eitaa logo
🌱دختـــــ ریحانه ـــــران🌱
893 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
14 فایل
※  بِسْــمِ اللهِ الرَّحْــمٰنِ الرَّحیـــمْ ※ ـ قصــــ ـه، دقیقا از همونجایی شــــ ـروع شد؛ که پشت قــــ ـلب‌هامون بــــ ـارون خورد و ما جــــ ـوونه زدیم🌿! • سوالی داشتی من اینجام @fadaei_rahbaram ارسال نقاشی و سوال مسابقه @anti_sourati
مشاهده در ایتا
دانلود
نشسته بودم و بغضِ ته گلویم را قورت می دادم ، جدیدا اینطوری شده ام ، نمی توانم یا شاید نمی خواهم بغضم را جلوی کسی خالی کنم ، میفرستمش ته گلو، حبسش میکنم و نمی گذارم جیکش در بیاید ... امشب هم گفتم" ببین اگر بخواهی اشک شوی و بیایی و گند بزنی به حالِ مامان من میدانم و تو... حرف گوش کرد همانجا ماند و جیکش در نیامد ... اما من لبریز بودم، بهانه ها هم، پشت سر هم میخورد به دیوار دلِ بی صاحابم آخرش اشکمان در آمد. اما هنوز بغض داشتم در راه برگشت به خانه به امیر گفتم " یک جایی برویم ، هر جا غیر از خانه ، نفسم حبس شده" گفت کجا؟ گفتم امام زاده خضر (پاتوقِ دوران نامزدی مان ، پاتوق ناله ها و دلخوری هامان ، پاتوق احساسِ بی کسی هامان ...) بچه ها گفتند نننننه ... گفتم هر جا شما بخواهید فقط برویم هر کسی نظری داد وسطِ نظر دادنشان نمیدانم یک هو از کجا گفتم پارک ، شهدای گمنام قبول کردند باد و سوزِ آخرین شب پاییز خودش را تمام قد به رخمان می کشید. به سمت مزار شهدای گمنام رفتیم ،همه جا خاموش و تاریک و سرد بود بلند گفتم آمده ایم خانه تان مهمانی ، مهمان نمی خواهید؟چراغ هاتان را خاموش کرده اید؟ به مزارشان که رسیدیم دو تا برایمان گذاشته بودند و روی هر کدام یک بارکد فال حافظ بود... بغض داشتم هنوز هم دارم به قول علی دستانمان حسابی یخ شده بود اما دلمان گرم شد ... یلدای ۱۴۰۰ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌