فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی آقای حیدری کاشانی در مورد صحبتهای بی سابقه مقام معظم رهبری در مورد جانشینی بعد از خودش در جمع اعضای مجلس خبرگان
پناه بر خدا 😔حرفش هم دااااغونم میکنه
111 _ ۰۲۱۶۱۳۳ دفتر ریاست جمهوری
۱۱۳ اطلاعات
۱۱۴ اطلاعات سپاه
۰۲۱۶۴۴۱۱ دفتر رهبری
02166462500 دفتر قوه قضاییه
۰۲۱۳۹۹۳۱ روابط عمومی مجلس
۰۲۱۶۱۱۵۱ دفتر امور خارجه
۱۶۲ روابط عمومی صدا و سیما
#مطالبهگریهمینالان👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست داشتن تو را زندگی میکنم
هر روز
هر ثانیه
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_60
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
امروز پنج شنبه است، حتما باید برم سر خاک بابا و مامانم، ولی الان سر ظهره نمیشه، ریاضی هم که خوندم، کاری ندارم انجام بدم، حوصلم به شدت سر رفته، صدای زنگ تلفن اومد، با خودم گفتم حتما احمد رضاست میخواد با من حرف بزنه، مینا جواب داد
الو سلام، الو، الو، صداتون نمیاد، گوشی رو گذاشت روی دستگاه تلفن، به خودم گفتم، یعنی کی بود، رفتم توی فکر، چه قولهایی احمد رضا به من داد، نمیزارم آب تودلت تکون بخوره، از دیروز یه سراغم ازم نگرفته، گوشی تلفنم دست خودشه نمیتونه زنگ بزنه در خونمونم نمی تونه بیاد، بغض کردم، یادم اومد، مامانم بهم میگفت، بغض نکن گلو درد میکنی، اگر ناراحتی بشین گریه کن، منم یه دل سیر گریه کردم، نگاه کردم به ساعت، چهار بعد از ظهره، الان وقتشه که برم سر خاک، مانتوم رو پوشیدم، شال و. چادرم رو سرم کردم، یه مقدار پول از توی کمدم برداشتم گذاشتم توی کیفم، از در اتاقم اومدم بیرون، چشمم به مینا افتاد، قلبم شروع کرد به زذن، به خودم گفتم، یعنی میتونم جلوش وایسم
مینا گفت
کجا؟
توی چشم هاش زل زدم،
صداش رو یکم برد بالا
میگم کجا؟
اصلا دوست نداشتم بهش بگم، ولی چاره ندارم، الان زنگ میزنه به داداشم میگه
گفتم
میرم سر خاک
برو بگیر بشین، لازم نکرده
همه جراتم رو جمع کردم، با صدای لرزون گفتم
چطور خودت روزی دوبار میری بابا مامانت رو میبینی، من هفته ای یه بار نرم ببینم
صورتش رو مشمئز کرد، اومد نزدیکم
چی شد، چی شد، برای من زبون در آوردی
محکم سر جام وایسادم،
نزدیکم شد، زد روی بازوم، هلم داد به عقب
برو توی اتاقت، تو هیجا نمی ری
هر کاری کردم، دستم بالا نیومد هلش بدم، نشستم روی مبل، به خودم گفتم، بزار حواسش پرت بشه، فرار میکنم
چادرت رو در آر پاشو برو آشپز خونه اون ظرفها رو بشور، هم زمان فرزاد گفت
مامان دشوری دارم
مینا رودکرد به من
از دستشویی برگشتم، ببینم لباسهات رو. در آوردی توی آشپزخونه داری ظرف میشوری
منم که دیدم موقعیت خوبیه برای فرار، جلوش چادر و شالم رو در آوردم، وایسادم دست بردم برای دکمه های مانتوم، اونم خیالش جمع شد که من میخوام برم ظرف بشورم، رفت تو دستشویی، به سرعت برق و باد، شالم رو انداختم سرم، کج و کوله پیچیدم دور گردنم، چادرم رو دستم گرفتم، کفش هام رو. پوشیدم، دویدم در حیاط رو باز کردم، چند قدمم همینطوری توی کوچه دویدم، پشتم رو نگاه کردم، دیدم کسی نیست، ایستادم شالم رو مرتب کردم، چادرم رو سرم کردم، تند قدم برداشتم سمت قبرستون، دارم میرم سمت قبر مامانم، حاج خانم مادر شوهرم رو دیدم، روم رو برگردوندم، که مثلا من تو رو ندیدم، رسیدم سر قبر مامانم، اومد کنارم نشست...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_61
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
برگشتم سمتش، خیلی سرد گفتم
سلام
نگاه دقیقی به صورتم انداخت
_سلام، صورتت چی شده؟
بی اهمیت جواب دادم
_هیچی
ناراحت اخم کرد، لبهاشم جمع کرد
_کی زده؟
ازش رو برگردوندم
_هیچ کس
_هیچ کس یعنی چی؟ مریم جان حرف بزن ببینم کی زده؟
همین طوری که ازش رو برگردوندم گفتم
برو از پسرت بپرس
نا باورانه گفت
از کی؟ احمد رضا؟؟
_بله
مگه بعد از اینکه تو از خونه ما رفتی، همدیگر رو دیدید
_نه ندیدیم، ولی شما بهش بگید، خودش براتون میگه
زیر لب زمزمه کرد
لااله الا الله
گوشیش رو از توی کیفش در آورد، شماره گرفت
_الو احمد رضا کجایی؟
_خیلی خب، پاشو بیا سر مزار، مادر مریم
_آره خودشم اینجاست
_باشه بیاید
تماسش رو قطع کرد،
کتاب دعام رو از توی کیفم در آوردم، سوره مُلک رو آوردم، شروع کردم به خوندن، صدق الله العلی العظیمش رو که گفتم، حس کردم یکی کنارم نشست، با گوشه چشمم نگاه کردم دیدم احمد رضاست
سلام
آروم، زیر لبی جواب دادم
سلام
مامانش گفت
مریم پای چشمش یه کم کبوده، میگم چی شده؟ میگه از احمد رضا بپرس
احمد رضا سر چرخوند سمت صورتم، با دقت نگاه کرد
دستش رو گذاشت توی سینه اش، متعجب گفت
من
مامانش گفت
مریم مگه شما نگفتی از احمد رضا بپرس
ریز سرم رو تکون دادم
_اره خودم گفتم
احمد رضا دستم رو گرفت، من رو چرخوند سمت خودش
_ببینمت من زدم؟
وقتی چرخیدم، چشمم افتاد به پدر شوهرم، اول خواستم همونطوری که نشستم سلام کنم، اما انگار یه نیرویی من رو از جام بلند کرد، ایستادم، سرم رو انداختم پایین
_سلام
_سلام دخترم خوبی؟
_بله
احمد رضا هم ایستاد، ناراحت گفت
مریم ازت انتظار همچین حرفی رو نداشتم، از دیروز تا حالا من تو رو ندیدم چطور میگی کار منه
سرم رو. گرفتم بالا
نگفتم کار توعه، گفتم از تو بپرسن، آخه قرار بود آب توی دل من تکون نخوره
چشمش رو بست، متاسف سرش رو تکون داد، دستش رو کرد لای موهاش
معذرت میخوام مریم، من همه تلاشم رو کردم نشد
من اگر به کسی قول بدم، شده بمیرم زیر قولم نمی زنم
رنگش پرید، پشتش رو کرد به من، دوباره برگشت سمتم
داداشت زده
توی چشماش زل زدم، مکثی کردم، ازش رو بر گردوندم، زیر لبی گفتم
آره...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
از شدت عصبانیت چشم هاش به خون افتاد در حالی که میخواد احترام پدر مادرشم حفظ کنه، رو کرد بهشون، دستهاش رو گرفت بالا، با صدایی پر از خشم ولی کنترل شده گفت
بیا همین رو میخواستید، زنم بره کتک بخوره، هی التماستون کردم نکنید، گفتید نه بّد میشه باید بره
برگشت با دستش صورت من رو نشون داد
الان کدوم بده، اینکه زن عقدی من خونمون میموند، یا اینکه الان کتک خورده با صورت کبود جلوی روم وایساده، دوست دارم الان یه قبر بکنم برم توش، خودم رو زنده به گور کنم
باباش اومد جلو دستش رو گذاشت روی شونه اش
آروم باش پسرم، حق با توعه، جون خودت من باور نمیکردم محمود دست بلند کنه روی خواهرش
تیز سر چرخوند سمت باباش
دیگه نمی زارم مریم بره خونه داداشش، به هر قیمتی هم میخواد تموم بشه، بشه
باباش، با تومنینه سرش رو بالا و پایین کرد، دستهاش رو به نشانه آروم باش گرفت جلوی احمد رضا
باشه پسرم باشه، هر چی تو بگی
احمد رضا، خیلی قاطع گفت
باید امشب بریم خونه مریمینا من یه دوتا حرف به داداشش بزنم، که فکر نکنه مریم بی پناهه کتکش بزنه یا اون زن عفریتش هر کاری خواست بکنه
مادرش اومد جلو حرف بزنه، انگار حاج رضا اخلاقش رو میدونست، دستش رو به نشونه، شما هیچی نگو گرفت جلوش
مرضیه خانم ساکت شد
من فهمیدم میخواست چی بگه، میخواست بگه چرا گفتی عفریته، غیبت نکن
حاج رضا رو کرد به جمع
باید شب بریم خونه محمود، ببینیم چرا این کار رو کرده، الانم همگی میریم خونه ما، مریم جان هم با ما میاد
گفتم
ببخشید بابا، من سر مزار بابام نرفتم، برم اونجا هم فاتحه بخونم، بعد بریم
برو دخترم، ما رفتیم خوندیم، تو هم با احمد رضا برو
دو تایی راه افتادیم سمت قبر بابام
احمد رضا گفت
مریم از دست من ناراحتی
_نباشم؟
خودت که دیدی من نمیخواستم بری مامان بابام نگذاشتن
_ولی تو به من قول دادی
اره، من خاک بر سر بی عرضه به تو قول دادم، ولی خودت که دیدی نشد
_چرا نیومدی بهم سر بزنی
_بابا، هرچی بهت زنگ زدم، گوشیت خاموش بود
تیز نگاهش کردم، طلبکارانه گفتم
ببخشیدا، مثل اینکه گوشی من رو گرفتی انداختی تو داشبورد ماشین، دیگه ام بهم ندادی
چشم هاش رو بست، لبش رو.گاز گرفت، زد روی پیشونیش
_ای داد بی داد، راست میگی ها، من شاید بیست بار بهت زنگ زدم، میگفت دستگاه مورد نظر خاموش میباشد
چونکه شارژش تموم شده، گوشی خاموش بوده
نچ نچی کرد، نفس بلندی کشید
یادم رفته بود که گوشیت توی داشبورده
به خونتون زنگ زدم، زن داداشت گوشی رو برداشت، میگفت صدا نمیاد، بعد از اونم هر چی زنگ زدم کسی بر نداشت
ایستادم نگاهش کردم
پس امروز که پشت تلفن هی میگفت، الو الو صداتون نمیاد، تو زنگ زده بودی؟
آره باور کن من زنگ زدم
اون دیده تویی الکی میگفته صدا نمیاد، بعدم سوکِتش رو در آورده، زنگ نخوره که تو نتونی با من حرف بزنی، برای همینم تو زنگ میزدی کسی بر نمیداشته...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
خب، خدا رو شکر که باورت شد، من بیخیالت نشدم
یه خورده از دلخوریم نسبت بهش کم شد، ولی بازم از نظر من مقصره، چون هم من بهش گفتم، مینا من رو اذیت میکنه و هم اون قول حمایت داده بود ولی پای قولش نموند، رسیدیم سر قبر بابام، فاتحه با سوره مُلک رو براش خوندم، رو کردم به احمد رضا
بریم، مامان بابات منتظرن
با هم اومدیم پیش پدر و مادرش، سوار ماشین شدیم، در خونشون، احمد رضا گفت
من و مریم بریم شهر یه چرخی بزنیم، بیرون شامم میخوریم، میایم بریم خونه داداشش
رو. کرد به مامانش
میتونم یه خواهشی ازت بکنم
بگو. پسرم
نشین بگو الان نگران میشن، بدِ، من حتما باید زنگ بزنم به داداشش بگم که مریم پیش احمد رضاست، بزار نگران بشن که مریم کجاست، خودشون زنگ بزنن
مامانش گفت آخه
احمد رضا پرید تو حرفش
مامان، جون، این آخه ماخه ها رو بزار کنار، حرف من رو.گوش کن
باباش گفت
باشه پسرم، خاطر جمع باش، ما زنگ نمیزنیم
پدر و مادرش از ماشین پیاده شدند، احمد رضا دور زد گاز ماشین رو گرفت به سمت شهر، یه کم که رفتیم رو کرد به من
ازمن دلخوری
با وجودی که از ته دلم ازش ناراحتم، ولی خلاف دلم گفتم
نه نیستم
یه جوری میگی نه که انگار، حرف دلت نیست، مریم من شرمندتم، از این ساعت به بعد یه لحظه هم رهات نمیکنم، قول شرف میدم
از این حرفش کمی دلم آروم گرفت، با لبخند نگاهش کردم
سر چرخوند سمت من
بخشیدی
سرم رو به تایید حرفش ریز تکون دادم
لبخند پهنی زد
حالا که بخشیدی کمر بندت رو ببند محکم ببند، که میخوایم پرواز کنیم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@Mahdis1234
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
مادرم بعد از فوت پدرم مجبور شد به خاطر خرج و مخارج زندگی زن شریک قاتل بابام بشه. من ۵ سالم بود و هر چی گفتم خودن دیدم اونا بابا رو کشتن ولی حرفم رو گوش نکردن.۲۰ سال گذشت و درست زمانی که....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
من دلم
پر میزند برای بودنهایت
برای آغوش گرمت
که دنجترین گوشهی آرامش من است...!
تو را که دارم هیچکس به چشمم نمیآید
فقط دوستت دارمهای توست
که دنیایم را
جای بهتری برای زندگی میکند...!
لحظهای احساست را از من دریغ نکن جانم!
🧚♀💞 ◇ ⃟◇