فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #پزشکیان رفته خراسان شمالی و تو اولین سخنرانیش باز هم یاد و خاطره بایدن رو برای ما زنده کرد! 🤦♂
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_137
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
صدای زنگ تلفن اومد، مادر شوهرم برداشت، الو بفرمایید
سلام خاله حال شما خوبه
ممنون همه خوبیم
چرا پاش خوب شد، ولی خاله
مادر شوهرم بغض کرد، با صدای گرفته، فوت احمد رضا رو با گریه براش گفت
خیلی ببخشید اولش من اصلا حواسم نبود که بهتون زنگ بزنم اطلاع بدم، دیگه بعد از مراسماتشم، هی امروز و فردا کردم، که دیگه الان خودتون زنگ زدید، مریمم گفت من زنگ میزنم ولی اونم یادش رفته
آره حالا یه روز با حاج رضا میایم کنگاور ازتون میگیریم
درست میگید شما داغ خیلی سخت هست، دیگه باید صبر کرد
چشم شما هم سلام مارو به همه دختر خانمها و آقا پسرهاتون، به عروسهاتون برسونید
خدا حافظ
رو. کرد به من
اول گفت گوشی رو بده به مریم بهش تسلیت بگم بعدش پشیمون شد، گفت الان حال روحیه خوبی ندارم، بعدن بهش زنگ میزنم
کار خوبی کرد، منم الان امادگیش رو ندارم
نگاهم افتاد به علیرضا، سرش رو تکیه داده به تختش، اشک میریزه، پدر شوهرم از جاش بلند شد
خیلی خوب گریه دیگه بسه، خانم اون ماژیک رو بیار، میخوام روی گچ پای علیرضا نقاشی بکشم، همه یه لبخند تلخی به لبشون اومد، پدر شوهرم با ماژیک عکس یه پیر مرد روی پای علی رضا کشید
بنده خدا تلاش میکنه جو خونه رو از غم و غصه در بیاره
علیرضا یه نگاهی اول به من انداخت، بعد هم به جمع انداخت، گفت
پام رو از توی گچ در بیارم، میرم دفتر چه سر بازی میگیرم
پدر شوهرم گفت
تو، ده روز دیگه باید گچ پات رو. در بیاری، فوری که نمیتونی باهاش درست راه بری، یه دوره هم فیزیو تراپی داری تا کم کم بتونی راه بری
اره بابا می دونم، همچین که خوب بشه بتونم درست راه برم، میرم دفتر چه میگیرم.
پدر بزرگش گفت
بارکالله به تو پسر با غیرت
صدای قران خوندن قبل از نماز مغرب از تلوزیون بلند شد، رو. کردم به جمع
ببخشید من برم وضو بگیرم نمازم رو بخونم، عصرانه ام آش خوردم میلی به شام ندارم، دیگه یه ختم قرآن شروع کردم برای احمد رضا میخوام زود تمومش کنم
مادر شوهرم آه بلندی کشید
برو عزیزم، التماس دعا
اومدم اتاق خودم، وضو گرفتم، صدای اذان اومد، منم اذان اقامه گفتم، نمازم رودخوندم، شروع کردم به قران خوندن، سه جز قرآن خوندم خوابم گرفت، قران رو. بستم گذاشتم توی کتابخونه، رفتم رپی تخت دراز کشیدم، همیچین چشم هام رو بستم، دیگه نفهمیدم چی شد، خوابم رفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
و13858?🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_138
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
احمد رضا اومد کنارتختم، بلند شدم نشستم خیره شدم توی صورتش، صد برابر زیبا تر از قبلش شده،
سلام احمد رضا
لبخند دندان نمایی زد
سلام، خوبی خانمم
الان که تورو دیدم حالم از هر وقتی که تو فکر کنی بهتره، کجایی احمد رضا؟
دستم رو گرفت
بیا بریم بهت نشون بدم
صبر کن شال و چادرم رو سرم کنم
نمیخواد بیا، کسی تورو نمیبینه
اینقدر حواسم به احمد رضاست که نفهمیدم چه جوری و از چه مسیری رسیدیم به یه باغ بزرگ که زیبایی خیره کنندهای داره، درختان بلند، با برگهای پهن رنگ و رانگ، یه تخت وسط باغِ، با احمد رضا رفتیم، چشمم افتاد به قالیچه ای که روی تخت پهن شده، قالیچه ای پر از گلهای برجسته در رنگهای متفاوت، به عمرم همچین قالیچه با این تنوع رنگ ندیده بودم، رنگهایی که با رنگهایی که تا به حال دیدم بودم زمین تا آسمون فرق داشت، گلها ی قالیچه به قدری طبیعی به نظر میاد، که من دست بردم، یکی بچینم، ولی تا بهش دست زدم، متوجه شدم، چیدنی نیست، بافت قالی هست، ولی چقدر نرم و لطیفه. نشستیم روی تخت، دورو بر تخت با سبدهای گل بسیار زیبا تزیین شده، روی تخت انواع میوهای تازه، که خیلی با میوهایی که من تا به حال دیدم فرق داره، چیده شده در ظرفی بسیار زیبا، محو قالیچه و گلها و میوهای رو تخت شدم، احمد رضا دستم رو کمی فشار داد
چیه چرا اینقدر خیره شدی به این قالیچه و گل و میوها، اینهارو خودت برام فرستادی
دستم رو گذاشتم توی سینم، با تعجب گفتم
من،
بالبخند سرش رو تکون داد
آره تو
_من هنوز همچین گلها و میوهایی ندیدم، چطوری من فرستادم
نگاهی سر شار از محبت بهم انداخت
همین امشب فرستادی
دستش و انداخت دور گردنم، من رو تو آغوش گرفت، با لحن عاشقانه و خواستنی لب زد
خیلی دوستت دارم تو خیلی خواستنی هستی
همین طوری که تو آغوشش بودم چشمم افتاد به چند خدمه زن و مرد خیلی زیبا و خوش تیپ، که دارن ما رو نگاه میکنن، حس نامحرم بودن بهشون ندارم، یه لحظه یادم اومد احمد رضا تصادف کرد، از دنیا رفت، و چون آدم خیلی خوبه بوده، خدا این باغ و با این خدمهها رو بهش داده، کمی وحشت کردم، از آغوشش اومدم بیرون گفتم
_من رو اینقدر دوست نداشته باش. میترسم
متعجب نگاهش بین چشمهام جابجا شد
_چرا؟!
_اگر یه روز یکی دیگه رو دوست داشته باشی من میمیرم
منظورم به اون خانمهایی بود که توی باغ رو به روی من ایستادن دارن نگاهم میکنن...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@shahid_abdoli
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
دختری بودم که توی زیبایی چیزی کم نداشتم تقریباً از هر خانواده توی فامیل یکی یک بار اومده بودن خواستگاری من و من با غرور تمام به همه جواب منفی داده بودم احساس میکردم زیبایی که دارم باعث میشه تا من رو نسبت به بقیه برتر کنه پدرم همیشه بابت جواب ندادن به خواستگارها ملامتم میکرد اما مادرم تشویقم میکرد تا اینکه یکی از دوستان مادرم خواستگاری رو برای من آورد که از نظر زیبایی توی چهره، چیزی از من کم نداشت وضع مالی پدرش فوق العاده عالی بود و خودش پزشکی خونده بود و داشت برای تخصصش تلاش میکرد ازدواج من با این مرد که اسمش سعید بود باعث میشد توی فامیل هر کسی منتظر بدبختی من به خاطر جواب نه ایی که به پسرش دادم بود، نا امید بشه و بفهمه که حق با من بوده.ولی دقیقا روز عقد...
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش مادر شهید رضا پریمی😥
بــــعد از دیدن لبخند فرزندش
با کمک هــــــوش مصـــــــنوعی
#روز_مادر
#ماداران_شهدا
#بحار61
#ایستاد
شب جمعه است با فاتحه ای از شهدا یاد کنیم
🌹ذکر استغفار آخرین ساعات روز پنجشنبه
مستحبّ است كه در آخر روز پنجشنبه به اين نحو استغفار كنند:
اَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذى لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ، وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ
تَوْبَةَ عَبْدٍ خاضِعٍ مِسْكينٍ مُسْتَكينٍ،
لا يَسْتَطيعُ لِنَفْسِهِ
صَرْفاً وَ لا عَدْلاً،
وَ لا نَفْعاً وَلا ضَرّاً،
وَ لاحَيوةً وَ لا مَوْتاً وَ لا نُشُوراً،
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ الْأَخْيارِ الأَبْرارِ،
وَ سَلَّمَ تَسْليماً.🌹
قبل از غروب بخوانیم
📚:مفاتيح الجنان در اعمال شب جمعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔴 هشدار بسیار مهم رهبر عزیز انقلاب❗️
🔹 تسلط بر «مغزها» برای دشمن؛ خیلی با ارزش تر است از تسلط بر «سرزمین ها»
اگر مغز یک ملت را تصرف کردند؛ آن ملت؛ دو دستی سرزمین خود را تقدیم می کند!
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
از "عشق"
مرا همین، یک نکته کافی ست
که تو مرهم جانی و بس!🫀
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم
محترم سادات میخوام برام مادری کنی
با روی باز جواب داد.
چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم
سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم
محترم سادات گفت
میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس
با تعجب سرم رو گرفتم بالا
شما از کجا میدونی؟
خنده ای کرد.
حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم
تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم
محترم سادات میخوام برام مادری کنی
با روی باز جواب داد.
چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم
سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم
محترم سادات گفت
میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس
با تعجب سرم رو گرفتم بالا
شما از کجا میدونی؟
خنده ای کرد.
حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم
تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐჻ᭂ🍃🌹🍃჻ᭂ࿐
💠 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
(با نوای استاد فرهمند)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان عجل الله
🍃🌹🇮🇷ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
میخواستم ازش بپرسم که من رو میخواد یا نه ولی هر کاری میکردم روم نمیشد از طرفی هم همه فکر و ذکرم شده بود صدیقه. اومدم پیش صاحب خونم با خجالت گفتم
محترم سادات میخوام برام مادری کنی
با روی باز جواب داد.
چشم حسن جان بگو ببینم باید چیکار کنم
سرم رو انداختم پایین و روم نشد بگم
محترم سادات گفت
میخوای برات برم خواستگاری صدیقه مشد عباس
با تعجب سرم رو گرفتم بالا
شما از کجا میدونی؟
خنده ای کرد.
حالا بماند که از کجا میدونم باشه میرم پیش مادرش و صدیقه رو برات خواستگاری میکنم
تو دلم گفتم وااای آبروم رفت حتما اگر محترم سادات فهمیده خیلی ها فهمیدن و به روی من نیاوردن. فردای اون روز محترم سادات من رو دید بهم گفت...
https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
این داستان بر اساس واقعیت هست و عاشقی هم همیشه بوده حالا اگر دوست داری یکی از عشقهای قدیمی رو بخونی ببینی چه جوری بوده بیا توی این کانال👆👆
هنــــــوز
"دوستت دارم... "
و جز تــــــو
کـســــــی نمیداند
هنــــــوز یعنی چند ســــــال....؟!!
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
📢 صدقه در شب جمعه شب زیارتی سید الشهدا (ع) ❤️
🩸به یاد شهید عزیز سید حسن نصرالله رضوان الله علیه و شهدای مقاومت🩸
پرداخت ۵۰ هزار تومانِ برای کمک به مردم مظلوم یمن را به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) را فراموش نکنید.
🔸 از جمله فعالیتهای انجام شده برجسته گروه جهادی اویس قرنی:
🔺 توزیع صدها هزار بسته غذایی هر بسته به ارزش ۵۰ دلار
🔺 سرپرستی و کفالت بیش از ۱۰۰۰ یتیم از ایتام شهداء یمن
🔺 کمک به تولید نانوایی صنعتی و ساخت ادوات کشاورزی در یمن
🔺 قربانی در یمن و توزیع بین خانوادههای آسیب دیده از جنگ و نیازمند
اطلاعات بیشتر:
🌐 https://owaisqarani.com
💢 پرداخت امن کمک به ایتام از طریق درگاه زرینپال
https://zarinp.al/owaisqarani.com
‼️ برای مبالغ زیر ۶۰ هزار تومان، پرداخت با درگاه زرینپال به صرفهتر از کارت به کارت است.
💳| شماره کارت به نام گروه جهادی اویس قرنی:
💳| 6273 8170 1007 2290
(روی شمارهکارت بزنید کپی میشه)
شمارهی شبا:
IR850150050398011502 323180
(روی شماره شبا بزنید کپی میشه)
برای عضویت در کانال ایتا پویش، به لینک زیر مراجعه کنید:
✅ @owaisqarani_com
📢 لطفاً این پیام را با حداقل ۵ سرپرست خانوادهای که میشناسید، به اشتراک بگذارید.
لطفاً پس از واریز تصویر رسید واریزی را به شناسه @habib72 ارسال کنید
❌ عضویت در کانال از طریق کلیک کردن روی دکمه 👈پیوستن👉 و یا کلیک روی لینک زیر ❌
🔴 اینجا یمن است.
تنها درگاه رسمی ارتباط با یمن
https://eitaa.com/joinchat/1015808046C4da3eb31ef
سلام
آقایی در پیک موتوری پخش غذا کار میکرده که تصادف میکنه و پاش میشکنه و الان یک ماه و نیمه که تو گچ هست و مستاجره و بیمه هم نیست و یه همسر و و یک بچه داره. به گروه جهادی ما اطلاع دادند ما رفتیم تحقیق و متوجه شدیم که این خونواده فقط با نون خالی دارن زندگی میکنند و این نون رو هم نانوایی سر کوچشون بهش رایگان میده. ما هم دست یاری برای این هموطنمون رو به سمت شما دراز کردیم. صدقه هم به این خونواده میرسه. عزیزان هر چقدر که در توانتون هست حتی شده ۵ هزار تومان به این خونواده کمک کنید اجرتون با حضرت زهرا سلام الله علیها🤲🌹
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416
گروه جهادی شهدای دانش آموزی
زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی
حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@shahid_abdoli
لینکقرارگاه گروه جهادی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_139
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
کمی خیره نگاهم کرد و با صدای بلند خندید، دوباره من رو آغوش کشید. اشکاز چشمم پایین ریخت
احمدرضا واقعا تو زمان حاضریم؟ یعنی واقعی هستیم، تو کما نیستیم؟ یعنی دیگه تو خواب و رویا نیستیم؟ یعنی الانهمه چی واقعیه؟ یعنی تو تصادف نکردی؟
با آرامش خاص همیشگیش لبخند زد
_بازم از نو شروع میکنیم. زمانی که وقتش برسه با هم میمیریم و دوباره باز با هم شروع میکنیم.
همین طور که سرم توی سینهاشه و دارم از بوی خوش عطر بدنش لذت میبرم، چشمهام رو بستم، گفتم
چرا اینقدر دیر اومدی من رو ببینی
_چون خیلی گریه میکردی، من از گریه های تو خیلی ناراحت میشم
اگر قول بدم، گریه نمیکنم هرشب میای ببینمت
هر شب رو قول نمیدم، ولی میام
چشمم رو باز کردم، احمد رضا نیست، سر چرخوندم دورو برم نگاه کردم، نه از باغ نه احمد رضا نه از اون همه گل و میوه، هیچ خبری نیست، نشستم روس تخت، حواسم جمع شد من خواب دیدم، ایکاش از خواب بیدار نمیشدم، ایکاش منم پیش احمد رضا میموندم، بغض گلوم رو. گرفت، خواستم گریه کنم یاددحرفش افتادم، گریه نکنی میام به خوابت، برای اینکه بغضم رو فرو بدم، تا گریهام نگیره، از تخت اومدم پایین، رفتم آشپزخونه یه لیوان پر از آب کردم، یه مقدار خوردم، ولی باز حال و هوای احمد رضا میزنه به سرم، دور اتاق راه میرم و آب میخورم، یادم اومد گفت تو این گلهای زیبا رو برام فرستادی، حتما به خاطر قران خوندن، بوده، وضو گرفتم قران رو باز کردم، ادامه ختمی که براش نیت کرده بودم شروع کردم به خوندن، چند صفحه خوندم دلم اروم گرفت، صدای اذان اومد، منم اذان اقامه گفتم، نماز صبحم رو خوندم، برای پدر مادرمم خوندم، به خودم عهد کردم، از این به بعد برای احمد رضا هم بعد از نمازهای واجبم دو رکعت نماز بخونم، ایستادم، قامت بستم، دو رکعت هم برای احمد رضا خوندم، دراز کشیدم روی تخت، فکرم رفت پیش احمد رضا و او گلها و میوهها، خدای من چقدر رنگهاش قشنگ بود، این رنگهایی که تا به حال دیده بودم، هرگز به زیبایی اون رنگها نمیرسید، در همین فکرها بودم، صدای تقه ای به در خورد، فهمیدم مادر شوهرم هست، از تخت اومدم پایین، رفتم سمت در، در رو باز کردم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@shahid_abdoli
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 افتخار متخصصان ایرانی در ساخت دستگاه تشخیص زودهنگام بیماریها
🍃🌹🍃
#ایران_قوی
@goftemansazan2
سلام
آقایی در پیک موتوری پخش غذا کار میکرده که تصادف میکنه و پاش میشکنه و الان یک ماه و نیمه که تو گچ هست و مستاجره و بیمه هم نیست و یه همسر و و یک بچه داره. به گروه جهادی ما اطلاع دادند ما رفتیم تحقیق و متوجه شدیم که این خونواده فقط با نون خالی دارن زندگی میکنند و این نون رو هم نانوایی سر کوچشون بهش رایگان میده. ما هم دست یاری برای این هموطنمون رو به سمت شما دراز کردیم. صدقه هم به این خونواده میرسه. عزیزان هر چقدر که در توانتون هست حتی شده ۵ هزار تومان به این خونواده کمک کنید اجرتون با حضرت زهرا سلام الله علیها🤲🌹
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416
گروه جهادی شهدای دانش آموزی
زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی
حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@shahid_abdoli
لینکقرارگاه گروه جهادی
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_140
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
سلام مامان
سلام عزیزم بیداری، بیا صبحانه بخوریم باید بریم بیمه
الان لباس میپوشم میام
مادر شوهرم رفت، مانتو روسریم رو سرم کردم، چادر پوشیدم، اومدم اتاق مادر شوهرمینا
بعد از سلام صبح بخیر به همه، نشستم سر سفره، نا خواسته رفتم توی فکر خواب دیشبم، چه جای خوبی داشت احمد رضا، چقدر ارامش داشت، چه بهش خوش میگذشت، با صدای حالت خوبه مادر شوهرم به خودم اومدم، رو کردم بهش
جانم، مامان کاری داری؟
کجایی مریم جان؟
هان، بله، هیچی
بد جور غرق شدی توی افکارت، طوری شده؟
موندم بگم چه خوابی دیدم، یا نگم، پدر شوهرم گفت
انگار میخوای یه حرفی بزنی ولی دو دلی، درست میگم؟
به تایید حرفش، سرم رو تکون دادم، مکثی کردم، گفتم
من دیشب خواب احمد رضا رو دیدم
همه نگاهها اومد سمت من، گفتن
چه خوابی، تعریف کن ببینیم چه خوابی دیدی
هر آنچه که دیده بودم، گفتم، همشون گریه شون گرفته، ولی من تلاش میکنم گریه نکنم، خودش گفت، به خوابت نمیومدم چون گریه میکردی، مادر احمد رضا با گریه رو کرد به من
مریم جان چند ختم قرآن تا الان برای احمد رضا خوندی
چهارتا، من از یه جز تا روزی سه تا جز بعضی موقع ها تا شش تا جز هم خوندم
سری به تحسین تکون داد
خیلی وفا داری، اینطوری براش قرآن که بچم اونطوری اومده توی خوابت، خدا رو هزار بار شکر میکنم، که بچه ام جاش خوبه، احمد رضان خیلی بچه خوبی بود، از وقتی تکلیف شد نمازش ترک نشد، روزه میگرفت، بچم چشم پاک و حلال خور بود،
اینهارو گفت، گریه اش شدت گرفت
پدر شوهرم گفت.
مگه نشنیدی به مریم چی گفته، گفته شما گریه میکنید من ناراحت میشم، براش فاتحه بفرستید، قران بخونید
رو. کرد به من
پاشو مریم جان، پاشو بریم بیمه زود برگردیم من خیلی کار دارم...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_141
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
اصلا دلم نمیخواست برم، این پول رو دوست ندارم، با اکراه بلند شد، همراه پدرشوهر مادر شوهرم اومدیم بیمه، چک رو گرفتیم، موقع برگشتن، چشمم افتاد به مسجد نیمه کارهای که تابلو کمک به ساخت زده بودند، رو کردم به پدر شوهرم
ببخشید بابا نگه دارید، من این چک رو بدم برای ساخت این مسجد ثوابش برسه به روح احمد رضا
از توی آینه نگاهی به من انداخت،
احساساتی عمل نکن، نیتت خوبه ولی این که همه پول رو بخوای بدی خوب نیست، تو جوونی باید زندگی کنی، این پول رو نگه دار برای آیندهات
بابا ببخشید من اون همه ارث دارم پیش داداشم، ازش میگیرم باهاش زندگی میکنم
داداشت بچه خوبیه اهل مال تو رو خوردن نیست، ولی داره سلیقه ای عمل میکنه، دنبال احکام شرع اسلام نیست، تا الان سهمت رو نداده، تا وقتی هم تو به حرفش گوش نکنی نمیده، البته میشه با شکایت گرفت، ولی اگر شکایت کنی همین یه رفت و امد کوچیک هم ازتون گرفته میشه، اینکه منم بهت گفتم، من با داداشت صحبت میکنم ارثت رو بگیرم، ولی اقدام نکردم به همین دلیل بود
به نظرم حرفهاش منطقیه
نفس بلندی کشیدم گفتم
بابا ممنونم از راهنماییتون
لبخندی زد، سر تکون داد
تو هم دختر خوب و حرف گوش کنی هستی
مادر شوهرم، گفت
چک رو نقد کن، دوست داری کمک کنی یه مبلغی تو بده، یه مبلغی هم من میزارم، میام اینجا، میدیم برای کمک به ساخت مسجد
چشم مامان هر چی شما ها بگید
مادر شوهرم رو کرد به پدر شوهرم
یه صحبتی هم با علیرضا بکن، دو روزه گیر داده، من خسته شدم، میخوام خودم گچ پام رو باز کنم، هر چی میگم این یک هفته رو هم صبر کن، میگه دیگه نمیتونم
_باشه بریم خونه بهش میگم
رسیدیم خونه، پا گذاشتیم توی ایون، سرو صدای پدر بزرگ و مادر بزرگ میاد
نکن علیرضا، یه وقت پات ناکار میشه، صبر کن بابات بیاد ببرت بیمارستان
پدر شوهرم، در اتاق رو باز کرد دیدیم، علیرضا نیست
پدر بزرگ در حمام رو نشون داد
اونجاست، رفت تو حموم گچ پاش رو باز کنه
پدر شوهرم پا تند کرد، سمت حموم، چند تقه زد به در، باصدای بلند گفت
چیکار میکنی علیرضا، باز کن این در رو
صدای علی رضا اومد
خسته شدم بابا، پام خوب شده دیگه
بابا جون، توکه این همه صبر کردی، یه یک هفته دیگه هم صبر کن
نمیتونم بابا
بیا حاضر شو بریم بیمارستان، به دکترت بگو، شاید بشه زودتر پات رو از توی گچ در بیاره...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق
رمان کامله😍
۷۸۹ پارت داره
۵۰ هزار تومن
۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳
انصار لواسانی
بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@shahid_abdoli
فیش رو همون روز ارسال کنید
بعد از واریز هم فقط خودتون میتونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
🇮🇷۹ دی🇮🇷
کمتر کشوری مثل ماست که...
#دشمن_شناسی
#سرباز_ولایت
🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
سلام
آقایی در پیک موتوری پخش غذا کار میکرده که تصادف میکنه و پاش میشکنه و الان یک ماه و نیمه که تو گچ هست و مستاجره و بیمه هم نیست و یه همسر و و یک بچه داره. به گروه جهادی ما اطلاع دادند ما رفتیم تحقیق و متوجه شدیم که این خونواده فقط با نون خالی دارن زندگی میکنند و این نون رو هم نانوایی سر کوچشون بهش رایگان میده. ما هم دست یاری برای این هموطنمون رو به سمت شما دراز کردیم. صدقه هم به این خونواده میرسه. عزیزان هر چقدر که در توانتون هست حتی شده ۵ هزار تومان به این خونواده کمک کنید اجرتون با حضرت زهرا سلام الله علیها🤲🌹
بزنید رو کارت ذخیره میشه👇👇
5892107046739416گروه جهادی شهدای دانش آموزی زیرنظر پایگاه بسیج شهید عبدلی حوزه بسیج ۲۸۸نجمه اسلامشهر فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli لینکقرارگاه گروه جهادی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a در ضمن این اجازه رو به گروه جهادی بدید تا احیانا اگر مبلغی اضافهتر جمع شد صرف کارهای خیر بکنه🌹
هدایت شده از رمان زیبای نرگس (عیار سنج)
عموم اومد گفت بیا زن پسرم شو براش بچه بدنیا بیار هم شوهر میکنی و صاحب بچه میشی هم از این وضعیت نجات پیدا میکنی عمو جان من میدونم اینجا چقدر اذیت میشی از طرفی اگر قبول کنی درسته که سخته و میدونی شوهرت زن اولشو بیشتر دوست داره ولی حداقل یه زندگی داری میشینی یه جا برای خودت خانمی میکنی چند روز یه بارم شوهرت میاد بهت سر میزنه از هیچی بهتره من حتی به پسرمم گفتم تورو براش پسندیدیم دروغ چرا اونم قبول نکرد منم بهش گفتم...
https://eitaa.com/joinchat/4282843726C485a05f85d
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_142
#رمان_آنلاین_
به قلم ✍️ #زهرا_حبیباله (لواسانی)
مادر شوهرم رو. کرد به حاج رضا آروم لب زد
این چه حرفیه بهش میزنی مگه دکتر قبول میکنه
پدر شوهرم آروم گفت
بزار بیاد بیرون باهاش صحبت میکنیم قانعش میکنیم صبر کنه
احمد رضا از حموم اومد بیرون، با عصا رفت سمت تختش، مادر شوهرم رفت نشست لب تخت نشست کنارش
به موقع رسیدیم ها اگر آب میرختی روی پات، از بالا گچ آب میرفت توی پات، بعد مجبور بودی بری بیمارستان این گچ رو. در بیارن، دوباره پات رو. گچ بگیرن، شایدم دکترت بگه چون زودتر باز کردی باید بیشتر توی گچ بمونه.
علیرضا با ناراحتی و بی حوصلگی سر تکون داد گفت
خسته شدم مامان
دلم خیلی براش سوخت
مادر شوهرم رو. کرد به من
مریم جان یه لیوان آب پرتقال از توی یخچال بیار برای علیرضا
چشمی گفتم، رفتم اشپز خونه از پخچال پارچ آب پرتقال رو برداشتم یه لیوان پر کردم، گذاشتم توی سینی رفتم کنار تخت علیرضا، گرفتم جلوش
بفرمایید
هم. زمانی که دستش رو اورد سمت لیوان که برداره، نگاه معنی داری به من انداخت، گفت
ممنون، زحمت کشیدی
دلم هری ریخت، بدون اینکه جواب تشکرش رو بدم، سینی رو. گذاشتم روی میز پذیرایی رو کردم به مادر شوهرم
ببخشید با من کاری ندارید، من برم اتاقم
نه عزیزم کاری ندارم، برو
اومدم توی اتاق خودم، در رو باز کردم وارد شدم، در رو بستم، خودم رو جسبوندم به پشت در، قلبم چه جور میزنه، به خودم. گفتم، یعنی چی؟ چرا علیرضا من رو اینطوری نگاه کرد، یعنی منظوری داشت، یا من بد برداشت کردم، این که خیلی احمد رضا رو دوست داشت، منم توی این خونه همه چی از علیرضا دیدم جز، چشم چرونی، لبم رو گاز گرفتم، چشمم رو بستم، به خودم گفتم، حتما من اشتباه کردم، ولی صدای تشکر معنی دار علیرضا، توی گوشم اکو شد ممنون زحمت کشیدی
نفس بلندی کشیدم، پوفی دادم بیرون
نمی دونم، نمی دونم، من بد برداشت کردم یا علیرضا منظوری داشت، باید صبر کنم ببینم، تکرار میکنه، اگر باز هم از این رفتارش رو تکرار کرد، اونوقت باید یه فکری بکنم.
لباسهام رو عوض کردم، روی تختم دراز کشیدم، انواع و اقسام فکرها و، واکنش های خودم اومد تو ذهنم، توی همین افکار بودم، صدای مادر شوهرم اومد
مریم جان بیا ناهار،
چشم مامان الان میام
روسری و چادرم رو سرم کردم، به خودم گفتم، الان میرم تمام تلاشم رو میکنم که اصلا نگاهم رو به علیرضا ندم، باهاشم هیچ حرفی نمیزنم، باید باهاش سنگین بر خورد کنم، دوباره گفتم، پیش داوری نکن، صبر کن اگر تکرار کرد، اون موقع دیگه تحویلش نگیر...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/49516
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾