❌ شبهه
⭕️در منابع شیعه آمده است: «پس از تولد حضرت علی(علیه السلام) در کعبه، پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای دیدن حضرت، نزد مادرِ امام؛ فاطمه بنت اسد میروند.
💠هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) داخل خانه می شوند، امام علی (علیه السلام) با آن که نوزاد بوده اند به پیامبر (صلی الله علیه و آله) سلام کرده و سپس آیاتی از قرآن را می خوانند».
❓چگونه ممکن است پیش از نزول قرآن، امیر المومنین امام علی (علیه السلام) قرآن را تلاوت کرده باشند؟
🔸اصل تولد امام علی (علیه السلام) در کعبه مشهور و مورد قبول علمای شیعه و بسیاری از دانشمندان اهل تسنن از جمله حاکم نیشابوری، ابن جوزی حنفی، مالکی، حلبی و... می باشد.
🔸اما نسبت به جزئیات ماجرا و اتفاقاتی که رخ داده، احادیث و روایات مختلف است.
🔹در سند روایت بالا «احمد بن محمد بن ایوب»، «عمر بن الحسن القاضی» و «احمد بن عمر الربیعی» قرار دارند که همگی ضعیف یا مجهول هستند.
🔸اما صرف نظر از سند روایت، به طور قطعی و کامل نمیتوان مضامین این حدیث را انکار کرد.
🔹گرچه بدون شک قرآن برای اولین بار بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شده و الفاظ قرآن پیش از نزول وحی سابقه نداشته، اما دستکم برخی معارف قرآن پیش از نزول وحی، نزد اولیای الهی قرار داشته است.
🔸نظیر روایت بالا را نسبت به حضرت مسیح (علیه السلام) در خود قرآن داریم.
✨حضرت عیسی (علیه السلام) طبق نقل قرآن اندکی پس از تولد به سخن درآمده و خود را پیامبر معرفی میکند:
🔹«(ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: «من بنده خدايم؛ او كتاب (آسمانى) به من داده؛ و مرا پيامبر قرار داده است!»[مریم/۳۰]
🔸همچنین حضرت عیسی به توصیه خداوند به نماز و زکات اشاره میکند:
«و تا زمانى كه زندهام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است!»[مریم/۳۱]
🔹بنابراین بعید نیست وصی پیغمبر آخر الزمان که با اطمینان میتوان گفت مقامی بالاتر از پیامبران گذشته دارد در گهواره سخن بگوید و پارهای از معارف الهی بر زبان حضرت جاری گردد.
🌐جهت مطالعهی بیشتر، کلیک کنید.
https://btid.org/fa/news/189367
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
💖#عاشقانه_با_خدا
🌼اے بـنده ے خـوب خـدا.
🌼بـدان...
🌼زیـر آسـمون ایـن شہـر...
🌼خـدایے هـست...
🌼ڪہ هـر ناممڪنے رو ممڪن میڪنہ!
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
ریحانه ی بهشتی
📖#رمان_مسیحا✨ 3⃣2⃣قسمت بیست و سوم🌸 ایلیا: اینکه حافظ مرا مسیحا خطاب کرده بود. حال خوشی به دلم داد
📖#رمان_مسیحا✨
4⃣2⃣قسمت بیست و چهارم🌸
ایلیا:
تا صبح بالای سر مادر بزرگ کتاب خواندم.
حالش بهتر بود.
دکتر می گفت خدارو شکر سکته نبوده و یکی دو روز دیگر میتواند برگردد خانه البته باید تحت مراقبت باشد.
عمه ام زنگ زد.
قرار شد از شهرستان بیاید و یک مدت خانه عزیزجان بماند.
من هم برگشتم خانه و وسایلم را جمع و جور کردم زنگ زدم به سید طاها و گفتم فردا میروم پیششان.
یک خنده مردانه ای کرد که سرحال آمدم.
گفتم کتاب را گیر آوردم و برایش می آورم اما گفت:
من خوندمش فقط میخواستم تو هم بخونیش.
تلفن را که قطع کردم حورا پیام داد:
امروز میای دانشگاه؟
نوشتم:
باید بیام اما کمی دیرتر...
یکم کار دارم.
اما اگر بگی بیام برسونمت؟
جوابی نداد.
خرید های خانه را انجام دادم و دوش گرفتم.
ناهار خوردم و کمی با مادرم حرف زدم. بعد برای کلاس بعد از ظهر استاد صادقی، راهی دانشگاه شدم.
خسته و کوفته بودم و چشم هایم از سرخی راه نداشت.
بعد از کلاس تازه یادم آمد نماز ظهر و عصرم را نخواندم.
رفتم وضو گرفتم و راهم را کشیدم سمت نمازخانه.
بعد از نماز وقتی کفش هایم را می پوشیدم که میثم را دیدم:
_سلام داداش.
+گیرم که علیک سلام.
_ایلیا تو هنوز سر اون قضیه ناراحتی؟
+نه پس خوشحالم.
_خب آخرش چیشد؟
+به کوری چشمت دارم برمیگردم سر پروژه.
یک دفعه یک بسیجی آمد طرف مان، میثم گفت:
یا ابوالفضل باز یکی از اینا.
به هر دومان سلام کرد و رو به من گفت:
شما آقا ایلیا هستین درسته؟
گفتم:
با اجازه تون.
بسته ای دستم داد و گفت:
حالا که راهی هستین اینو برسونید دست سیدطاها...
لطفا.
همان موقع با شنیدن صدای حورا جا خوردم:
«باز میخوای بری»؟
چشم هایش پر از حیرت و حسرت بود.
مشتم را آهسته باز کردم بسته را گرفتم و رفتم طرف حورا آهسته گفتم:
+این دو هفته هم نیومده بودم که بمونم...
_دیگه کجا؟
+میخوای بعدا راجع بهش حرف بزنیم اینجا...
_چیه آبروت میره جلو دوستات با من حرف بزنی؟
خب بهشون بگو این دختر بدبخت دختر عمومه که من اصلا آدم حسابش نمی کنم...
+خواهش میکنم آرومتر بیا بریم تو محوطه حرف بزنیم.
به طرف فضای سبز دانشگاه رفتم.
حورا هم با عصبانیت دنبالم راه افتاد.
چند قدم جلوتر.
کلاسورش را بالا برد و محکم به شانه ام کوبید و گفت:
میخوای جوابمو بدی یا نه؟
دلیل رفتارش را نمی فهمیدم.
به طرفش برگشتم و آرام گفتم:
+چی میخوای بدونی؟
_کجا میخوای بری؟
+سر پروژه.
_سر پروژه یا پیش بسیجیا؟
+خب اونا هم هستن چون آقا گفته برن روستا برا کمک به بچه های محروم...
_آقا کیه؟
کدوم روستا؟
+رهبر که...
_باورم نمیشه!
+چی رو باورت نمیشه؟
_اینکه بسیجی شده باشی!
ولی...
تو ورزشکار بودی ایلیا.
+هنوزم هستم.
-ولی تو فرق کردی، خیلی...
+هر تغییری بد نیست.
اینو یه روز خودت گفتی.
_آره ولی تو...ازم دور شدی ایلیا.
+گاهی وقتا دور شدن مقدمه نزدیک تر شدنه...
گریه چشمان شیشه ای حورا را لبریز کرد.
خداحافظی نکرد.
نگذاشت جمله دیگری بگویم.
فقط دوید و از کنارم عبور کرد.
احساس کردم قلبم از جا کنده می شود.
دلیل بالارفتن ضربان قلبم را نمی دانستم...
شاید هم میدانستم ولی نمی خواستم باور کنم!
✍🏻به قلم: سین کاف غفاری
📝ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
💐🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌻🍃
سالروز ولادت امام علی (علیه السلام) مبارک باد.
🍃🌻🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃💐
💐عیدتون مبارک💐
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مولودی ولادت امام علی (علیه السلام)👏
💐🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌻🍃
سالروز ولادت امام علی (علیه السلام) مبارک باد.
🍃🌻🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃💐
💐عیدتون مبارک💐
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استوری💫
💐🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌻🍃
سالروز ولادت امام علی (علیه السلام) مبارک باد.
🍃🌻🍃🌼🍃🌸🍃🌺🍃💐
💐عیدتون مبارک💐
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•