستار گفت بهوش اومد میتونید ببریدش، من عسل و میبرم خونه .
شهرام ملحفه را از روی صورتم کنار زد و ارام گفت
_خوبی
چشمانم را بستم ، تا نبینم دیگران چطور شاهد حقارتم هستند .
با صدای فرهاد چشم گشودم
_نترسید حالش از هممون بهتره
شهرام با خشم گفت
_میشه لال شی؟
_نه نمیشه.
_تو چرا اینقدر وحشی شدی فرهاد ؟ این چه کاریه؟
حقشه.
_چرا مگه چیکار کرده؟
صدای فرهاد بالا رفت و گفت
_گه خوری اضافه کرده.
_صداتو بیار پایین
فرهاد با صدای گرفته گفت
_همه کار براش کردم، گفت دانشگاه برم ،گفتم چشم، گفت وسایل میخوام ،گفتم چشم ، اتاق کار خواست، گفتم چشم، امکانات خواست ، اونم چشم ، دیدم نمیتونه هم کار خونه کنه هم به درساش برسه، اینم خدمتکار، مرجان تو شاهد بودی مگه اونروز جلسه نداشتم به تو زنگ زدم گفتم تو به جای من برو من باید برم دنبال عسل؟ یادته
مرجان سر تایید تکان داد
فرهاد تکرار کرد
_قرار کاریمو با شرکت الوند به خاطر اینکه برم این بی لیاقتو ببرم دانشگاه بهم زدم کلا معامله بهم خورد یادته؟
مرجان دوباره تایید کرد فرهاد ادامه داد
تو گفتی فرهاد نمیشه که این وضعیت ، کارخونه ضرر کرد ، گفتم اشکال نداره ، عسل واجب تره یادته یا نه؟
در پی سکوت جمع فرهاد مظلومانه گفت
_اونوقت من ازش چی خواستم؟
مکثی کردو گفت
_بهش گفتم میری دانشگاه با کسی دوست نشو، همین.
شهرام تچی کردو گفت
_چرا؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت113 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم ای
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_114
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
فرهاد عصبی شدو گفت
_اصلا به هر دلیلی ، من شوهرش هستم یانه؟ این باید حرف منو گوش کنه یانه؟ ببینم تو به زنت بگی فردا نرو ارایشگاه ، بیای ببینی رفته چه حالی بهت دست میده؟ چرا همتون از من شاکی میشید و میگید فرهاد مقصره ، چرا کسی به عسل نمیگه که بیخود کردی به حرف شوهرت وگوش نکردی، چرا بهش نمیگید اون مرتیکه که اونهمه اس ام اس فدایت شوم برات فرستاده کی بوده؟
شهرام ارام گفت
_خوب کی بوده عسل؟ جوابشو بده
بدنبال سکوت من فرهادگفت
_لاله بلد نیست حرف بزنه
شهرام جدی تر گفت
_عسل، خوب بگو دیگه ،اینم حق داره بالاخره
ارام گفتم
_دوست پسر دوستم
شهرام ابرو بالا دادو گفت
_دوست پسر دوستت به تو اس ام اس فدایت شوم فرستاده؟
من سر تایید همراه با خجالت تکان دادم
شهرام اخم کردوگفت
_شماره تورو که کسی نداره، چطوری بهت اس ام اس داده
لبم را گزیدم، دوست داشتم زمین دهن باز کند مرا ببلعد که من اینهمه شرمنده همه نباشم.
ارام گفتم
_دوستم گوشیش شارژ نداشت،از من خواست گوشیموبدم بهش که به دوستش زنگ بزنه، داشت گریه میکرد دلم سوخت.
شهرام لبش را گزید و گفت
_نباید اینکارو میکردی، تو میدونستی با اینکارت فرهاد عصبی میشه مگه نه؟
سر مثبت تکان دادم شهرام ادامه داد
_پس با آگاهی اینکارو کردی؟
بغض راه گلویم را بست، اشک روی گونه ام غلطیدو گفتم
_دوستم قسم خورد گفت بخدا زنگ نمیزنه
فرهاد نزدیک تختم شدو گفت
_ترو دیده؟
لبم را گزیدم وگفتم
_نه بخدا
فرهاد ادامه داد
_مرتیکه اس داده عاشق چشمهای دریاییتم مو طلایی
شهرام سری تکان دادو گفت
_شاید دوستش براش تعریف کرده که عسل چه شکلیه
فرهاد پوزخندی زدو گفت
_بیایید خوش بین باشیم.
همه ساکت شدند فرهاد کنار پنجره رفت یک نخ سیگار روشن کردو رو به مرجان گفت
_اون درو ببند الان پرستاره میاد گیر میده به سیگارمن
مرجان در رابست ، شهرام نزدیکم امدوارام گفت
_خیلی اشتباه کردی عسل اما فرهادهم نباید روی تو دست بلند کنه .
زیر چشمی فرهاد را نگاه کردم و ارام گفتم
_میخواستم بهش بگم ، بخدا ترسیدم
فرهاد سیگارش را ازپنجره بیرون انداخت و رو به من گفت
_خفه شو، تو اگر ترس حالیت بود نمیزاشتی شماره ت بیفته دست غریبه، تو اگر ترس میفهمیدی با کسی دوست نمیشدی
شهرام لبش را اویزان کردو گفت
_این قضیه با کسی دوست نشو چیه؟
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
PTT-20210824-WA0020.opus
2.17M
تفسیر آیه ۱۵ سوره فجر🌸
سوگند به سپیده صبح 🌞
همراه میشویم با خالق رمان نرگس در طرح قرانیه فجر👆👆👆
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
گروه پرسش و پاسخ طرح قرآنی سوره فجر👇👇
https://eitaa.com/joinchat/319946886C7e9b146003
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷