eitaa logo
ریحانه 🌱
12.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
517 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) عصر رسیدیم خونه احمد رضایینا، مامانِ احمد رضا تا چشمش افتاد به ما، به اعتراض اینکه چرا جواب تلفن نمی دادید و اینکه بدون رضایت محمود مریم رو بردی، با تاسف سرش رو تکون داد بهش سلام کردیم جواب نداد، طلبکارانه گفت آخه این چه کاری که شما کردید؟ رو. کرد به احمد رضا هرچیزی قائده و رسم و رسوم خودش رو داره، داداشش میگه نبرش، میگی زنمه اختیارش رو دادم، _جواب آدم بی منطق رو باید همینجوری داد عصبی دستش رو انداخت بالا فکر نکرده، کاری رو انجام میدی، فکر عاقبتشم کردی؟ عاقبت این کار، اینه که مریم زن منه، تو خونه داداششم خیلی اذیت میشه _مریم پانزده سال توی اون خونه بزرگ شده اذیت نشده، همچین که تو عقدش کردی اذیت میشه رو. کرد به من بیا بریم بزارمت خونه داداشت از پشت، پیرهن احمد رضا رو چنگ زدم، در گوشم اروم گفتم زن داداشم پوستم رو میکنه، تو رو خدا نزار برم احمد رضا بی توجه به حرف مامانش دست من رو گرفت، که ببره طبقه بالا، باباش از اتاق اومد بیرون، وایساد جلوی پله ها، قاطعانه به احمد رضا گفت کجا؟ _بابا من دیگه نمیزارم مریم بره خونه داداشش پدر شوهرم نگذاشت حرفش تموم شه توپید بهش تو بیخود میکنی، محمود قیم و سر پرست مریمِ، برادرشه، قرار ما برای آوردن مریم شهریور ماهه نه دو هفته بعد از عقد، اونم اینجوری، مریم باید بره خونه داداشش به خاطر این گستاخیش عذر خواهی کنه، همینطوری که جند سال بعد از فوت مادرش اونحا زندگی کرده، زندگی کنه تا وقت قرار حسن عروسیتون برسه، ما توی این محل آبرو داریم، مردم چی میگن به ما، بابا ما چیکار حرف مردم... با چشم غرٓه تهدید آمیزی که پدرش بهش رفت، به حرفش ادامه نداد، ساکت شد، نگاه کردم به صورتش، از شدت عصبانیت، رگ گردنش ورم کرده چشم هاش به خون افتاده، نا امیدی وجودم رو گرفت، به خودم گفتم، اینا من رو میبرن خونه داداشم احمد رضا به من قول داده بود که نگذاره من برم خونه داداشم، ولی با مخالفت پدر و مادرش نتونست سر قولش بمونه، منم دیدم راهی برام نمونده باید برم خونه داداشم، دیگه بهش اصرار نکردم، سرم رو انداختم پایین منتظر شدم که بگن بیا بریم مرضیه خانم گفت حاجی لباس بپوش مریم رو ببریم بزاریم خونشون دستم رو از دست احمد رضا کشیدم، رفتم جلوی در منتظر شدم، تا اونها هم بیان باباش گفت احمد رضا تو هم بیا احمد رضا بی اعتنا به حرف باباش از خونه رفت بیرون... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مرضیه خانم رو کرد به من مریم جان شاید الان تو از دست ما ناراحت بشی، ولی باور کن به نفع خودت هست، ما بدت رو نمیخوایم با خودم گفتم، بزار بگم زن داداشم من رو اذیت میکنه شاید از بردنم منصرف بشن، مظلومانه گفتم شما زن داداش من رو نمیشناس، اون خیلی بد جنسِ لبش رو. گاز گرفت، کمی اخم کرد عه، مریم غیبت نکن، چرا نمیشناسمش، همیشه میاد حسینه، خیلی هم خّیِره، از قدیم گفتن، دو تا ظرف رو که بزاری کنار هم، میخورن بهم صدا میدن، حالا اگر زن داداشت یه چیزی گفته که تو خوشت نیومده دلیل بر بد جنسی مینا خانم نیست، بیا بریم دیدم حرفهای من فایده ای نداره، گفتم باشه حاج خانم، پس حد اقل زنگ بزنید ببینید داداشم هست بعد من رو ببرید دست کرد توی کیفش گوشیش رو. در اورد، شماره محمود رو. گرفت سلام محمود آقا، حالتون خوبه با اجازتون دارم مریم رو میارم شما خونه هستید؟ بله میدونم، مریم خودش اصرار داره که شما باشی من بیارمش چشم میایم خدمتتون، خدا حافظ تماس رو قطع کرد میگه مینا هست گفتم مریم خودش میگه شما باشید، گفت پنج دقیقه دیگه خونه ام، تا ما بریم اونم رسیده سه تایی راه افتادیم، دلم داره مثل سیر و سرکه می چوشه نکنه یه وقت محمود جلوی اینها با من دعوا کنه یا بزنم، رسیدیم در خونه، حاج رضا زنگ در خونه رو زد، صدای فرزانه اومد کیه؟ حاج رضا گفت باز کن عمو جان ماییم در خونه باز شد، رفتیم داخل، داداشم و. زنش از در خونه اومدن بیرون، یه سلام و احوالپرسی سردی با پدر شوهر مادر شوهرم کردن، حاج رضا گفت محمود آقا، این خواهرتون تحویل شما _دست شما درد نکنه ممنون _اگر کاری ندارید ما زحمت رو کم کنیم _نه خیلی ممنون برادرم یه تعارف خشک و خالی هم بهشون نکرد ، اونها هم خدا حافظی کردن رفتن... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234 فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
دکتر علی تقوی۱۹ آبان.mp3
7.9M
تحلیل سخنان مهم اخیر رهبری در دیدار اعضای مجلس خبرگان 🎙 بسم الله الرحمن الرحیم 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 ❌ مطالبه ی پاسخ سریعتر به تجاوز اسرائیل❌ 🚨مطالبه گری 👈‌(( مجلس شورای اسلامی 🔹️دفتر ارتباط مردمی ریاست مجلس: 02139932240 02139931 ۰۲۱۷۵۱۸۳۰۰۰ ۰۲۱۳۹۹۳۲۲۴۱ ۰۹۹۰۱۲۲۰۰۹۲ 🔹️دفتر رئیس مجلس(قالیباف: 02139932003 02139932558 02139932002 🔹️ستادخبری(تلفن گویا: 021132 🔹️تلفن(قالیباف: 09121591090 🔹️پیامک مجلس: 293400 2000132 👈دفتر ریاست جمهوری 🔹️تلفن گویا: 0216133 02164451 🔹️بخش ریاست: 02164453173 02164454426 🔹️سامانه ارتباط مردم با دولت (گویا:02111 🔹️سایت،سامانه۱۱۱ (ارتباط مردم با رئیس جمهور : ۱۱۱) 👈شورای عالی امنیت ملی تلفن:   27353330-021 🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ریحانه 🌱
ده سال از ازدواج مشترکم با احسان می‌گذشت و دو تا دختر به نام‌های مهسا و مهتاب داشتیم زندگی خوب و آرومی داشتیم پدرم از اول با ازدواجمون مخالف بود دلیل اصلی مخالفتشم ازدواج قبلی احسان بود که می‌گفت دخترم این مرد درگذشته زن طلاق داده و حتماً مشکلی داشته که کارش به طلاق کشیده اما من احسان رو خیلی دوست داشتم و برای اینکه بهش برسم هر کاری کردم و بالاخره موفق شدم که رضایت پدرم رو بگیرم و با احسان ازدواج کنم ولی دقیقا وقتی که.... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
🔴 پیام های زیر و یا پیام های اعتراض خود را به شماره های اعلام شده پیامک کنید. رهبر بارها گفتند مطالبه گر باشید. وعده صادق ۳ که بابد نابودی کامل اسرائیل باشد به خاطر دولت پزشکیان دارد به سمت و سوی مذاکره با آمریکا می‌رود. کمترین مطالبه شما پیامک دادن است. لطفا به امر رهبر به هر شکلی در توان دارید مطالبه گر باشید 👇👇👇👇👇👇 مذاکره، تحمیل دولت دوتابعیتی روحانی بود. رهبرانقلاب قبلا اعلام کرده بودند آنها که دم از مذاکره با آمریکا می‌زنند یا الفبای غیرت را نمی‌دانند يا الفبای سیاست! عزت حکمت و مصلحت تیر آخر امام جامعه بود. خسارت محض رو ندیدید؟ 111 _ ۰۲۱۶۱۳۳ دفتر ریاست جمهوری ۱۱۳ اطلاعات ۱۱۴ اطلاعات سپاه ۰۲۱۶۴۴۱۱ دفتر رهبری 02166462500 دفتر قوه قضاییه ۰۲۱۳۹۹۳۱ روابط عمومی مجلس ۰۲۱۶۱۱۵۱ دفتر امور خارجه ۱۶۲ روابط عمومی صدا و سیما 🤲❤️ 🌹🇮🇷🌹 ✾࿐༅🍃🌼🍃🌸🍃༅࿐✾ https://eitaa.com/i_eslamshahrr ‌‌
مراسم استغاثه و ختم استغفار دسته جمعی برای سلامتی و طول عمر امام خامنه‌ای تا رساندن پرچم به دستان پربرکت منجی عالم بشریت، حضرت صاحب العصر والزمان(عج) و دعای جمعی برای نابودی دشمنان اسلام و مسلمین وعده‌ی ما: پنجشنبه ۱۴۰۳/۸/۲۴ مزار شهدای گمنام میدان امام حسین(ع) تهران ساعت: ۹ صبح 🤲❤️ 🌹🇮🇷🌹 ✾࿐༅🍃🌼🍃🌸🍃༅࿐✾ https://eitaa.com/i_eslamshahrr ‌‌
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) در حیاط رو که بستن، داداشم با خشم و عصبانیت اومد طرفم خب، که حالا دیگه تو رویِ من وامیستی، آره از ترس خشکم زده، هر چی تلاش کردم فرار کنم برم توی اتاقم، انگار کفشهام رو دوختن به زمین، بی دفاع خیره شدم به داداشم، فرزانه اومد بین من و باباش ایستاد، دستهاش رو. گرفت جلوی باباش بابا تو رو خدا عمه رو نزن داداشم داد زد برو کنار دخالت نکن مینا سریع اومد، دست فرزانه رو کشید برد _بیا اینحا، بزار بزنش تا آدم بشه، دختره قدر نشناس رو داداشم دستش رو برد بالا، هرچی کردم که دستم رو حائل صورتم کنم، دستم بالا نیومد، فقط چشم هام رو بستم، صدای شارپی توی گوشم پیچید، بعدم سوزش صورتم، فریاد زد گم شو برو توی اتاقت انگار منتظر دستورش بودم، پام از زمین کنده شد دستم رو. گذاشتم روی صورتم، رفتم توی خونه، در اتاقم رو باز کردم، خوشبختانه کلید هنوز پشت در بود، در رو قفل کردم، نشستم به گریه کردن، موج منفی اومد سراغم، از همه طلبکار شدم، از بابا و. مامانم که چرا شماها مردید، از نامزدم که قول دادی و عمل نکردی، از پدر شوهر مادر شوهرم که چرا من رو آوردید اینجا، تنها کسی رو که توی اون حال دوستش داشتم فرزانه بود، صدای داداشم و زن داداشم اومد بی شعور رو بهش میگم رفتی دیگه برنگرد، بی اعتنا به حرف من سرش رو میندازه پایین میره صداش رو برد بالا مگه نگفتم رفتی دیگه برنگرد زن داداشم گفت نوش حونت باشه اون چّکی که خوردی، محمود دلش بهت رحم اومد، وگرنه باید زیر چک و لگد سیاه کبودت میکرد، حرفاهای زن داداشم مثل نوک زدن دارکوب روی مغزمه، منم دو تا انگشتهام رو کردم توی گوشم، تند، تند میزارم، برمیدارم تو. گوشم، که اصلا صداش رو نشنوم، یه خورده که این کار رو کردم، دستم رو برداشتم، خدا رو شکر هر دوشون خفه شدن، دیگه صداشون نمیاد، به خودم گفتم، بزار یه زنگ بزنم به احمد رضا، بزنم دو تا حرف بارش کنم. این بود، میگفتی، تا من رو داری غصه نخور، نمی زارم آب تو دلت تکون بخوره، ولی یادم اومد، گوشیم رو. گرفت، انداخت تو داشبورد ماشین، دیگه برش نداشتم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نا امید از همه جا، دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یعنی چی میشه؟ من تا کی توی این اتاق میمونم؟ احمد رضا چیکار میکنه؟ میاد به من سر بزنه حال و روزم رو ببینه، یا پدر مادرش نمیگذارن؟ اینقدر فکرهای جورو واجور کردم، نفهیدم کی خوابم رفت، از خواب بیدار شدم، به ساعت نگاه کردم، ده نیمه شبه، چقدر گرسنمه، تشنمم هست، دستشویی هم دارم، نمازم که نخوندم، جراتی که از اتاقم برم بیرون ندارم، از پنجره اتاقم آروم رفتم حیاط، اول رفتم دستشویی، بعد وضو گرفتم، یه دل سیرم آب خوردم، دوباره از پنجره، اومدم توی اتاق، چادر سرم کردم نمازم رو بخونم، صدای تق تق ضعیفی از سمت پنجره به گوشم خورد، برگشتم پرده رو. زدم کنار عه فرزانه است، در پنجره، رو باز کردم _سلام فرزانه تویی آره عمه، صورتت میسوزه دست گذاشتم روش آره ولی کم قرمز شده عیبی نداره تو. نمیخواد خودت رو ناراحت کنی، مامانت نفهمه اومدی اینجا، دعوات کنه؟ نه اونا رفتن خوابیدن، عمه بابام از اینکه زدت خیلی ناراحت بود لبم رو برگردونم، شونه انداختم بالا ناراحتیش به چه درد من میخوره لبش رو. کش دار کرد، ساکت من رو نگاه کرد، بعد از مکث کوتاهی گفت گشنته برات غذا بیارم؟ _آره خیلییی : شام کوکو سبزی داشتیم، زیاد اومده الان میرم برات میارم ببین، ترشی هم بریز روش باشه پنجره رو باز میزارم، نماز بخونم، میترسم غذا بشه، تو آوردی از پنجره بزار توی اتاقم، بر میدارم باشه ببین، ببین فرزانه سرش رو تکون داد هان آبم برام بیار باشه قامت نمازم رو بستم، مغرب رو خوندم، برگشتم سمت پنجره، نیاورده عشا رو هم خوندم، هنوز نیاورده از وقتی مادرم فوت کرد، بعد از نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، نماز صبح، دو رکعتم برای پدر مادرم میخونم، یعنی اول برای مامانم میخوندم، بعد گفتم، بابام توی اون دنیا دلش میشکنه میگه چرا فرق میزازی برای مامانت میخونی برای من نمیخونی، منم دو رکعت رو که میخونم هدیه میکنم به روح هر دوشون، اینم خوندم، نیومد. با خودم گفتم، حتما اون ننه بی شعورش بیدار شده، اینم نتونسته بیاره... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نگاه کردم به ساعت، یک ربع به دوازده، شد نیومد، رخت خوابم رو پهن کردم، که توش دراز بکشم، صدای فرزانه اومد _بیداری عمه؟ _آره، بیا تو از پنجره اومد توی اتاقم _دیر کردی؟ _قاشق از دستم افتاد، صدا داد، مانم گفت، برو بگیر بخواب سرو صدا نکن، مجبور شدم صبر کنم خوابش ببره، برات غذا بیارم، لقمه کوکو که روش بادمجون ترشی ریخته بود، رو ازش گرفتم، شروع کردم به خوردن، از بس گرسنمه چه میچسبه بهم، غذام رو خوردم _دستت درد نکنه فرزانه، چقدر خوشمزه بود، _عمه کاری نداری من برم _نه ممنون، برو فرزانه رفت، در پنجره رو بستم، توی رخت خوابم دراز کشیدم، رفتم توی فکر، یاد حرف احمد رضا افتادم، که بهم گفت، ترس توعه که اینقدر زن داداشت رو جسور کرده، واقعا راست میگه، من چرا اینقدر ازش میترسم، ایندفعه یه چیزی بهم بگه، جوابش رو میدم، اگرم بخواد بزنم، منم بهش حمله میکنم، اگر زد منم میزنمش، مثل اون زور ندارم، ولی میتونم چنگش بندازم، میتونم گازش بگیرم، اینقدر به خودم گفتم و گفتم، جّو گرفتم، دلم میخواست صبح بشه، بهم یه حرفی بزنه بپرم بهش، تو همین فکرها بودم خوابم رفت، برای نماز صبح که بیدار شدم، دیگه خوابم نرفت، شنبه امتحان ریاضی دارم، شروع کردم به خوندن، صدای داداشم و زن داداشم اومد، از سرو صدای کتری روی گازو لیوانی که میخوره بهم، فهمیدم دارن صبحانه میخورن، گرسنم شده ولی نمیتونم برم توی هال، یکی اینکه از داداشم خیلی ناراحتم، یکیم میترسم یه چیزی بهم بگن ناراحتم.کنن، صداشون میاد انگار دارن در مورد من حرف میزنن، گوشهام رو تیز کردم، مینا گفت محمود انگار گرفته ای چیزی شده؟ _دیشب خواب مامانم رو دیدم _خِیره ان شاالله چه خوابی _خواب دیدم، مامان توی هال نشسته، از در اومدم تو، بهش سلام کردم جوابم رو نداد، اومدم جلوش وایسادم، دو باره گفتم مامان سلام، ناراحت ازم رو برگردوند، فکر میکنم به خاطر سیلی بود که دیروز به مریم زدم گل از گلم وا شد، به خودم گفتم آخیش دلم خنک شد، مامان محلت نداده.... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مینا گفت، نه بابا، حتما خیرات میخواد، اون سیلی ام حق مریم بود، فکرش رو بکن، امروز به تو محل نمیده سرش رو میندازه پایین، با نامزدش میره، فردا هم به حرف همین احمد رضا گوش نمیده، دختر که نباید اینقدر سر خود، باشه، اتفاقا پدر و مادرت از این کار تو خیلی هم راضی هستن _خیرات نمیخوان چون من هر شب جمعه هم به مسجد کمک میکنم، هم پول میدم به حاج آقا نمازی، روحانی مسجد، که برای نیاز مندان خرج کنه، همه رو هم در راه پدر و مادرم میدم، فاتحه و قران هم که براشون میخونم، حتما به خاطر سیلی که به مریم زدمِ یعنی میگی مریم کار خوبی کرد به حرفت گوش نداد؟ نه، نمیگم کار خوبی کرد، باید یه تذکر بهش میدادم نباید میزدمش، الانم برو صداش کن بیاد صبحانه بخوره اگر تو بگی برو من میرم، ولی اگر زود ببخشیش، پیش خودش میگه کاری که میخواستم بکنم رو کردم، هیچ اتفاقی هم نیوفتاد، بزار یه دو روز توی اناقش بمونه ادب بشه، صدایی از داداشم نیومد، معلومه که حرف زنش رو قبول کرده سرم رو تکیه دادم به دیواز نگاهم رو دادم به قاب عکس مامانم، یه لبخند تلخی زدم، ممنون که به فکر منی، صدای داداشم اومد. همه حواسم رو جمع کردم، ببینم چی میگه مینا من رفتم حتما صداش کن بیاد صبحانش رو بخوره باشه برو خدا به همراهت چند دقیقه بعد از رفتن داداشم، صداش اومد سفره پهنِ، بیا صبحونتو بخور گرسنم هست ولی حالم ازش بهم میخوره، بعدشم نقشش رو میدونم چیه، برم صبحونه بخورم، میگه پاشو خونه رو تمیز کن، کور خوندی مینا خانم نمیام، محلش ندادم، دو دقیقه بعدش گفت میخوام جمع کنم پاشو بیا بخور، بازم محلش ندادم، صدای فرزانه اومد مامان من برم بهش بگم بیاد داد زد سرش نخیر، نبینم باهاش حرف زدی ها سرم رو به درس ریاضیم گرم کردم، مشغول تمرین حل کردنم، صدای تقه خوردن به شیشه پنحره اومد، فهمیدم فرزانه است، بلند شدم، پنجره رو باز کردم، یه لقمه بزرگ نون و پنیر گرفت سمتم سلام عمه، زود باش بگیر من برم سلام فوری لقمه رو گرفتم ممنون، فرزانه تیز رفت، منم پنجره رو بستم، نشستم به خوردن، چقدر دلم چایی میخواد، ولی نباید برم بیرون، برم و ازم کار کشیده، صداش اومد پاشو بیا یه چیزی بخور، سقط میشی گشنگی توی دلم گفتم، ان شاالله خودت سقط بشی، ظهر داداشم اومد، گوشم رو چسبوندم به در، ببینم حرفی در مورد من میزنن سفره بنداز مینا که دلم داره ضعف میره چند دقیقه بعدش گفت این اومد چیزی بخوره نه، هر چی اصرارش کردم نیومد صدای داداشم اومد مریم پاشو بیا ناهار محل ندادم با توام، سر به سر من نزار، اعصاب ندارم، پاشو بیا بازم محل ندادم، یه دقیقه بعدش، صداش اومد فرزانه بابا پاشو این بشقاب غذا رو ببر بده به عمه ات ولش کن محمود، لوسش نکن، اینجا این کارها رو میکنه عادتش میشه، خونه شوهرشم از ابن کارها میکنه ها پاشو فرزانه، ببر بده بهش تو دلم گفتم، خدا کنه از پنجره نیاره، صداش که از پشت در اتاقم اومد، نفس راحتی کشیدم، خدا رو شکر، فرزانه دختر عاقلیه در رو باز کردم، بشقاب غذا رو گرفتم عمه صبر کن برات سبزی خوردن و دوغم بیارم باشه، دستت درد نکنه برو بیار رفت برام آورد، خواست بره بوسش کردم ممنونم فرزانه جان، ان شاالله یه روز این خوبی هات رو جبران کنم دستم رو. گرفت، خودش رو لوس کرد عمه بیا آشتی کن صدام رو بردم بالا که داداشم بشنوه هروقت درد سیلی که خورم خوب شد، میام آشتی میکنم فرزانه رفت، در رو بستم، ناهارم رو خوردم، ظرفهام رو برداشتم، از پنجره رفتم تو حیاط شستم، اومدم توی اتاقم، در رو باز کردم گذاشتم توی هال، در اتاقم رو بستم، بعدم قفلش کردم صدای داداشم اومد این موش و. گربه بازی ها چیه در آوردی، پاشو بیا توی هال هیچی نگفتم، مینا من یه ماشین نیمه کاره دارم، به صاحبش قول دادم عصر حاضره، نمیتونم بمونم چایی بخورم خدا حافظی کرد رفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234 فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
دختری بودم که توی زیبایی چیزی کم نداشتم تقریباً از هر خانواده توی فامیل یکی یک بار اومده بودن خواستگاری من و من با غرور تمام به همه جواب منفی داده بودم احساس می‌کردم زیبایی که دارم باعث میشه تا من رو نسبت به بقیه برتر کنه پدرم همیشه بابت جواب ندادن به خواستگارها ملامتم می‌کرد اما مادرم تشویقم می‌کرد تا اینکه یکی از دوستان مادرم خواستگاری رو برای من آورد که از نظر زیبایی توی چهره، چیزی از من کم نداشت وضع مالی پدرش فوق العاده عالی بود و خودش پزشکی خونده بود و داشت برای تخصصش تلاش می‌کرد ازدواج من با این مرد که اسمش سعید بود باعث می‌شد توی فامیل هر کسی منتظر بدبختی من به خاطر جواب نه ایی که به پسرش دادم بود، نا امید بشه و بفهمه که حق با من بوده.ولی دقیقا روز عقد... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
قابل توجه کسانی که مجددا دخیل بسته‌اند تا بلکه از این امامزاده جعلی شفا بگیرند. 📌 پ ن👇 مشکل این است که برخی آقایون هنوز غرب را نشناخته اند. این جملات آقای عبدالعلی زاده و ما را یاد جمله معروف حسن روحانی می اندازد که بعد از دیدار با مکرون رئیس جمهور فرانسه در بازگشت به ایران در فرودگاه به خبرنگار گفت : مکرون قول داده برای جوانان ایران شغل ایجاد کند. 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی آقای حیدری کاشانی در مورد صحبت‌های بی سابقه مقام معظم رهبری در مورد جانشینی بعد از خودش در جمع اعضای مجلس خبرگان پناه بر خدا 😔حرفش هم دااااغونم می‌کنه 111 _ ۰۲۱۶۱۳۳ دفتر ریاست جمهوری ۱۱۳ اطلاعات ۱۱۴ اطلاعات سپاه ۰۲۱۶۴۴۱۱ دفتر رهبری 02166462500 دفتر قوه قضاییه ۰۲۱۳۹۹۳۱ روابط عمومی مجلس ۰۲۱۶۱۱۵۱ دفتر امور خارجه ۱۶۲ روابط عمومی صدا و سیما 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست داشتن تو را زندگی میکنم هر روز هر ثانیه ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) امروز پنج شنبه است، حتما باید برم سر خاک بابا و مامانم، ولی الان سر ظهره نمیشه، ریاضی هم که خوندم، کاری ندارم انجام بدم، حوصلم به شدت سر رفته، صدای زنگ تلفن اومد، با خودم گفتم حتما احمد رضاست میخواد با من حرف بزنه، مینا جواب داد الو سلام، الو، الو، صداتون نمیاد، گوشی رو گذاشت روی دستگاه تلفن، به خودم گفتم، یعنی کی بود، رفتم توی فکر، چه قولهایی احمد رضا به من داد، نمیزارم آب تودلت تکون بخوره، از دیروز یه سراغم ازم نگرفته، گوشی تلفنم دست خودشه نمیتونه زنگ بزنه در خونمونم نمی تونه بیاد، بغض کردم، یادم اومد، مامانم بهم میگفت، بغض نکن گلو درد میکنی، اگر ناراحتی بشین گریه کن، منم یه دل سیر گریه کردم، نگاه کردم به ساعت، چهار بعد از ظهره، الان وقتشه که برم سر خاک، مانتوم رو پوشیدم، شال و. چادرم رو سرم کردم، یه مقدار پول از توی کمدم برداشتم گذاشتم توی کیفم، از در اتاقم اومدم بیرون، چشمم به مینا افتاد، قلبم شروع کرد به زذن، به خودم گفتم، یعنی میتونم جلوش وایسم مینا گفت کجا؟ توی چشم هاش زل زدم، صداش رو یکم برد بالا میگم کجا؟ اصلا دوست نداشتم بهش بگم، ولی چاره ندارم، الان زنگ میزنه به داداشم میگه گفتم میرم سر خاک برو بگیر بشین، لازم نکرده همه جراتم رو جمع کردم، با صدای لرزون گفتم چطور خودت روزی دوبار میری بابا مامانت رو میبینی، من هفته ای یه بار نرم ببینم صورتش رو مشمئز کرد، اومد نزدیکم چی شد، چی شد، برای من زبون در آوردی محکم سر جام وایسادم، نزدیکم شد، زد روی بازوم، هلم داد به عقب برو توی اتاقت، تو هیجا نمی ری هر کاری کردم، دستم بالا نیومد هلش بدم، نشستم روی مبل، به خودم گفتم، بزار حواسش پرت بشه، فرار میکنم چادرت رو در آر پاشو برو آشپز خونه اون ظرفها رو بشور، هم زمان فرزاد گفت مامان دشوری دارم مینا رودکرد به من از دستشویی برگشتم، ببینم لباسهات رو. در آوردی توی آشپزخونه داری ظرف میشوری منم که دیدم موقعیت خوبیه برای فرار، جلوش چادر و شالم رو در آوردم، وایسادم دست بردم برای دکمه های مانتوم، اونم خیالش جمع شد که من میخوام برم ظرف بشورم، رفت تو دستشویی، به سرعت برق و باد، شالم رو انداختم سرم، کج و کوله پیچیدم دور گردنم، چادرم رو دستم گرفتم، کفش هام رو. پوشیدم، دویدم در حیاط رو باز کردم، چند قدمم همینطوری توی کوچه دویدم، پشتم رو نگاه کردم، دیدم کسی نیست، ایستادم شالم رو مرتب کردم، چادرم رو سرم کردم، تند قدم برداشتم سمت قبرستون، دارم میرم سمت قبر مامانم، حاج خانم مادر شوهرم رو دیدم، روم رو برگردوندم، که مثلا من تو رو ندیدم، رسیدم سر قبر مامانم، اومد کنارم نشست... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) برگشتم سمتش، خیلی سرد گفتم سلام نگاه دقیقی به صورتم انداخت _سلام، صورتت چی شده؟ بی اهمیت جواب دادم _هیچی ناراحت اخم کرد، لبهاشم جمع کرد _کی زده؟ ازش رو برگردوندم _هیچ کس _هیچ کس یعنی چی؟ مریم جان حرف بزن ببینم کی زده؟ همین طوری که ازش رو برگردوندم گفتم برو از پسرت بپرس نا باورانه گفت از کی؟ احمد رضا؟؟ _بله مگه بعد از اینکه تو از خونه ما رفتی، همدیگر رو دیدید _نه ندیدیم، ولی شما بهش بگید، خودش براتون میگه زیر لب زمزمه کرد لااله الا الله گوشیش رو از توی کیفش در آورد، شماره گرفت _الو احمد رضا کجایی؟ _خیلی خب، پاشو بیا سر مزار، مادر مریم _آره خودشم اینجاست _باشه بیاید تماسش رو قطع کرد، کتاب دعام رو از توی کیفم در آوردم، سوره مُلک رو آوردم، شروع کردم به خوندن، صدق الله العلی العظیمش رو که گفتم، حس کردم یکی کنارم نشست، با گوشه چشمم نگاه کردم دیدم احمد رضاست سلام آروم، زیر لبی جواب دادم سلام مامانش گفت مریم پای چشمش یه کم کبوده، میگم چی شده؟ میگه از احمد رضا بپرس احمد رضا سر چرخوند سمت صورتم، با دقت نگاه کرد دستش رو گذاشت توی سینه اش، متعجب گفت من مامانش گفت مریم مگه شما نگفتی از احمد رضا بپرس ریز سرم رو تکون دادم _اره خودم گفتم احمد رضا دستم رو گرفت، من رو چرخوند سمت خودش _ببینمت من زدم؟ وقتی چرخیدم، چشمم افتاد به پدر شوهرم، اول خواستم همونطوری که نشستم سلام کنم، اما انگار یه نیرویی من رو از جام بلند کرد، ایستادم، سرم رو انداختم پایین _سلام _سلام دخترم خوبی؟ _بله احمد رضا هم ایستاد، ناراحت گفت مریم ازت انتظار همچین حرفی رو نداشتم، از دیروز تا حالا من تو رو ندیدم چطور میگی کار منه سرم رو. گرفتم بالا نگفتم کار توعه، گفتم از تو بپرسن، آخه قرار بود آب توی دل من تکون نخوره چشمش رو بست، متاسف سرش رو تکون داد، دستش رو کرد لای موهاش معذرت میخوام مریم، من همه تلاشم رو کردم نشد من اگر به کسی قول بدم، شده بمیرم زیر قولم نمی زنم رنگش پرید، پشتش رو کرد به من، دوباره برگشت سمتم داداشت زده توی چشماش زل زدم، مکثی کردم، ازش رو بر گردوندم، زیر لبی گفتم آره... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از شدت عصبانیت چشم هاش به خون افتاد در حالی که میخواد احترام پدر مادرشم حفظ کنه، رو کرد بهشون، دستهاش رو گرفت بالا، با صدایی پر از خشم ولی کنترل شده گفت بیا همین رو میخواستید، زنم بره کتک بخوره، هی التماستون کردم نکنید، گفتید نه بّد میشه باید بره برگشت با دستش صورت من رو نشون داد الان کدوم بده، اینکه زن عقدی من خونمون میموند، یا اینکه الان کتک خورده با صورت کبود جلوی روم وایساده، دوست دارم الان یه قبر بکنم برم توش، خودم رو زنده به گور کنم باباش اومد جلو دستش رو گذاشت روی شونه اش آروم باش پسرم، حق با توعه، جون خودت من باور نمیکردم محمود دست بلند کنه روی خواهرش تیز سر چرخوند سمت باباش دیگه نمی زارم مریم بره خونه داداشش، به هر قیمتی هم میخواد تموم بشه، بشه باباش، با تومنینه سرش رو بالا و پایین کرد، دستهاش رو به نشانه آروم باش گرفت جلوی احمد رضا باشه پسرم باشه، هر چی تو بگی احمد رضا، خیلی قاطع گفت باید امشب بریم خونه مریمینا من یه دوتا حرف به داداشش بزنم، که فکر نکنه مریم بی پناهه کتکش بزنه یا اون زن عفریتش هر کاری خواست بکنه مادرش اومد جلو حرف بزنه، انگار حاج رضا اخلاقش رو میدونست، دستش رو به نشونه، شما هیچی نگو گرفت جلوش مرضیه خانم ساکت شد من فهمیدم میخواست چی بگه، میخواست بگه چرا گفتی عفریته، غیبت نکن حاج رضا رو کرد به جمع باید شب بریم خونه محمود، ببینیم چرا این کار رو کرده، الانم همگی میریم خونه ما، مریم جان هم با ما میاد گفتم ببخشید بابا، من سر مزار بابام نرفتم، برم اونجا هم فاتحه بخونم، بعد بریم برو دخترم، ما رفتیم خوندیم، تو هم با احمد رضا برو دو تایی راه افتادیم سمت قبر بابام احمد رضا گفت مریم از دست من ناراحتی _نباشم؟ خودت که دیدی من نمیخواستم بری مامان بابام نگذاشتن _ولی تو به من قول دادی اره، من خاک بر سر بی عرضه به تو قول دادم، ولی خودت که دیدی نشد _چرا نیومدی بهم سر بزنی _بابا، هرچی بهت زنگ زدم، گوشیت خاموش بود تیز نگاهش کردم، طلبکارانه گفتم ببخشیدا، مثل اینکه گوشی من رو گرفتی انداختی تو داشبورد ماشین، دیگه ام بهم ندادی چشم هاش رو بست، لبش رو.گاز گرفت، زد روی پیشونیش _ای داد بی داد، راست میگی ها، من شاید بیست بار بهت زنگ زدم، میگفت دستگاه مورد نظر خاموش میباشد چونکه شارژش تموم شده، گوشی خاموش بوده نچ نچی کرد، نفس بلندی کشید یادم رفته بود که گوشیت توی داشبورده به خونتون زنگ زدم، زن داداشت گوشی رو برداشت، میگفت صدا نمیاد، بعد از اونم هر چی زنگ زدم کسی بر نداشت ایستادم نگاهش کردم پس امروز که پشت تلفن هی میگفت، الو الو صداتون نمیاد، تو زنگ زده بودی؟ آره باور کن من زنگ زدم اون دیده تویی الکی میگفته صدا نمیاد، بعدم سوکِتش رو در آورده، زنگ نخوره که تو نتونی با من حرف بزنی، برای همینم تو زنگ میزدی کسی بر نمیداشته... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) خب، خدا رو شکر که باورت شد، من بیخیالت نشدم یه خورده از دلخوریم نسبت بهش کم شد، ولی بازم از نظر من مقصره، چون هم من بهش گفتم، مینا من رو اذیت میکنه و هم اون قول حمایت داده بود ولی پای قولش نموند، رسیدیم سر قبر بابام، فاتحه با سوره مُلک رو براش خوندم، رو کردم به احمد رضا بریم، مامان بابات منتظرن با هم اومدیم پیش پدر و مادرش، سوار ماشین شدیم، در خونشون، احمد رضا گفت من و مریم بریم شهر یه چرخی بزنیم، بیرون شامم میخوریم، میایم بریم خونه داداشش رو. کرد به مامانش میتونم یه خواهشی ازت بکنم بگو. پسرم نشین بگو الان نگران میشن، بدِ، من حتما باید زنگ بزنم به داداشش بگم که مریم پیش احمد رضاست، بزار نگران بشن که مریم کجاست، خودشون زنگ بزنن مامانش گفت آخه احمد رضا پرید تو حرفش مامان، جون، این آخه ماخه ها رو بزار کنار، حرف من رو.گوش کن باباش گفت باشه پسرم، خاطر جمع باش، ما زنگ نمیزنیم پدر و مادرش از ماشین پیاده شدند، احمد رضا دور زد گاز ماشین رو گرفت به سمت شهر، یه کم که رفتیم رو کرد به من ازمن دلخوری با وجودی که از ته دلم ازش ناراحتم، ولی خلاف دلم گفتم نه نیستم یه جوری میگی نه که انگار، حرف دلت نیست، مریم من شرمندتم، از این ساعت به بعد یه لحظه هم رهات نمیکنم، قول شرف میدم از این حرفش کمی دلم آروم گرفت، با لبخند نگاهش کردم سر چرخوند سمت من بخشیدی سرم رو به تایید حرفش ریز تکون دادم لبخند پهنی زد حالا که بخشیدی کمر بندت رو ببند محکم ببند، که میخوایم پرواز کنیم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @Mahdis1234 فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
مادرم بعد از فوت پدرم مجبور شد به خاطر خرج و مخارج زندگی زن شریک قاتل بابام بشه. من ۵ سالم بود و هر چی گفتم خودن دیدم اونا بابا رو کشتن ولی حرفم رو گوش نکردن.‌۲۰ سال گذشت و درست زمانی که.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
پناه خستگی‌هایم میشوی؟ آیا در آغوش تو جایی برایم هست؟ قلب شکسته ام دیگر تاب ماندن میان کسانی که آزُرده کردن کارشان است را ندارد... یکتا🍃