eitaa logo
ریحانه ی بهشتی
172 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
29 فایل
مقصد ما خداست با ما همسفر شو💫 💞اینجا محفلی است با محتوای معنوی و دینی و هنری و مسائل شرعی و اعتقادی و...💞 💐با ریحانه ی بهشتی، بهشتی شو💐 🌱کانال دیگمون: @tahavvol_yaftegan_behshti 🌾کپی مطالب کانال ریحانه ی بهشتی با ذکر منبع مجاز است.🌾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه ی بهشتی
📖#رمان_تنها_میان_داعش🍂 4⃣3⃣قسمت سی و چهارم🌻 💠 چانه‌ ام روی دستش میلرزید و می‌ دید از این معجزه جا
📖🍂 5⃣3⃣قسمت سی و پنجم و آخر🌻 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ ها بود و دل او هم پیش حاج قاسم جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد: «عاشق سید علی خامنه‌ ای و حاج قاسمم!». سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد: «نرجس! به‌خدا اگه ایران نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط میکرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت شیعه را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای داعش خط و نشان کشید: «مگه شیعه مرده باشه که حرف سید علی و مرجعیت روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!». 💠 تازه می‌ فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر مدافعان شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن شهادت سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌ هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد: «عباس برات از حاج قاسم چیزی نگفته بود؟» و عباس روز های آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شهیدم شیشه چشمم را از گریه پُر میکرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم میکرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای شهادت بردم: «چطوری آزاد شدی؟». حسم را باور نمیکرد که به چشمانم خیره شد و پرسید: «برا این گریه میکنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را میپوشاندم و همان نغمه ناله‌ های حیدر و پیکر مظلومش کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم: «حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌ تر از اسارت بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد: «اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و تهدیدت میکرد من می‌ شنیدم! به خودم گفت میخوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دختر عموت! بخدا حاضر بودم هزار بار زجر کشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به ناموسش تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد: «امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط امیرالمؤمنین مرا نجات داده و می‌ دیدم قفسه سینه‌ اش از هجوم غیرت میلرزد که دوباره بحث را عوض کردم: «حیدر چجوری اسیر شدی؟». 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت: «برای شروع عملیات، من و یکی دیگه از بچه‌ ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شهید شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، اسیرم کردن و بردن سلیمان بیک». از تصور درد و غربتی که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت: «یکی از شیخ‌ های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله میکرد، منو شناخت، به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و میخواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد». 💠 از اعجازی که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم کریم اهل بیت (علیهم‌ السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روز ها برایش دلبرانه ناز کردم: «حیدر نذر کردم اسم بچه‌ مون رو حسن بگذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید: «نرجس! آنقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف میزنی بیشتر تشنه صدات میشم!». دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمیکردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌ های یاحسین و یا قمر بنی هاشم برای استقبال از نیرو ها به خیابان آمده بودند و این همه هلهله خلوت عاشقانه‌ مان را بهم نمیزد. بیش از هشتاد روز مقاومت در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ تر مان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍🏻نویسنده: فاطمه ولی نژاد 📝پایان رمان •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مادر غمخوارم🖤 غرقاب غمم دگر مرا ساحل نیست😔 😭جز اشک فراق دیگرم حاصل نیست ای مرگ بیا! که زندگی کردن من🖤 🥀بی فاطمه جز خوردن خون دل نیست 💞السَّلَامُ عَلَيْک أیَتها الصدیقه الشهیده 💞 •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
()✨ 🏴السلام علیک یا بنت رسول الله🏴 دعای بین در و دیوار😔🖤 🗣استاد محمد شجاعی ▶️پیشنهاد دانلود •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌹🍃🌼✿❁••┈┈•