eitaa logo
ریحانه ی بهشتی
172 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
29 فایل
مقصد ما خداست با ما همسفر شو💫 💞اینجا محفلی است با محتوای معنوی و دینی و هنری و مسائل شرعی و اعتقادی و...💞 💐با ریحانه ی بهشتی، بهشتی شو💐 🌱کانال دیگمون: @tahavvol_yaftegan_behshti 🌾کپی مطالب کانال ریحانه ی بهشتی با ذکر منبع مجاز است.🌾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال ⁉️ آیا درسته کسی که در روز جمعه بمیره عذاب قبر نداره؟ 🎙 استاد محمدی شاهرودی 🔗 https://btid.org/fa/news/185048 📎 📎 •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
{💫💛} ‏‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌از همین نماز شروع کن . . پله اول همین نمازه!! ارتباط معشوق با عاشق؛ اونی شهدایی تره که نمازش عاشقانه تره . . حتی اگه می خواید باکسی رفاقت کنید ببینید نمازش چه جوریه؟!! 👌مروج حیا باشیم نه مروج بی حیایی ✅گامی در جهت امر به معروف و نهی از منکر برداریم. 💝با فوروارد این پست به دیگران در ترویج امر به معروف و نهی از منکر سهیم باشیم. •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👨‍🎨 🌿🔗 ساخت جاشمعی تزئینی🕯 🔗🌿 •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه ی بهشتی
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌 7⃣4⃣قسمت چهل و هفتم💚 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اش
📖🕌 8⃣4⃣قسمت چهل و هشتم💚 پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و میدانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر زمستانی سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می ‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید: «چیزی شده خواهرم؟». آنقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد: «چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟». 💠 صدای تلاوت قرآن مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را بهم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم: «من پول ندارم بلیط تهران بگیرم». سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم: «البته برسم ایران، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی میکند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه مو هایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد، دلم بی‌ تاب پاسخش پَرپَر میزد و او در سکوت، سجاده ‌اش را پیچید و بی‌ هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. این همه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود، انگار دنبال چشمانم میگشت که در همان پاشنه در، نگاه ‌مان بهم گره خورد و بی ‌آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب‌ لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد: «عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه دمشق، برا شب بلیط میگیرم»... ✍🏻نویسنده: فاطمه ولی نژاد 📝ادامه دارد... •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا