🌸احترام به جانبازان🌸
به روایت پدر شهید:
جواد احترام خاصے براے شهدا و جانبازان قائل بود.
گاهے وقتها به آسایشگاه جانبازان امام خمینے رحمةاللهعلیه سرمیزد و در آنجا، به استحمام جانبازان قطع نخاعے ڪمک میڪرد و ڪارهایشان را انجام میداد.
چون پسر شوخطبعے بود، اسباب خندهے جانبازان را فراهم میڪرد و برخے از بچههاے آسایشگاه، او را مثل رفیق خودشان میدانستند.
روزے ڪه جواد شهید شد، تعداد زیادے از جانبازان به مراسمش آمدند. آنها با ویلچر از راههاے دور و نزدیک آمده بودند.
#شهیدجوادکوهساری
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
#خاطرات_شهدا
#شهیدداریوشدرستی
✨دوست شهید نقل میکند: هنر فصاحت، بلاغت، سادهگوییِ توأم با اخلاقِ خوش، لبخندِ ملیح و چهرهی زیبای ابوحامد(نام جهادی شهید داریوش درستی) باعث میشد که او بر دلها و قلبها تسلط داشته باشد.
✨دورههای آموزشی که با سختی و خستگی زیادی همراه بود، با هنر صبر و تبحّر این فرمانده و استاد عزیز، به خوبی سپری میشد. هر روز که از کلاسهای دوره میگذشت، اشتیاق دانشجویان زیاد و زیادتر میشد. شهید درستی حقیقتاً فرماندهای اسوه و نمونه در اخلاق بود.
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
•┈┈•❀🌱❀•┈┈•
#محمدجعفرنصراصفهانی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
با شهید نصر به مشهد رفته بودیم .
ایشان از شب تا صبح در حرم گریه میکردند .
فردای آن از شهید نصر سوال کردم :
خب انشاالله شفای خودت را گرفتی؟
ایشان با کمال خوشرویی گفت:
من شفانخواستم.
با تعجب پرسیدم پس چه خواستی؟
شهید نصر با خنده پاسخ داد:
من از خدا شهادت خواستم و امامرضا (ع)را شفیع قرار دادم.
یادم می آید روزی وارد اتاق شد درحالیکه تازه وضو گرفته بود حدود نیم ساعت مانده بود تا اذان ظهر
ابوالفضل همیشه آستین های لباس سربازی امام زمانش را وقتی وضو میگرفت بالا نگه میداشت تا دستهایش خشک شود.
بعد کمی با هم حرف زدیم...
نیم ساعت گذشت بلند شد برای نماز حرکت کنیم ...
مهر و تسبیح و قرآنش را برداشت و با هم از اتاق خارج شدیم.
من وضو نداشتم ، با من سمت وضوخانه آمد...
و به من گفت :
چقدر زیباست زمانیکه وضو داری ، برای نماز وضو بگیری.♥️🌱
راوی :
همرزم شهید
#شهیدابوالفضلراهچمنی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
هفده آذر ۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ماهشهر رفتیم.
از کانال عبور کردیم و در سکوت به سنگرهای دشمن نزدیک شدیم،عملیات موفق بود.
سیصد کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود.اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانی نکردند. و با پاتک نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینی شدیم.
شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند با شلیک های پیاپی گلوله های آر پی جی و هدف قرار دادن تانک های دشمن مانع پیشروی آنها می شد. چند تانک دشمن را منهدم کرد.
ساعت ده صبح بود.فشار دشمن هر لحظه زیادتر می شد برای زدن آر پی جی بلند شد و بالای خاکریز رفت.
یکدفعه صدایی آمد. برگشتم وناباورانه نگاه کردم. گلوله ای به سینه ی شاهرخ اصابت کرده بود. او روی خاکریز افتاده بود. عراقی ها نزدیک شدند. مجبور شدم برگردم. پیکر شاهرخ روی زمین مانده بود.
از کمی عقب تر نگاه کردم عراقی ها بالای سر او رسیده بودند از خوشحالی هلهله می کردند.
همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت:
«ما شاهـرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم.»
دو روز بعد دوباره حمله کردیم. به همان خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود هر چه گشتیم بی فایده بود. او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند.
می خواست چیزی از او نماند. نه نام ، نه نشان ، نه قبر ، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هرگز پیدا نشد.💔
📚 برگرفته از کتاب؛
«شاهرخ، حـُرانقلاب اسلامی»
#شهید_شاهرخ_ضرغام
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
سر تا پاش خاکی بود
چشماش از سوز سرما سرخ شده بود.
از چهره اش معلوم بود خیلی حال خوبی نداره.
اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه.
گفتم:
شما حالت خوب نیست،
لااقل یه دوش بگیر، غذایی بخور، بعد نماز بخون.
سر سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت:
من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم.
کنارش ایستادم، حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین!
تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش...!
#شهید_محمد_ابراهیم_همت فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولاللّه
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۷
مزار: شهرضا، اصفهان
عملیات: خیبر، جزیره مجنون
راوی:
همسر شهید
#شهیدسیدمحسنقریشی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
سید همیشه یک قرآن تو جیبے كوچیك داشت و هر وقت كه فرصت مے كرد سریع قرآنش رو باز مے كرد و مے خوند،
دوستاش مے گفتن:
هر وقت آماده نماز جماعت مے شدیم سید همیشه صف اول نماز بود و وقتے روحانے نداشتیم آقا سید بزرگوار جلو مے ایستادن وامام جماعت ما مے شدن.
اگه از مادر سید در مورد رفتارش با والدین سوال ڪنید، میگه آقا سید مصداق بارز آیه ے شریفه ے :
{وبالوالدین احسانا} بود.
شادی روح شهدا #صلوات
ٱللَّٰهُمَّصَلِّعَلَىٰمُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلفَرَجَهُم🌺
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
از حرم امام رضا(ع) آمدیم بیرون ...
نیمه شب بود؛ زمستان ...
هوا عجیب سرد بود ...
پیرمرد میرفت سمت حرم ...
سلام حاجی!
جوابمان را داد ...
از زور سرما خودش را مچاله کرده بود ...
آب توی چشمهایش جمع شده بود ...
مصطفی شال گردنش را باز کزد، انداخت دور گردن پیرمرد ...
همرزم شهید :
احمد آنقدر شجاع بود كه بعضي وقتها به كمين دشمن ميرفت و با تير مستقيم مينيكاتيوشا به آنها حمله ميكرد. 💕
بعد از عمليات والفجر 8، به علت كمشدن پاتك دشمن و مجروحيت تعدادي از نيروهاي ادوات، ما را براي تجديد قوا به مرخصي فرستادند. وقتي مجدد به منطقه برگشتيم، احمد را با پاي گچگرفته و روحيه بسيار بالا در آنجا ديديم اين موضوع باعث تقويت و تجديد روحيه بچهها شده بود.🌱
#شهیداحمدنادعلیزاده
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا...
وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی میدیدیم میرفتیم جلو و التماس دعا میگفتیم.
محسن از آنها درخواست میکرد که در حقمان دعا کنند.
یکی از مادران شهید گفت:
الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه!
این دعا تلنگری شد برایمان.
محسن گفت:
نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه.
از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن...
#شهید_محسن_حججی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
به نقل از دوست شهید،
کتاب سربلند
#شهیدحمیدقربانی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
پول حرام نه!!!
🔸توی یکی از مأموریت هاش یکبار لبنیات فاسدی را کشف کرده بود صاحب بار به حمید میگه ۲۵میلیون بهت میدن صورتجلسه نکن. با همه این مشکلات مادی که داشتیم حمید قبول نکرد و بهش گفته بود همین پیشنهاد رشوه رو هم صورتجلسه میکنم.
🔸شهید مدافع وطن حمید قربانی رئیس پلیس مبارزه با موادمخدر فسا استان فارس یکم خرداد۹۶ در حین تعقیب و گریز با قاچاقچیان به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا...
وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی میدیدیم میرفتیم جلو و التماس دعا میگفتیم.
محسن از آنها درخواست میکرد که در حقمان دعا کنند.
یکی از مادران شهید گفت:
الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه!
این دعا تلنگری شد برایمان.
محسن گفت:
نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه.
از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن...
#شهید_محسن_حججی
#خاطرات_شهدا
#روایت_عشق
به نقل از دوست شهید،
کتاب سربلند