🌟#در_مـسیـر_شـہـادت
پنجشنبه های شهدایی💓
#شهید_مرتضی_آوینی 🥀
جاذبه ی خاک، تن را به پایین می کشد و جاذبه ی آسمان روح را به بالا، و انسان در حیرت میان این دو جاذبه، راه خود را به سوی حق باز می شناسد.🕊
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🕊
#شهادت_هنر_مردان_خداست
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبیلك
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟#بـه_افـق_کـربـلا
خواب می دیدم...
که کنار ضریحت اشکای نم نم بارون میشه😢🕊
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#عشاق_الحسین_محب_الحسین_ع
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
ریحانه ی بهشتی
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌 3⃣2⃣قسمت بیست و سوم💙 💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک شان میکردم، در آخرین لحظ
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌
4⃣2⃣قسمت بیست و چهارم💙
💠 اگر حرف های مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله ای سرسبز متوقف شد تا خانه ی جدید من و سعد باشد.
خیابان ها و کوچه های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظه ای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین زبانی کرد: «به بهشت داریا خوش اومدی عزیزم!» و این بار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می ریخت: «اینجا ییلاق دمشق حساب میشه! خوش آب و هوا ترین منطقه سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد: «دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیگذارم آب تو دلت تکون بخوره!».
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریم می داد تا به ایران برگردیم و چه راحت دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیم میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی فهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد: «به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد: «البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!».
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین خون ها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب بهم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد...
«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
✍🏻نویسنده: فاطمه ولی نژاد
📝ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#جمعه_های_دلتنگی🥀
سلام مولای من.✋🏻
💚السلام علیک یا صاحب الزمان 💚
⛅️آدینه که میدمد،
هوا ناگهان
عطری از جنس یاس میگیرد
آمیخته در
شمیم دلربای نرگسزارها
آدینه عجیب بوی شما را میدهد
یاد شما در تک تک سلول هایش
پر شده
و آسمانش پر از پرواز مرغان سپیدِ انتظار است
آدینهها بیشتر یادم هست که
دوستتان دارم
بیشتر یادم هست که
چشم بهراهتان باشم
بیشتر یادم هست که
با شما درددل کنم
بیشتر یادم هست که
نگاهم میکنید
دوستتان دارم
هربار بسیارتر❤️
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌱
#اللهم_اجعلنی_من_انصاره_و_اعوانه
#عشاق_المهدی_محب_المهدی_ع
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•